مرد نامیرا؛ موسیقی و مرگ احمد ظاهر

مرد نامیرا؛ موسیقی و مرگ احمد ظاهر

عجم میدیا کولکتیف ـ ویس حامد
مترجم: جلیل پژواک

«فکر نمی‌کنم هیچ‌گاهی احمد ظاهر دیگری به دنیا بیاید»

از هر افغان که نظرش را درباره‌ی احمد ظاهر بپرسی، احتمالا مانند پدر و مادر من (و فهرست طولانی دوستان و خویشاوندان) خواهد گفت که او پادشاه موسیقی افغانستان است. از هر افغان که سراغ احمد ظاهر را بگیری، احتمالا آهنگی از او را برای شما پخش و ترانه‌های او را به تشریح خواهد گرفت. اگر متوجه شود که شما علاقه‌مند احمد ظاهر شده‌اید، شاید ساعت‌ها را با آهنگ‌های احمد ظاهر با شما بگذارند. برخی احمد ظاهر را «الویس پریسلی افغانستان» می‌خوانند. آخر از نظر آن‌ها، احمد ظاهر از دهه 1960 به بعد، تاثیرگذارترین خواننده‌ی افغانستان بوده است. برای بسیاری از افغان‌ها، احمد ظاهر بیش از یک موزیسین است. او در طول زندگی خود به یک پدیده‌ی فرهنگی بدل شده بود و افغان‌ها نسل‌اندرنسل، حتی هم‌سن‌وسالان من، تحت تاثیر موسیقی و هنر وی قرار گرفته‌اند. مرگ احمد ظاهر ارتباط ناگسستنی با تاریخ سیاسی افغانستان و حافظه جمعی نخستین موج دیاسپورای افغانستان دارد که طی اشغال افغانستان به دست شوروی (از 1979 تا 1986) از کشور فراری شده‌اند.

من به عنوان نسل دوم افغان-امریکایی، خواستم فرصت را غنیمت شمرده و داستان احمد ظاهر را از زبان پدرم برای شما بازگو کنم. پدرم نه‌تنها هم‌دوره‌ی احمد ظاهر و اوج‌گرفتن او در عرصه‌ی موسیقی ـ از اواخر 1960 به بعد ـ بوده بلکه یک دهه قبل از آن، با وی زیر یک سقف درس خوانده. من با این‌که به خاطر دارم در کودکی با موسیقی احمد ظاهر به خوب می‌رفتم اما به آن هرگز به عنوان چیزی که بخواهم بیشتر توجه کنم، فکر نکرده بودم. با این‌حال، وقتی بزرگ شدم و به سنی رسیدم که والدینم در آن سن افغانستان را ترک کرده بودند، شیفته‌ی زندگی و خاطرات نسل پدر و مادرم در افغانستان شدم؛ شیفتگی‌ای که چرایی‌اش را نمی‌دانم. امیدوارم که این مصاحبه با پدرم بتواند درک بهتری از دوران نوجوانی وی به من بدهد و مرا دقیقا به آنچه پدرم از آن به عنوان «وطن» یاد می‌کند و در عین حال مطمئن نیست وطن برای او واقعا یعنی چه، وصل کند. خواسته‌ام از چشمان پدرم به افغانستان و احمد ظاهرش نگاه کنم.

هرچند خاطرات پدرم و هم‌نسلانش از احمد ظاهر برای تدوین تاریخ فراگیرتر مورد استفاده قرار خواهد گرفت اما این تنها یکی از فراوان دیدگاه‌هایی که حافظه جمعی افغانستان را شکل می‌دهند. تاریخ‌های شفاهی خانوادگی نقش مهمی در ساخت هویت به ویژه هویت در جوامعی دارد که از خانه‌ی خود آواره شده‌اند. یادآوری خاطره و انتقال آن، تجربه مشترک بین نسل‌ها و مناطق جغرافیایی است زیرا خاطرات پدرم از افغانستان به بخش جدایی ناپذیر درک خود من از گذشته و حال تبدیل شده است. مصاحبه با پدرم باعث شد که میراث احمد ظاهر را برای خودم شخصی‌سازی و تحلیل کنم و بدانم که چرا و چگونه پدر من و سایر افغان‌های هم‌عصر او، این‌قدر احمد ظاهر را گرامی می‌دارند. آهنگ زندگی احمد ظاهر و به همان اندازه مهم صدای مرگ وی، در قلب بسیاری از دیاسپورای افغانستان همچنان پخش و جاری است.

«او 14-15 ساله بود که اولین‌بار در مکتب ما آواز خواند»

پدر من و احمد ظاهر هر دو شاگردان دهه 1960 لیسه حبیبیه در کابل بودند. پدرم احمد ظاهر را در مراسم ترانه و سرودخوانی در مکتب می‌بیند. احمد ظاهر مرتب در این برنامه‌ها اجرا داشته و با آکاردئون ترانه می‌خوانده. دیری نمی‌گذرد که تمام شاگردان احمد ظاهر و هنرش را می‌شناسند. پدرم می‌گوید: «برای نسل جوان، خوانندگان پاپ خوانندگان ایده‌آل بودند و احمد ظاهر یکی از آن‌ها بود.» احمد ظاهر توانسته بود سلیقه‌ی جوانان را کشف کند. جوانان آن عصر از موسیقی عامه‌پسند لذت می‌بردند. پدرم می‌گوید: «او چیز جدیدی ارائه کرده بود و همین باعث محبوبیت او نزد شاگردان مکتب شده بود.» برای شاگردان مکتب، موسیقی احمد ظاهر غیرمتعارف، با تِم جوان‌پسند، سیاسی و عاشقانه بود. آنچه را احمد ظاهر ارائه می‌کرد برای بسیاری از افغان‌ها در آن‌زمان نادر و تازه بود و این تازگی، ظاهر را در عصری که شاگرد مکتب بود، به محبوبیت می‌رساند.

پدرم خاطره‌ای از احمد ظاهر دارد. در آن‌زمان، شاگردان دوره لیسه مکتب حبیبیه تصمیم می‌گیرند با بس به برخی از ولایات افغانستان سفر کنند. در طول این سفر طولانی، ظاهر با خواندن ترانه‌هایی برای هم‌دوره‌هایش، خستگی راه و سفر می‌زداید. هر بار که ظاهر ترانه عوض می‌کند، هم‌سفرانش به وجد می‌آیند و او را تشویق می‌کنند. پدرم با دلی پر شور می‌گوید: «شنیدن آهنگ‌های او مرا به یاد سفرها، خنده‌ها و اوقات خوب و خوش‌مان در افغانستان می‌اندازد.»

«بودن با احمد ظاهر مانند بودن با یک ستاره‌ی پاپ بود»

پس از لیسه حبیبیه، ظاهر وارد دارالمعلمین کابل و پس از چندی از آنجا فارغ‌التحصیل می‌شود. با این‌حال، عشق اول و آخر ظاهر موسیقی بود و بنابراین تصمیم می‌گیرد که موسیقی را ادامه دهد. او و دوستانش در حبیبیه، قبلا گروه موسیقی آماتوری را به راه انداخته بودند. ظاهر درست مثل داستان ستاره‌شدن بسیاری از ستاره‌های پاپ، به تک‌خوانی رو می‌آورد. این جاست که او می‌رود تا ستاره شود. ظاهر خواننده‌ی پرکاری بوده و در طول زندگی خود 19 آلبوم ضبط کرده است. منتقدان، موسیقی احمد ظاهر را به دلیل صدای او و ادغام اشعار محبوب فارسی در ترانه‌هایش، تحسین می‌کردند. ظاهر از عشق می‌خواند، از دل‌شکستگی می‌خواند و حتی سیاست را از هنرش بی‌نصیب نمی‌گذارد.

موسیقی او تحولی با خود به نسلی از افغان‌ها در اواخر دهه 1960 و اوایل دهه 1970 به همراه می‌آورد. موسیقی احمد ظاهر از کابل فراتر می‌رود و کشور را تسخیر می‌کند. مکتبی‌ها و دانشگاهیان در کندهار، ولایتی پشتوزبان در جنوب افغانستان، شروع به شنیدن موسیقی ظاهر می‌کنند، با این‌که او به زبان دری می‌خواند. در کندهار به رغم این‌که آوازخوانان پشتوزبان مورد پسند عامه قرار داشتند، جوانان به موسیقی ظاهر رو می‌آورند و جذب تازگی و نوآوری او می‌شوند. محبوبیت ظاهر طی دهه 1970 به اوج خود می‌رسد؛ در آن‌زمان منطقه‌ای در افغانستان نبود که در آن نام و موسیقی وی مورد احترام نباشد. کمتر کسی را می‌توان در تاریخ افغانستان سراغ کرد که چنین شاهکاری رقم زده باشد. با این‌حال 1979 از راه رسید و خیلی‌ چیزها تغییر کرد.

