با لباس، کفش و کلاه ایمنی وقتی برای تمرین یا خرید به بیرون میرود، سعی میکند جایی برای تشخیص جنسیتش باقی نماند. دوچرخهسواری تا اینجای کار برای نرگس حکیمی، کار زیاد سختی نیست اما اگر مردان کوچه و بازار پی ببرند که پشت فرمان دوچرخه زنی نشسته، احتمال اتفاقهای ناخواستهی پردردسر بالا میرود؛ از حرفهای زنستیزانه گرفته تا خشونتهای فیزیکی آسیبزا.
بسیاری از زنانی که علاقهمند به دوچرخهسواری یا ورزشهایی از این دستاند که بیشتر در مکانهای عمومی تمرین و اجرا میشود، با نرگس حکیمی همداستانند. زنانی که در یک جامعهی سنتی و زنستیز سختی میکشند اما از رویاها و اهدافشان دست نمیکشند.
رخسار حبیبزی وقتی صنف نهم مکتب بود، برای نخستین بار تلاش کرد که در کوچههای اطراف منزلش در میان خنده و تمسخر مردان کوچه، توازنش را روی دوچرخه حفظ کند. در ادامه تلاشهایش برای راندن دوچرخه، روزی یکی از مردان خشمگین همسایه با عصبانیت بر سرش داد کشید، طوریکه رخسار از شدت ترس مدتی دوچرخه را کنار گذاشت.
«پسرها و همسایه میخندیدند که چگونه یک دختر بایسکل سوار میشود. اذیت و آزار میدادند. میگفتند بایسکل برای دخترها نیست. شرم است. بد است. به غرور و غیرتشان برمیخورد که دختران بایسکلسواری کنند».
بعدها که خانوادهی رخسار از منطقهی سنتی و بستهی «چهارراهی قمبر» به «کارته چهار» کابل کوچ کرد، تمرین دوچرخهسواری برایش راحتتر شد اما همچنان باید از سد محدودیتهای دستوپاگیر خانوادگی عبور میکرد. وقتی از طریق رادیو با نام فدراسیون دوچرخهسواری افغانستان آشنا شد، بیدرنگ برای عضوشدن اقدام کرد اما مخالفت شدید خانواده و از جمله یکی از برادرانش، امیدی برایش باقی نگذاشت.
تجربهی نخستین دوچرخهسواریهای نرگس حکیمی بهسختی تجربهی رخسار نبوده است. او وقتی 9 سال داشت، پای خود را از لای چوکات دوچرخهی چینایی برادر بزرگش رد میکرد و بدون دردسر در پسکوچههای مشهد هیجان راندن آن را حس میکرد. بعدا با راهنمایی چند آشنا در فدراسیون دوچرخهسواری کابل، تمرینات حرفهایاش را از راه دور آغاز کرد. چهار سال پیش به هدف عضوشدن در تیم ملی دوچرخهسواری زنان افغانستان و اشتراک در مسابقات داخلی و خارجی به کابل پا گذاشت. با دیدن اوضاع و احوال کابل، آنچه او قبلا فکر میکرد، همه وارونه از آب درامد: «فکر میکردم همهجا امن است و من میتوانم به فدراسیون بروم و تمرین کنم. اما اینجا همهچیز بینظم بود. اوایل شروع کردم به تصادف در خیابانها و جادهها. در جادههای افغانستان اتفاقهایی میافتد که غیرقابلپیشبینی است. هیچ قانونی وجود ندارد. هرکس مرا با دوچرخه میدید میگفت الله این دختر است…با بادمجان و سنگ میزنند. یک بار سمت بگرامی میرفتیم یکی با نصف خشت زد به پشت شانهام تا الان جایش هست. احساس کردم کتف شانهام دارد کنده میشود. واقعا برایم سخت بود.»
افسانه نوروزی وقتی دختربچهای بیش نبود، روی دوچرخهی صورتی کودکانهاش مینشست که پدرش از دبی برایش هدیه آورده بود. دوچرخهسواری او تا 14-15 سالگی برای خانواده و اهالی روستایش در ولایت غزنی، مسألهای نداشت. او با پوشیدن لباس پسرانه و مراوده با پسران روستا، برای خانواده نقش پسرنداشتهشان را داشت. در سال 95 خورشیدی اما وقتی برای ادامه درس و دنبالکردن دوچرخهسواری حرفهای، به کابل پا گذاشت، تازه با سختیهای دختربودن و دوچرخهسواری در جامعهی شهری زنستیز مواجه میشد: «در کابل برای ادامهدادن و تمرین دوچرخه مجبور شدم لباس پسرانه بپوشم. موهای خود را کوتاه کردم. چندین بار تهدید شدم. اما من برای رسیدن به هدفها، آرزوها و رویاهایم مبارزه میکنم.
نرگس وقتی در کابل ازدواج کرد، متوجه شد که این ازدواج برای حرفهی دوچرخهسواریاش، یک پیام ضمنی ناخوشایند دارد. او باید در کنار مبارزه با مشکلات و چالشهای اجتماعی و فرهنگی، در مقابل سنتهای سفتوسخت خانوادهی شوهر نیز بایستد: «خانوادهی شوهرم بسیار مذهبی هستند. وقتی عروسی کردم خانوادهی شوهرم گفتند که دیگر برای ما شرم است که زن شوهردار برود بایسکلسواری کند. شوهرم قاری است. میگویند برای ما باعث آبروریزی است که زن قاری بایسکل سوار شود.»
او حالا وقتی بخواهد برای تمرین بیرون برود باید تیپ پسرانه بزند تا کسی متوجه زنبودنش نشود. و وقتی دوباره به خانه برگردد باید برای اعضای خانوادهی شوهر غذا درست کند، مهمانداری کند، لباس بشورد، خانه را جمعوجارو کند و دختر یکونیم سالهاش را تروخشک و برایش مادری کند.
افسانه هم وقتی برای تمرین به جادههای ناامن پایتخت میرود، سعی میکند با پوششی بیرون رود که دستکم جنسیتش برای مردان غیرقابل تشخیص باشد. او باری در جادهی دارالمان بر اثر تصادف آسیب شدید دید و بههمین سبب با ممنوعیت دو ساله دوچرخهسواری از سوی پدر روبهرو شد. پنج ماه قبل نیز در جریان تمریناتش در جادهی میدان هوایی کابل بر اثر تصادف با سهچرخهی که خلاف میآمد، زمین خورد و بهدلیل شکستن استخوان بازو، 53 روز زمینگیر شد.
«پسرها اذیت میکنند. یک بار یک موتورسوار در جریان بایسکلرانی با سیلی به پشت گردنم زد، کلاهم افتاد. مردها پشت آدم را میگیرند و تعقیب میکنند. بالاخره هر کس یک حرف ناخوشایند میزند. دیگر برای من مشکلات عادی شده».
با همهی اینها او در بیش از شش مسابقهی کشوری اشتراک کرده و مقام آورده است. آخرین بار پس از تصادف در جادهی میدان هوایی بدون آمادگی و تمرین در مسابقات 8 مارچ 2020 در کابل اشتراک کرده و به رتبهی اول رسیده است.
رخسار حبیبزی، پس از یک سال خانهنشینی، روزی با خانوادهاش بهسمت تفریحگاه «قرغه» میرفتند که گروهی از دختران دوچرخهسوار را دیدند. او حینی که با حسرت رنجآوری به آن دوچرخهسواران اشاره میکند از خانوادهاش میخواهد که به او اجازه دهند که شبیه دختران دیگر رکاب بزند. برادر بزرگتر تصمیم میگیرد که در این مورد با برادر کوچکترش که مخالف دوچرخهسواری او بود، صحبت کند. محدودیتها برداشته میشود، اما رخسار باید این بار با مشکلات بیرون از خانه مبارزه کند، آنچه تصور نمیرود به این زودیها دست از گریبان او و دیگر رکابزنان همداستانش دست بردارد. آنها برای در امانماندن از آزار و اذیت با همراهی یکی دو همکار مرد به بگرامی برای تمرین میروند، جایی در فاصلهی 40 کیلومتری شهر کابل: «وقتی ما تمرین میکنیم. با سنگ ما را میزنند. هرچیزی که دم دستشان باشد، پرت میکنند. حرفهای زشت میزنند. آنها فکر میکنند وقتی یک دختر ورزش کند، خراب است.»
افسانه، نرگس و رخسار هر سه عضو تیم ملی دوچرخهسواری بانوان افغانستان هستند. تیمی که دو عضو آن معصومه و زهرا علیزاده در سال 2016 در مسابقات دوچرخهسواری شهر «البی» فرانسه در ردهی سنی 18 تا 34 سال بهمقامهای دوم و سوم دست یافتند. در ادامهی این موفقیت، 118 تن از اعضای پارلمان ایتالیا این تیم را نامزد جایزهی نوبل صلح 2016 کرد. این جایزه اما به خوان مانوئل سانتوس، رییسجمهوری کلمبیا در امریکای جنوبی به علت تلاشهایش برای پایاندادن به درگیری با شورشیان فارک و برقراری صلح در این کشور، رسید. پس از سال 2016 فدراسیون ملی دوچرخهسواری افغانستان بهدلیل سوءمدیریت و اختلافات داخلی موفقیتی نداشته و حتا اعضای آن از اشتراک در مسابقات بیرون کشوری بازمانده است. پس از گذشت حدود سه سال و انتخاب رییس جدید فدراسیون دوچرخهسواری، اعضای تیم دوچرخهسواری امیدوارند که این فدراسیون سروسامان بگیرد.
این دوچرخهسواران هرکدام از جاهای مختلف اما با داستانهای مشابه به کابل آمدهاند و برای رسیدن به آنچه حقشان میدانند با چنگ و دندان میجنگند. اما آنها در دوچرخه چه چیزی دیدهاند که تمام مشکالات و رنجهای آن را متحمل میشوند ولی از آن دست نمیکشند؟ یا به عبارتی دوچرخه سواری برای آنها چه معنایی دارد؟
برای رخسار 22 ساله، دوچرخهسواری، حرکت روشنگرانه در جامعهی سنتی و بسته است و همچنین نوع مبارزه برای تأمین حق و حقوق برابر زنان با مردان.
«انگیزهی من این است که ما به مردان افغانستان که ذهنیت تاریک و بسته دارند، یا زنان را نادیده میگیرند و ضعیف میپندارند، نشان بدهم که همهی زنان قوی هستند و حق و حقوقشان با مردان مساوی است.و از طرفی به دیگر زنان که از حق و حقوقشان بازمانده نشان بدهم که شما هم میتوانید».
برای نرگس 23 ساله که تا حالا به چندین ولایت از جمله در گوشهوکنار بامیان با دوچرخه سفر کرده، تلاشی است برای استفاده از حق استقلال فردی و نوع فلسفهی زندگی برای زندگی.
«انسان یک بار بهدنیا میآید و یک بار هم زندگی میکند. باید همهچیز را تجربه کند، چون زمان که از دست برود دیگر هیچ وقت به دست نمیآید. بههمین دلیل نمیتوانم بهخاطر حرفهای دیگران در خانه بنشینم… سفرکردن با دوچرخه تجربهی خیلی لذتبخش و جالب است. جدا از آن وقتی خودت خودکفا با دوچرخه همهجا میروی و لذت میبری، حس خوبی دارد».
برای افسانه 18 ساله، دوچرخهسواری خودش بهتنهایی یک هدف است. او میخواهد با دوچرخهاش به ولایتهای افغانستان و کشورهای همسایه سفر کند و در نهایت به المپیک راه یابد و در مسابقات تور فرانسه نیز اشتراک کند. او سعی دارد از حالا برای رشتهی تحصیلیاش هم آماده شود: «میخواهم در رشتهی هوانوردی نظامی تحصیل کنم و خلبان شوم. اگر امروز ما شروع نکنیم فردا یک نفر دیگر شروع نمیکند.»