همهی ما شنیدهایم (از معلمان و بزرگان خود) و دیدهایم (در کتابچههای مشق و کتابهای مکتب) که «هر که مکتب رفت آدم میشود، نور چشم خلق عالم میشود». در اینجا آدم شدن کیفیتی امتیازآور است که از طریق کسب دانش حاصل میشود و برای فرد همچون سرمایهیی عظیم عمل میکند. به این معنا، که اگر شما مایهیی درخور از دانش کسب کنید، این برای شما سرمایهیی میشود. چرا که به دانش شما «نیاز» خواهد بود و همانگونه که نور در چشم مردم عزیز است، چون راه را برای شان روشن میکند، دانش شما نیز عزیز خواهد شد. طبیعی است که وقتی شما چراغ دانش تان را پیش پای خلق میگذارید، آنان نیز در برابر این خدمت شما یک «عوضِ معادل» برای شما میدهند و به اصطلاح بازاریتر آن جنس مورد نیازی را که شما عرضه کردهاید، «میخرند». با این حساب، دانش شما برای شما یک «سرمایه» است، چون در بازار تعامل اجتماعی ظرفیت مبادلاتی دارد و شما میتوانید با عرضه کردن آن به این بازار دانش بدهید و در عوض چیزی را که به معیشت و حیات شما و خانوادهی شما کمک میکند، بگیرید. به بیانی دیگر، دانش شما کالایی قابلِ داد-و-گرفت است و سرمایهیی سودآور. پس خوب است که همیشه در پیِ کسب دانش باشید و فرزندان و اعضای خانوادهی تان را تشجیع کنید که از پیِ این سرمایهی شریف بروند. اما سوال این است:
چه گونه دانشی سرمایه است و آدم را کامگار میکند؟
مردم برای یافتن پاسخ به این سوال غالبا به تجربهی اجتماعی خود رجوع میکنند تا ببینند در میان رشتههای دانش چه رشتهیی «حاصلْخیز»تر است.
در افغانستان امروز، آنچه مسلم است این است که «توزیع کنندگان دانش» یعنی معلمان قدر و قیمت چندانی ندارند. و این معنایش این است که در بازار تعامل اجتماعیای که در آن جنسِ دانش عرضه میشود، سعی کنید از جملهی توزیع کنندگان نباشید. چرا؟ برای اینکه در این کشور آنچه شما عرضه و توزیع میکنید، مهم نیست. مهم تصمیمی است که دستگاه قدرت در بارهی جنس توزیع شدهی ما میگیرد. مثلا اگر شما به دو نفر «دانش اقتصاد» آموزانده باشید، و یکی از این دو نفر به وزارت مالیه برود و دیگری شغل معلمی را برگزیند، دستگاه قدرت به اولی ماهانه ۳۵۰ هزار افغانی معاش میدهد و به دومی ۳هزار افغانی. این یعنی اینکه معلم نشوید، کارمند وزارت شوید. نور چشم خلق عالم نشوید، نور چشم فلان وزیر و رییسی شوید که بر خزانهی مملکت نشسته.