«همه می‌گریستند، همه سیاه پوشیده بودند، آن روز عزای ملی بود»

در 14 جون سال 1979، روز تولد 33 سالگی احمد ظاهر، جسد وی را در موترش پیدا می‌کنند. مرگ او مانند زندگی‌اش سوژه‌ی فولکلور و افسانه قرار می‌گیرد. برخی مرگ ظاهر را به حادثه‌ی ترافیکی نسبت می‌دهند. دیگران نظرات گوناگونی دارند؛ از جمله این‌که خانواده‌ی همسر اولش آدم‌کشی را برای کشتن ظاهر اجیر کرده بوده، یا این‌که می‌گویند یک جنرال کمونیست او را ترور کرده و یا گمان عجیب‌وغریب دیگری که می‌گوید یک شوهر حسود بلای جان ظاهر گردیده. مرگ احمد ظاهر در بین افغان‌ها همچنان یک معما است اما آنچه را نمی‌توان پنهان کرد، واکنش پایگاه هواداران وی، یعنی کابل، به مرگ وی است.

پدرم در حالی‌که صدایش می‌لرزد، به من می‌گوید: «کل دانشگاه برای او عزاداری کردند. دانش‌جویان حس می‌کردند عضو خانواده‌ی خود را از دست داده‌اند. تمام صنف‌ها خالی بود.» روز مرگ احمد ظاهر برای پدرم، روز مرگ بخشی از یک نسل بوده است. ظاهر برای نسل پدرم ستاره بود؛ شخصی که قرار بود نسل جدیدی از استعدادهای افغانستان را پرورش دهد و موسیقی افغانستان را فراملی کند. مرگ وی تمام این پیش‌بینی‌ها را با خاک یک‌سان می‌کند.

مهم است که به مرگ ظاهر در متن روایت سیاسی افغانستان نیز نگاه کنیم. پیش از دهه 1970، افغانستان کشوری بود با نظام سلطنتی و پادشاهی محمد ظاهر شاه. در سال 1973، محمد داود خان، صدراعظم ظاهرشاه، کنترل دولت را به دست گرفت و خودش را رییس‌جمهور و صدراعظم اعلام کرد. در سال 1978، اعضای حزب دموکراتیک خلق افغانستان داود خان را به همراه خانواده‌اش به قتل رساندند. حاصل این ترور، نابسامانی بیشتر برای افغانستان و اوج آن حمله‌ی اتحاد جماهیر شوروی به افغانستان در 24 دسامبر 1979 بود. اکثر دیاسپورای افغانستان در نتیجه‌ی همین تهاجم و جنگ‌های داخلی پس از آن در اوایل دهه 1980 از کشور فراری شده‌اند.

در نظر گرفتن زمینه مرگ احمد ظاهر با توجه به اوضاع افغانستان در آن‌زمان، برای درک روایت پدرم مهم است. در سال 1979، افغان‌ها شاهد مرگ کسی بودند که نماد ملی محبوب آن‌ها به شمار می‌رفت. به دنبال خاموش‌شدن صدای ظاهر، افغانستان به کام تهاجم خارجی و جنگ داخلی خونین فرو رفت.

