گفت‌وگوی شهردار با نانوا | طنز

گفت‌وگوی شهردار با نانوا | طنز

عیسا قلندر

شهردار: سلام علیکم بیادر.

نانوا: علیکوسلام، مانده نباشی صیب.

شهردار: خبر داری مه کیستُم؟

نانوا: بلی صیب. شما یک زمان پیلوت موفقی بودید. نمی‌دانم چه شد یا چه رقم شد، به‌خیالم دشمنان وطن شما را با یک فروند طیاره اختطاف کرده بودند.

شهردار: نی او رقم نبود. بیادرته هیچ خری اختطاف نمی‌تانه. خو گمشکو از همی گپا تیر میشیم. بریم بگو که نان را برای کی پخته می‌کنی؟

نانوا: صیب بخشش باشه، ما نانه بری هرکسی که کار داشت پخته می‌کنیم. مردم می‌آیند و می‌برند دیگه.

شاروال: او بچه چتری ره کمی ایسو بیار که شرشر هوای پاک مانع شنیدن صداهای ما میشه. اینالی شد…

نی بیادر منظور مه ای بود که به فقیرا هم کدام توته نان میتین یا نه تمامشه به اندیوالای وکیل گذر میتین؟

نانوا: کافر همه را به کیش خود پندارد.

شهردار: دهنت هنوز بوی فیله میته و سر مه کنایه می‌زنی؟!

نانوا: نه صیب، فقط رفع سوءبرداشت کردم. ما اگر اهل دزدی بودیم حالی به‌جای خودت شهردار کابل بودیم. به آبله دست خود قناعت داریم و نانوا ماندیم.

شهردار: ههههههههه. بسیار گرم آدم هستی. نانوایی تان هواکش داره؟

نانوا: بلی بلی صیب داره. اما بسیار بدقواره و کم‌ارزش است. نمی‌ارزد کسی برای هواکش‌های نانوایی بیاید و بی‌آب شود.

شهردار: او بچه چتری ره کمی بالا بگیر…

خو خو کدام وقت اگر آدم کشتین بیایین پالوی ما، کسی شما را غرض نمی‌گیره.

نانوا: ای گپ‌ته بیخی قبول دارم. یک بچه مه د هلمند به دست یک طالب به‌نام عبدالمجاهد اندر کشته شد، همکاران و همسنگران پسرم، عبدالمجاهد نجس را دستگیر کردند و برای مجازات به کابل انتقال دادند اما یک روانی، فرمان آزادی او را صادر کرد و او آزاد شد. بخشش باشه شهردار صیب، پدری که پسرش را از دست داده باشه کمی دلش پر است دیگر.

شهردار: او بچه بکش همو کتابچه‌ته کمی پکه کو که در گرفتم…

خو بیادر بازم اگر کدام وقتی آدم کشتی بیا پالوی ما.

نانوا: خدا آدم کشتنه به بزرگای وطن ببخشه.

شهردار: خو بیادر اگه کدام مشکل باشه ما در خدمتیم.

نانوا: (خطاب به شاگردش) هله بچیم بالونای گازه دو-سه لین زنجیر بگیر و قفل کن که اوضاع خرابه.

شهردار: منظورت مه هستم؟

نانوا: نی نی صیب شما دیگه اوقه هم بدبخت نشدین که بالون گاز را پرواز بتین. باز هم کار از محکم‌کاری عیب نمی‌کند.

شهردار: خو شکر که جور استی بیادر. (او بچه چتره صیی بگیر)

نانوا: بخیر و دست خالی بروید انشاءالله.

نیم ساعت بعد شاگرد نانوا که از اول تا آخر متوجه بالون‌های گاز بود، متوجه شد که بایسکلش نیست.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *