محمد محق
با قتل فرخنده پردههای ریا و تظاهر فرو افتادند، و واقعیتی که خود را در پس آنها پنهان کرده بود آفتابی شد. نخبگانی از طیفهای مختلف، با شنیدن غوغایی در گوشهای از شهر، شتابزده از جای جستند و بساط خویش پهن کردند، بی آنکه چیزی از حقیقت ماجرا بدانند، چراکه برای مغازهداران حقیقتی بالاتر از سود و دخل شان وجود ندارد. این فروشندگان کهنه کار، نه تنها از روانشناسی بهرهای دارند، و خوب میدانند که با نواختن بر کدام تارهای احساسی میتوانند گلههایی انبوه را به دنبال خود بکشانند، بلکه هنرپیشگانی چیره دست نیز هستند، و خوب آشنایند که کجا خود را به گریه بزنند تا دیگران را بگریانند، و کجا به خشم بیایند تا خشم دیگران را بر انگیزند، و کجا به خنده در آیند تا همگان را بخندانند. دفاع از مقدسات، تمجید از حماسهی ایمانی مردم، تقدیر از احساسات پاک تودهها، و کلیشههایی از این قبیل، مارکهایی است که همیشه با آن کالای خود را به فروش رساندهاند. این عدهی حرفهای با تجربهی سودهای کلانِ پیشین، تا شنیدند که زنی قرآن را آتش زده است، با خوشحالی از جا پریدند که هنگامهی تجارت آمد و فرصت کسب و کاری پیدا شد.. تصور کردند که میتوان بر موج احساسات دروغینی که بنام دفاع از قرآن مجید به راه میافتد، سوار شد و قهرمان هرزگان و اوباشان گردید. اینان بارها از این معرکهها آراستهاند و سود هنگفتی به جیب زدهاند، چه با رای آوردن، چه با منصب خریدن و چه با شهرت آفریدن. آنان که با خدا نیرنگ میباختند، این بار اما، معرکه را باختند، و بسیاری از مردم آنان را شناختند. خون ناحق یک زن مظلوم گریبان آنان را گرفت و آن حرص و آز سیری ناپذیر برای رسیدن به شهرت و کسب قداست، چهرهی واقعی شان را برملا کرد. معلوم شد که این عده از جایگاه قرآن و پایگاه دین و از هر امر مقدس دیگری مایه میگذارند تا خود به نوایی برسند، و برای شان فرقی ندارد که انسانی درد بکشد و جسدی پاره پاره شود و جگری به نا حق شکافته گردد و زندگی جوانی با آتش جهل و توحش چون دود به آسمان رود. آنان که جز به تجارت خود نمیاندیشند نمی توانستند ضجههای یک زن را بشنوند که چگونه لگدهای دژخیمانِ کور، ثانیه به ثانیه بر چهرهی نازکش فرو میآمد و جهان در چشم خون آلودش سیاه میشد. نمیتوانستند احساس کنند که انسانی نیمه جان را با توحش بر بالای بام کشیدن و از آنجا به زیر افکندن چه دردی دارد. نمیتوانستند بفهمند که آدمی مجروح و خونین در زیر رگبار مشتها و لگدها و در میان مردمی سنگدل که آمادهی شنیدن هیچ صدایی نیستند، چه حالتی دارد؟ نمیتوانستند درک کنند که عبور وسیلهی سواری بر پیکری زنده چه زجری خواهد داشت؟ آنان جفتک زدن وحشیانه بر جسد مرده را احساسات دینی خواندند و با سنگ بر فرق شکافتهی زنی بیگناه کوبیدن را شهامت و غیرت مسلمانی نامیدند! آنان تصور کردند که با این حماسههای کور بازار شان رونق خواهد یافت و بر جمع دنباله روان بی شعور شان افزوده خواهد شد. اما خداوند میدید که اینان چه خرمهرههایی را بنام گوهر به فروش گذاشتهاند، و مردم را تا کجا بیخرد انگاشتهاند. از یاد برده بودند که: لطف حق با تو مداراها کند/ چونکه از حد بگذری رسوا کند. این بار خدا از کارشان پرده برداشت و نشان داد که: و یمکرون و یمکر الله و الله خیر الماکرین.