هافینگتن پست/ جوزف وی.میکالف ترجمه: معصومه عرفانی
از لحاظ تاریخی، افغانستان در مسیر فتوحات نظامی از آسیای مرکزی به شبهقارهی هند قرار داشته است. همچنین این کشور کوتاهترین مسیر از آسیای مرکزی به اقیانوس هند بود. این همان مسیری بود که فاتح فارسی، داریوش، 516 سال قبل از میلاد از آن عبور کرد. اسکندر کبیر نیز 326 سال قبل از میلاد همین مسیر را دنبال کرده بود. سپاهیان مسلمان به رهبری قتیبه بن مسلم در 705 میلادی، محمود غزنوی از امپراتوری غزنویان افغانستان در 1001 میلادی، محمد غوری از امپراتوری غوریان در در 1175 میلادی و چنگیزخان مغول در سال 1219، از دیگر کسانی بودند از این مسیر گذشتند.
تیمور (تیمور لنگ)، در زمان فتح شمال غرب هند در سال 1382، از همین مسیر عبور کرد و نوادهاش بابر، که قبر او در کابل است، نیز در راه خود برای ایجاد امپراتوری مغول در هند در سال 1526، از تنگهی خیبر عبور کرد. احمدشاه درانی از سلسلهی امپراتوران درانی در افغانستان نیز زمانی که سعی در تسخیر پنجاب در سال 1748 داشت، از این مسیر عبور کرد. آخرین حمله به افغانستان از آسیای مرکزی، توسط اتحاد جماهیر شوروی در سال 1979 انجام شد. مسیر حمله دوطرفه بود. امپراتوری سیکها در سال 1813 از جنوب شرقی به افغانستان حمله کرد و بریتانیا سه بار (1838، 1878، و 1919) با افغانستان جنگیده است.
رشتهکوههای هیمالیا جلوی دسترسی از آسیای مرکزی به شبهقارهی هند و اقیانوس هند را گرفته است. غربیترین بخش آن هندوکش، که توسط شاهراه سالنگ شکافته شده است، شمال افغانستان (و آسیای مرکزی) را از سایر نقاط افغانستان جدا میکند، و تنگهی خیبر در میان کوههای اسپین غر در مرز افغانستان و پاکستان، در ادامهی هندوکش قرار دارد. هر دو گذرگاه، از گذشته مسیر تجارت و تهاجم از آسیای مرکزی به سمت دریای عرب یا از سایر مناطق شبهقارهی هند به سمت ایالت پنجاب در شمال هند بودهاند. برای یک هزار سال، فاتحان زیادی بر سر افغانستان جنگیدهاند که یا به دلیل سرمایههای معدنی آن بوده است یا برای موقعیت استراتژیک آن در تقاطع آسیای میانه و جنوبی. حتا در جهان تکنولوژیک پیشرفتهی امروز در قرن بیست و یکم، جغرافیا هنوز مسئلهی مهمی است.
در قرن نوزدهم، افغانستان تبدیل به سرباز پیادهای در «بازی بزرگ» میان امپراتوری روسیه و بریتانیا برای کنترل آسیای مرکزی شد. همچنان که روسیه قلمروهای خاننشین آسیای میانه را یکی پس از دیگری تصرف میکرد، امپراتوری پیوسته درحالگسترش روسیه، در پیش چشم بریتانیا، شروع به دستدرازیهای خطرناکی به سمت هند بریتانوی کرد. بریتانیای کبیر، برای ممانعت از هرگونه گسترش بیشتر روسیه به جنوب، بریتانیا دو بار به افغانستان حمله کرد و هر بار توسط ارتش چریکی که دراصل از قبایل پشتون و از ساکنان آن منطقه بودند، شکست خورد.
بریتانیا، باهدف حفظ کنترل استراتژیک بر تنگهی خیبر، در سال 1893 یک دیپلمات بریتانیایی بهنام مورتیمر دیورند را بهمنظور مذاکره برای توافق بر ترسیم مرز میان امارت افغانستان و هند بریتانوی اعزام کرد. درنتیجهی این مذاکره، بر سر یک خط مرزی که پیش از تغییرجهت به سمت غرب در مسیر تپههای چاگی به سمت ایران، از محدودهی قراقروم در شمال شمال شرق به سمت جنوب ازطریق کوههای اسپین غر (سفیدکوه و دامنههای طوبا کاکر) ادامه داشته باشد، توافق کردند.
مرز جدید، که خط دیورند نامیده شد، سرزمینهای قبایل پشتون، منطقهای که به اصطلاح غیررسمی «پشتونستان» خوانده میشود، را به دو قسمت تقسیم کرد. بهشکلی که نیمی از مناطق قبیلهای پشتون، بخشی از هند بریتانوی شده و باقی آن جزو افغانستان باقی ماند. این خط، همچنین منجر به ازدستدادن ایالت بلوچستان به هند بریتانوی شد، و افغانستان را از دسترسی تاریخیاش به دریای عرب محروم ساخت. همچنین، خط دیورند، با حفظ نوار نازکی در مرز افغانستان و چین، تضمین کرد که درنتیجه امپراتوری روسیه از هند بریتانوی جدا شود. خط دیورند، در طی یک قرن آینده تبدیل به یکی از مهمترین موضوعات سیاست خارجی افغانستان شد و حتا درحالحاضر نیز در مرکز روابط افغانستان با پاکستان قرار دارد.
توافق اولیه تنها یک صفحه بود. این پیمان، به زبان انگلیسی و با دو نسخهی دری و پشتو نوشته شده بود. دیورند اصرار داشت که نسخهی انگلیسی آن، زبانی که امیر عبدالرحمان نه قادر به خواندن آن بود و نه درک آن، بهعنوان نسخهی اصلی انتخاب شود. پس از آن، مرز 1584 مایلی، در بین ماههای مارچ سال 1894 و می سال 1986 مشخص شد. خط دیورند، منجر به رسوب یک اختلاف طولانیمدت میان دولتهای افغانستان و بریتانیای کبیر شد و در سال 1919، به آغاز جنگ سوم افغان-انگلیس انجامید. دولتهای بعدی افغانستان، تحت فشار بریتانیا، بار دیگر این خط مرزی را در معاهدات و موافقتهای دیگر در سالهای 1905، 1919، 1921، و 1930 تایید کردند.
دولت تازهتاسیس پاکستان، خط مرزی مشخصشده با توافق 1983 دیورند را به ارث برد، که پس از آن نیز توسط قرارداد راولپندی (1919) که به جنگ سوم افغان و انگلیس پایان داد، تایید شده بود. بااینحال، دولت افغانستان همچنان بهرسمیت نمیشناسد که محدودهی مرزی مشخصشده توسط خط دیورند، از نظر قانونی الزامآوار باشد. در سال 1947، زمانی که پاکستان به سازمان ملل پیوست، افغانستان تنها عضوی بود که دربرابر عضویت پاکستان مخالفت کرد. در 26 جولای سال 1948، پس از دو سال روابط روبهوخامت میان دو کشور، دولت افغانستان اعلام کرد که «خط فرضی دیورند یا هر خط مشابه دیگر» را نخواهد پذیرفت. همچنین این دولت اعلام کرد که تمام توافقات گذشتهی خط دیورند، ازجمله معاهدهی بعدی افغان و انگلیس، از درجهی اعتبار ساقط است؛ چراکه بریتانیا آن را با زور بر افغانستان تحمیل کرده است.
علاوهبرآن، در افغانستان این باور بهشکل گسترده وجود دارد که معاهدهی اصلی با بریتانیا، تنها برای 100 سال بوده است و پس از آن، سرزمینهای مورد بحث به افغانستان بازمیگردند. بااینحال، در پیمان اصلی هیچ اشارهای به دورهی خاصی نشده است. دولتهای گذشتهی افغانستان بهطورضمنی گفتهاند که در نسخههای دری و پشتو از قرارداد اصلی، یک دورهی100 ساله (1893-1993) مشخص شده و این ماده به عمد توسط مورتیمر دیورند از نسخهی «رسمی» این پیمان به زبان انگلیسی جا مانده است. اما هیچ مدرکی از این ادعا به دست نیامده است و حتا روشن نیست که آیا نسخههای زبان دری و پشتون از قرارداد اصلی هنوز وجود داشته باشند.
مسئلهی مشروعیت خط مرزی دیورند، روابط افغانستان و پاکستان را برای بیشتر از یک قرن مسموم کرده است. برای افغانستان، ازدستدادن نیمی از قلمروهای سنتی پشتونها، بزرگترین گروه قومی این کشور را به دو بخش تقسیم کرده است. علاوهبراین، افغانستان با ازدستدادن بلوچستان، محصور در خشکی باقی مانده است و هیچگونه دسترسی به دریای عرب و اقیانوس هند، بهجز ازطریق خاک پاکستان ندارد. برای پاکستان، موضوع خط دیورند، مسئلهای وجودی است؛ چراکه سرزمینهای درخواستشده تقریبا حدود 60 درصد از قلمرو حاکمیت فعلی آن را شامل میشود.
درطول جنگ سرد، اختلاف افغانستان و پاکستان شامل رقابت بزرگتر اتحاد جماهیر شوروی و آمریکا شد. پاکستان در کنار ایالات متحده قرار گرفت و تبدیل به عضو موسس سنتو (سازمان پیمان مرکزی) شد، درحالی که افغانستان، حلوفصل اختلافات خود با پاکستان را که پیششرط پیوستن به پیمان سنتو بود، نپذیرفت و درعوض، در جستوجوی حمایتهای دیپلماتیک و نظامی از هند و اتحاد جماهیر شوروی برآمد. افغانستان، یکی از معدود «رخنهها» در حلقهی بازدارندهای بود که ایالات متحده از آن طریق اتحاد جماهیر شوروی را محاصره کرده بود. ظهور پاکستان و افغانستان بهعنوان نمایندگان آمریکا و شوروی بدان معنا بود که درمقابل درگیریهای مرزی و عملیاتهای مخفی که انجام میشد، مسئلهی مهمتر خط دیورند همچنان حلوفصلنشده باقی ماند.
حملهی شوروی به افغانستان در سال 1979، روابط افغانستان و پاکستان را وارد مرحلهی دیگری نمود که باعث شد پاکستان، نقش بسیار گسترده و روبهافزایشی در امور داخلی افغانستان داشته باشد. در طی عملیات طوفان، برنامهای با بودجهی سازمان استخبارات مرکزی پاکستان (ISI)، تعداد زیادی گروههای شبهنظامی مجاهدین سازماندهی یافتند که بهطورعمده از اقوام پشتون در نزدیکی خط دیورند استخدام شده بودند. در آن زمان، دولت جنرال محمدضیاء الحق، یک برنامهی تهاجمی اسلامیسازی را آغاز کرده بود. آی.اس.آی، گروههای جهادی مبارزه را بهعنوان نمایندگان پاکستان (و ایالات متحده) در افغانستان به خدمت گرفت.
بودجهی مخفی آمریکا برای مجاهدین، در پاسخ به حزب دموکراتیک خلق افغانستان که با انقلاب ثور قدرت را به چنگ آورده بودند و شش ماه پیش از حملهی شوروی، آغاز شد. بودجهی برنامهی اصلی نسبتاً ناچیز بود و تنها به حدود 20 میلیون دالر در سال رسید. در سال 1989، سالی که اتحاد جماهیر شوروی از افغانستان خارج شد، این بودجه به 630 میلیون دالر در سال افزایش یافت. این برنامهی آمریکا در طول 1992 نیز ادامه داشت اما پس از خروج شوروی، حمایت مالی به سرعت کاهش یافت. علاوهبراین، در اکتوبر 1990، دولت بوش حاضر نشد تضمین کند که پاکستان سلاحهای هستهای در اختیار ندارد و باعث اعمال تحریم و تعلیق کمکهای اقتصادی و خریدوفروشهای نظامی شد.
درطول این برنامه، آی.اس.آی بیش از 100000 شبهنظامی را برای مبارزه با شوروی و دولت کمونیستی افغانستان آموزش داد. سازمان سیا، حدود 20 میلیارد دالر از هزینهها را پرداخت کرد، هرچند بخشی از این وجوه نیز ممکن است توسط کمکهای عربستان سعودی و و دیگر کشورهای خلیج فارس بهطور مستقیم به سازمان سیا واریز شده باشد.
عملیات طوفان، دارای دو پیامد دوامدار است. نخست، باتوجه به سهم آن برای کمک به فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی، باعث شد تا افغانستان از حامی و پشتیبانی اصلی خود دور شود. دوم، این برنامه، الگویی برای اینکه چهگونه میتوان در امور داخلی افغانستان دخالت کرد برای پاکستان و آی.اس.آی فراهم آورد. سقوط دولت نجیبالله در سال 1992، و چهار سال هرجومرج پس از آن، زمینه را برای ظهور طالبان در 1996 آماده ساخت و فرصتی برای آی.اس.آی پاکستان خلق کرد تا بهعنوان حامی مالی، سازماندهنده و پشتیبانی اصلی طالبان پدیدار شود. طالبان، به نوبهی خود، برای آی.اس.آی پاکستان فرصتی بیسابقه برای اعمال کنترل بر افغانستان و دولت آن فراهم آوردند. فرصتی که پاکستان برای 20 سال گذشته، در پی آن بوده است.
جالب اینجاست که حتا طالبان، که برای بقای خود وابسته به حمایتهای مالی و نظامی پاکستان است، مشروعیت خط دیورند را نپذیرفته است. باوجود فشارهای پاکستان، طالبان، هم زمانی که در قدرت بود و هم در زمان حاضر، با دولتهای قبلی افغانستان در تاکید بر اینکه خط دیورند بیاعتبار بوده، همراستا است.
درنتیجه، نزاع بر سر مشروعیت خط دیورند بدان معنا است که پاکستان منافع بیچونوچرایی در تضمین این مسئله دارد که دولت افغانستان هرگز بهاندازهی کافی برای تغییر یکجانبهی مرز فعلی با پاکستان، قدرتمند نشود. باتوجه به اینکه پاکستان شش برابر افغانستان جمیعت دارد و صاحب یک ارتش نیرومند است، تنها سناریوی عملی که افغانستان از طریق آن میتواند مناطق مورد مناقشهی خود را بازیابد، با فروپاشی کامل دولت پاکستان اتفاق خواهد افتاد؛ بهاحتمال زیاد، درنتیجهی جنگ چهارم هند و پاکستان، جنگ داخلی پاکستان، انقلاب داخلی، یا تمام موارد فوق.
پاکستان، برای پیشگیری از این احتمال، همچنان به حامیان خارجی اتکا داشته و روابط خود را گاهی با چین و با آمریکا، برای تضمین امنیت در مقابل هند، تقویت میکند. پیچیدگی و پر از توطئهبودن روابط افغانستان- پاکستان-هند، و پس از آن، منافع روسیه، چین و ایالات متحده در هرگونه تغییری در وضعیت موجود، بدان معنا است که به جز گفتوگوهای صلح برای رسیدن به توافق بر سر حلوفصل مسئلهی مناطق مورد مناقشه، یا پذیرش خط دیورند توسط افغانستان در ازای توقف حمایت پاکستان از طالبان، که هرکدام درحالحاضر بسیار بعید بهنظر میرسند، هیچ راهحل فوری برای اختلاف افغانستان و پاکستان بر سر خط دیورند وجود نداشته و این موضوع همچنان به پیچیدهترکردن روابط میان افغانستان و پاکستان ادامه خواهد داد.
باتوجه بهاینکه ایالات متحده منافع مسلمی در ایجاد یک دولت باثبات در افغانستانی امن دارد، و بهنظر میرسد پاکستان مصمم به استفاده از طالبان و احتمالاً سایر گروههای جهادی بهمنظور تضمین اتفاقنیفتادن آن است، مسایلی که دررابطه با خط دیورند وجود دارند، همچنان در تدوین سیاست آمریکا در منطقه تاثیرگذار بوده و روابط ایالات متحده و پاکستان را نیز پیچیدهتر میکند.
بادوامترین و ویرانکنندهترین میراث پنج قرن استعمار اروپا، مرزهایی هستند که بهخاطر مصلحتهای سیاسی و نظامی شکل گرفتند، اما باتوجه به زمینههای تاریخی، فرهنگی و قومی در منطقه، امروز هیچ منطقی ندارند. نزاع بر سر خط دیورند، تنها مثالی دیگر از یک خط مرزی نامناسب است که همچنان اختلافهای طولانی را میان افغانستان و پاکستان دامن زده و سیاست منطقهای را در قرن بیست و یکم شکل خواهد داد.