«اگر به یکی از آهنگ‌های احمد ظاهر گوش دهم، سه روز طول می‌کشد تا بر حس غربت و دل‌تنگی برای وطن فایق آیم»

در این‌که احمد ظاهر آوازخوان ماهری بود، شکی نیست. پس از صحبت با پدرم برای این مطلب، متوجه شدم که احمد ظاهر عنصر مرکزی تخیل جامعه دیاسپورای افغانستان است. ظاهر نه‌تنها پرچم‌دار فرهنگ پاپ بلکه برای پدر و هم‌نسلان وی، نمادی از ثبات و صلح بوده است. او برای پدر و هم‌نسلان وی نماد پیشرفت بوده است. پدرم می‌گوید: «موسیقی ظاهر مرا به یاد افغانستانی می‌اندازد که در آن زمان در آن زندگی می‌کردیم.» طی دهه‌هایی که در آن افغانستان شاهد انقلاب، تهاجم، جنگ و مهاجرت اجباری بود، ظاهر برای دیاسپورای افغانستان از یک آوازخوان پاپ به نماد دوری از افغانستان آن زمان و اشتیاق بازگشت به آن عصر، تبدیل شده است.

پدرم در جایی از مصاحبه صدای خود را پایین می‌آورد و با دلی تنگ می‌گوید: «نمی‌توانم همیشه به احمد ظاهر گوش دهم. موسیقی او مرا به یاد دوران مکتبم می‌اندازد. ما زندگی بسیار خوبی داشتیم و حالا که می‌بینم، غمگین می‌شوم.» موسیقی احمد ظاهر حس غربت و دل‌تنگی برای وطن را نزد پدرم بیدار می‌کند. او نه‌تنها برای موسیقی ظاهر دل‌تنگ می‌شود بلکه به یاد افغانستان گذشته می‌افتد. پیوند ظاهر با نسل پدرم ناگسستنی است. او در یاد و خاطرات پدر و هم‌نسلان وی جاویدان است. موسیقی ظاهر برای کسانی که از ریشه‌ی‌شان کنده شده‌‌ و مجبور شده‌اند در بی‌وطنی بزرگ شوند، راهی برای احیای معصومیت دوران کودکی است. من اینجا خودم را در  نظر می‌گیرم. مادر و پدرم در سن و سال من مجبور بودند به دنبال ثبات و برای ساختن آینده‌ی خانواده به چندین کشور مهاجرت کنند. حالا من در کافی‌شاپ محله‌ام نشسته و با لپ‌تاپی که آن‌ها برایم خریده‌اند، کار می‌کنم.

برای نوشتن این مطلب با پسرکاکای خود که در افغانستان زندگی می‌کند، صحبت کردم. خانواده‌ی وی در جریان جنگ داخلی از کشور آواره شدند و چندین سال به عنوان مهاجر در پاکستان زندگی کردند. پسرکاکایم در پاکستان بود که مجذوب احمد ظاهر شد و به بررسی موسیقی و تاثیر وی در افغانستان پرداخت. او در این راه به یکی از عکاسان مشهور ظاهر که مصروف فروش نگاتیو تصاویر ظاهر بوده، بر می‌خورد. پسرکاکایم تمام آن‌ها را خریده و افتخار نشر آن‌ها را به «عجم میدیا کولکتیف» می‌دهد. بسیاری از این عکس قبلا هرگز دیده نشده‌اند و عجم افتخار این را دارد که برای اولین‌بار این عکس‌ها را منتشر می‌کند.

موسیقی احمد ظاهر برای من که از پدر و مادری مهاجر هستم، همیشه نماد تلاش و مبارزه خواهد بود؛ تلاشی برای پیوند دادن خودم با افغانستانی که والدینم به خاطر دارند و کشوری که از آن جدا افتاده‌ام. بدیهی است که حسی که از گوش‌دادن به موسیقی احمد ظاهر سراغ من می‌آید، با حس دل‌تنگی پدر و مادرم از شنیدن آن‌، قابل‌مقایسه نیست. برای من، موسیقی احمد ظاهر راهی برای درک افکار و احساسات مردمی است که معصومیت و آرمان‌گرایی‌شان ناگهان از نزدشان گرفته شده است. احمد ظاهر، موسیقی و داستان‌هایش مرا به خانواده‌ام وصل می‌کند. من با موسیقی ظاهر به طور غیر منتظره‌ای با تجربه‌ی مشترک مردمی که در دهه‌ها، نسل‌ها و مسافت‌های طولانی از هم پراکنده شده‌اند وصل می‌کند. خاطرات، تاریخ‌ها و تاریخچه‌ها، چه فردی، چه خانوادگی و چه ملی، در تقاطعی که احمد ظاهر و موسیقی وی آن را شکل‌ داده، به هم می‌رسند.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *