عیسا قلندر
سابق وقتی دانشجویان از دانشگاهها فارغ میشدند، تعداد بسیار کمشان برای روزهای بعد از فراغت برنامه داشتند. بیشترشان بهاین باور بودند که «خدا مهربان است، شاید یگان فرصت برابر شود.» منظور از فرصت، دو چیز بود: اول، یافتن یک شغل. دوم، بورسیه برای ادامهی تحصیل. تعداد کمی صاحب شغل میشدند و تعدادی هم به ادامهی تحصیل مشغول میشدند. اکثریت فارغان دانشگاهها، سرگردان پشت ادارات دولتی و خصوصی و پردههای انترنتی میشدند. یکسال میگذشت، دوسال میگذشت و حتا هفت-هشت سال میگذشت و میدیدی که یک عده هنوز هم سرگرداناند. آنهایی که صاحب شغل میشدند یا بورسیهی ماستری گیر میآوردند، بیشتر به لطف خداوند کریم و واسطهشدن یکی از بستگانش از سرگردانی خلاص میشدند.
امسال اما اوضاع فرق میکند. لشکری از فارغالتحصیلان بیکار و سرگردان که هر ساله بر تعدادشان افزوده میشود، برای دانشجویان تازهفارغ بهنحوی آیینهی قدنما شده و آنها قبل از قبل برنامههای خویش را ریختهاند. یکتعداد مثل همیشه حتا قبل از ختم امتحانات آخرین سمستر درسی صاحب شغل شده و تا سال آینده انشاءالله و به توکل خدا به مقام ریاست خواهند رسید. چون آنهایی که قبلا از این مسیر به مقام ریاست رسیده بودند، به زودی معین، وزیر و مشاور خواهند شد. تعدادی هم با سفارشهای خیلی اختصاصی به عیش و عشرت در خارج از کشور مشغول خواهند شد. همینطور یک جمع دیگر به بورسیههای تحصیلی در خارج از کشور خواهند رفت. اما اکثریت دانشجویان تازهفارغ میدانند که از این چانسها و امکانات برخوردار نیستند.
محسن نیکوبنا با اوسط نمره 97 درصد از دانشکدهی انجنیری فارغ شده است. آقای نیکوبنا میگوید «من دو ماه پیش به کمک یکی از وکلای عزیز موفق شدم جایی برای لیری در پل سرخ برای خودم ثبت کنم. لیری خریدهام، فقط منتظرم جشن فراغت را پشت سر بگذارم و کلاه فراغت را به هوا قلاچ کنم، از آن به بعد بدون هیچگونه سرگردانی به ترکاریفروشی یا میوهفروشی مشغول خواهم شد. من قبلا برای گرفتن بورسیهی تحصیلی بسیار زحمت کشیدم. اما آخرش کسی بهجای من رفت که اصلا شایستگی نداشت. او واسطه داشت و من نه، او موفق شد و من ماندم.»
نسیم فریاد میگوید: «من هشت سال پیش یکبار از خانه فرار کردم و به رسم اعتراض به ولایت هلمند رفتم. تقریبا 25 روز تریاک نیش زدم. حالا که دارم فارغ میشوم دوباره به همان کار فکر میکنم. تنها نگرانی من این است که به تریاک معتاد شوم. کاش حداقل در کابل جاده زیاد میبود و جادهها کمی فراختر میبود، تا ما هم میتوانستیم یک گوشهای روی جاده گیر میآوردیم. اما جادهها هم پر شده است.»
پاسون که یکبار نزدیک بود به مدارس دینی در آنسوی مرز فرستاده شود، از رفتن به مدارس دینی ابا میورزد و حالا از دانشکدهی کمپیوترساینس فارغ میشود. او تصمیم دارد به ولایتش، خوست برگردد. او میگوید «در ولایت ما چند نفر است که زور دارد. قبیلهی ما در سالهای گذشته با هیچکدام از این زورمندان همکاری نکرده، نه در انتخابات، نه در غصب زمینهای دولتی و نه در تجارت و قاچاق بعضی چیزها. آنها به ما کمک نخواهد کرد هیچ که در هرجا پیش پای ما سنگ خواهند انداخت. برای همین تصمیم دارم به خوست برگردم و سر زمینها مشغول شوم. اگر اهالی قریه اجازه داد، به بچههای قریه چیزی را که آموختهام خواهم آموخت.»
فداحسین میرزایی در اقتصاد، رشتهی احصاییه خوانده و تصمیم دارد بعد از فراغت جای حویلیاش در کابل را بفروشد و اگر خدا خواسته باشد یگان فرصت برابر شود، او از کشور بیرون شود. فداحسین میگوید «منتظرم از یگان سمت یگان راه باریک باز شود، خودم را از این کشور خواهم کشید و قسم خوردهام که اگر رفتم، دیگر رویم را طرف افغانستان چرخ ندهم. به حدی از این مملکت خستهام که نپرس. برادرم شش سال پیش فارغ شده بود. تا پارسال هرچه اینسو و آنسو زد، کار گیرش نیامد. پارسال رفت هند و درخواست پناهندگی داد، گرچه تا هنوز قبولی سازمان ملل را نگرفته است.»
اجمل فرخاری از زراعت فارغ میشود. او دنبال شریک میگردد تا همزمان هم فارم زنبور عسل ایجاد کند هم روی زراعت سرمایهگذاری کند. اجمل میگوید «خودم سرمایه ندارم، چرا که خانوادهی ما فقیر است. اگر کسی پیدا شود و اعتماد کند و به من پول بدهد، بهترین کار ایجاد یک مشغولیت خصوصی است. ولی در این دور و زمانه کسی سر آدم اعتبار نمیکند. باز هم پناه به خدا، شاید یافت شود و مانند بقیه دوستان ورشکست نشوم.»
من شخصا خودم هشت سال پیش فارغ شدهام. پیرارسال در یکی از ادارات دولتی یک بست قراردادی گیر آوردم، اما در حمل 1398 با فرمان رییس صاحب جمهور برابر شدم. رییس جمهور بعد از اینکه بودجهی عادی وزارتخانهها پاس شد و مقدار معاشات وزارتخانهها براساس تشکیلات 1397 تعیین شد، ترق فرمان داد که 25 درصد کارمندان قراردادی باید تنقیص شود. ما را به تنقیص برابر کرد و معاش ما را خرج کمپینهای انتخاباتی خویش فرمود.