Hell In The Car

زندگی در ماشین جهنمی

رها احمدی – روان‌شناس و پژوهش‌گر

ژاک لاکان، پزشک، فیلسوف و روانکاو برجسته‌ی فرانسوی، روان‌رنجوری (Neurosis) را تشبیه می‌کند به ماشین جهنمی. در کتاب «گروه محکومین» اثر کافکا، خبرنگاری وارد سرزمینی می‌شود که در آن سرزمین یک رهبر بزرگ حکومت می‌کند و آن رهبر بزرگ یک سری قوانینی ایجاد کرده برای مردم که باید رعایت کنند و هر کس از آن قوانین تبعیت کند، یک ماشینی به او داده می‌شود که آن ماشین برای مجازات‌کردن کسانی است که قانون را رعایت نمی‌کنند. آن ماشین اسمش ماشین جهنمی است. ماشین جهنمی ماشینی است که آن فرد را که محکوم است، لخت می‌کند در دستگاه می‌خواباند و آن ماشین یک تعداد تیغ و میخ دارد که قانونی را که فرد رعایت نکرده است با آن تیغ‌ها و میخ‌ها روی بدنش حک می‌کند. مثلا قانون این بوده است که کارگر نباید به کارفرمای خود توهین کند و فرد که توهین کرده است، با آن دستگاه و با میخ و تیغ روی بدنش حک می‌شود که نباید به کارفرما بی‌احترامی می‌کرد. فرد درحالی‌که درد می‌کشد در ذهنش حالت آن قانون را می‌بیند، چون روی تن او حک می‌شود. ژاک لاکان می‌گوید روان‌رنجوری ماشین جهنمی است، یعنی حرف‌هایی است که بر زبان ما نمی‌آید و بر تن ما حک می‌شود.

همزمان با تحولات افغانستان زنان نیز دچار تحولات و فرازونشیب‌های متفاوتی بودند، در طول این فرازونشیب‌ها جایگاه زن همواره در تزلزل بوده و هیچ گاه نتوانسته پایه‌های خود را در جامعه محکم کند؛ به‌گونه‌ای که وقتی به تاریخ نگاه می‌کنیم متوجه می‌شویم که شاید دوران طلایی که زن‌ها توانستند بدون مانع به سمت تحقق حقوق و آزادی‌های خویش پیش بروند و مرجع قدرت نیز به این اقدامات مشروعیت و رسمیت می‌بخشید، زمان شاه امان‌الله خان یعنی حدود 100 سال قبل بود. در این زمان، ملکه ثریا، همسر شاه به‌عنوان «وزیز فرهنگ» اقدامات مهمی انجام داد: از جمله ایجاد «نهضت زنان در افغانستان»، تأسیس اولین مدرسه و اولین بیمارستان زنان به‌نام «مستورات» در سال 1300 و 1303 در کابل. ملکه ثریا با استفاده از قدرتی که داشت توانست ازدواج دختران زیر 18 سال را و نیز تعدد ازدواج یعنی چندهمسری را ممنوع کند. او اولین نشریه آگاهی‌دهنده برای زنان را به اسم «ارشادالنسوان» در سال 1300 ایجاد کرد.

به‌دلیل اصلاحاتی که شاه امان‌الله خان در زمینه‌های اجتماعی انجام داد، عناصر سنتی و محافظه‌کار جنگ‌های داخلی را به راه انداختند و او را وادار به کناره‌گیری از سلطنت کردند. بعد از این دوران و پیروزی عناصر سنتی، دست‌آوردهای زنان از بین رفت و هنگامی که «حبیب‌الله خان کلکانی» به حکومت رسید، فرمان سلب آزادی زنان را صادر کرد که به موجب این فرمان زنان و دختران بدون اجازه‌ی «ولی»‌شان نمی‌توانستند از خانه بیرون شوند و تحصیل برای آنان را نیز ممنوع کرد. از این زمان بود که زنان یک سیر نزولی را طی کردند. با این‌که زمان‌های بسیار کمی در طول این دوران توانستند نفس بگیرند و کمی قد بلند کنند، اما وجود عناصر سنتی و زن‌ستیز در طول تاریخ توانست زنان را عقب نگه دارد و مانع رسیدن آن‌ها به حقوق‌شان شود.

به نظر من «زن افغانستان» در این عصر در یک جایگاهی روبه‌رشد -توجه به فعالیت‌ها و مشارکت‌های زنان در مقایسه با سال‌های قبل- اما لرزان قرار دارد که هر لحظه ممکن است سقوط کند و یک بار دیگر ما شاهد از دست‌رفتن دست‌آورهای زنان در این عصر باشیم.

نیروها و عواملی که در حال حاضر می‌تواند مانع دست‌یابی زنان به حق و حقوق‌شان شود، شامل دو عامل زیر می‌تواند باشد.

1. عوامل و محرک‌های بیرونی، مثل قدرت‌گرفتن مجدد جریان‌های افراطی و زن‌ستیز؛

2. عوامل درونی و روانشناختی.

1- عوامل و محرک‌های بیرونی

بحث روی کارآمدن قدرت‌های افراطی و زن‌ستیز مشخص است که اگر بخواهند پابند و معتقد به تفکرات متعصبانه و زن‌ستیز گذشته‌ی خود باشند، در صورت به قدرت‌رسیدن می‌توانند همین تعداد زنان پیش‌رو در افغانستان را هم از سر راه خود بردارند و زنان را بار دیگر به عقب بازگردانند.

2- عوامل درونی و روان‌شناختی

بحثی که در این‌جا وجود دارد تسلط افکار و باورهای سنتی بر مردم است؛ مردمی که حدود 90 سال به‌صورت کلونی در یک منطقه نگهداشته شده‌اند و در این مدت از طریق مختلف مورد بمباران افکار واپس‌گرا، افراطی و زن‌ستیز قرار گرفته‌اند، درست همانند زندگی در یک ماشین جهنمی که اگر مطابق قوانین و سنت‌ها عمل نمی‌کردند و نکنند، سنگسار می‌شوند، شلاق می‌خورند. در این شرایط مردم به‌صورت ناخودآگاه شرطی شده‌اند نسبت به افکار و رفتاری که بر آن‌ها تحمیل شده است و بر ذره ذره بدن افراد این قوانین و افکار حک شده است. در چنین شرایطی مردم به‌صورت ناخودآگاه و خودکار بدون این‌که آگاهی داشته باشند، رفتاری را انجام می‌دهند و افکاری را با خود حمل می‌کنند که روزی با تیغ و میخ بر بدن آن‌ها نوشته شده است. در چنین شرایطی نتیجه‌ی زندگی در یک ماشین جهنمی این می‌شود که اگر زمانی رهبر بزرگ و دیکتاتور هم از بین برود،، قوانین تغییر کند، افراد آن جامعه دچار نوروز (Neourosis) می‌شوند، یعنی افراد آن جامعه در برابر تغییر قوانینی که بر تن آن‌ها حک شده است مقاومت می‌کنند و قوانین جدید را به سختی می‌پذیرند یا اصلا نمی‌پذیرند به‌دلیل این‌که در شبکه اعصاب (Nervation) و نورون‌های (Neurons) افراد جامعه حک شده که اگر خلاف قوانینی که بر بدنت حک شده است رفتار کنی تنبیه می‌شوی. در چنین شرایطی ما با موقعیتی روبه‌رو می‌شویم که با وجود این‌که در چند سال اخیر شرایط برای زنان نسبت به قبل مطلوب‌تر شده، ولی ما نسبت به کل زنان جامعه، تعداد کمی از زنان را می‌بینیم که از فرصت‌ها و امتیازات موجود استفاده کنند.

در چنین شرایطی ما شاهد زنانی هستیم که مقاومت می‌کنند در مقابل بازتعریف‌کردن «زن» و «هویت زن» که سال‌هاست با شکنجه در پوست و خون آن‌ها تزریق شده است. در این‌جاست که به اصطلاح می گوییم «زن علیه زن».

به‌نظر من اگر ما بخواهیم تغییرات و آلترناتیوهای جدیدی را وارد جامعه‌ای کنیم که سال‌هاست در یک ماشین جهنمی زندگی کرده، باید در ابتدا امنیت را در آن جامعه ایجاد کنیم و به افراد اطمینان دهیم که رهبر دیکتاتور و ماشین جهنمی نابود شده است. یعنی امنیت گرفته شده‌شان را به آن‌ها بازگردانیم. مادامی که سایه‌ی ترس و وحشت در جامعه حکم‌فرما باشد، یعنی زندگی در ماشین جهنمی ادامه دارد؛ یعنی ناخودآگاهِ جمعی ما اطمینان ندارد از وضعیت موجود. در نتیجه به قوانین و سنت‌های گذشته به‌صورت متعصبانه چنگ می‌اندازد تا بقای خودش را تضمین کند.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *