نویسنده: جلیل سحر
بیست و پنجم نوامبر، یاد بود از خاطرات خواهران میرابال (پاتریا، مینروا و ماریا) است. خواهران میرابال در سال 1960 میلادی در جمهوری دومینیکن، بهخاطر فعالیتهای سیاسی و اصلاحطلبانهی شان علیه حکومت خودکامه ترائیلو، توسط دستگاه مخوف وی به فجیعترین شکل به قتل رسیدند و در تاریخ آزادیخواهی به «پروانههای فراموش ناشدنی» معروف گردیدند. این روزها بیلبوردهای تبلیغاتی سرکها و جادههای کابل پر است از تصاویر چهرهها، چهرههایی که بهخاطر 25 نوامبر، هر کدام فرمایشاتی من درواردی دارند برای «محو خشونت علیه زنان» و «کرامت زنان»؛ کمپاین 16 روزه برای محو خشونت علیه زنان است. این کمپاین بعد از اولین گردهمآیی بزرگ فمینستی جهت یادبود خاطرات خواهران میرابال که در سال 1981 در آمریکای لاتین برگذار شد و منجر به نامگذاری 25 نوامبر بهعنوان روز جهانی محو خشونت علیه زنان گردید، همه ساله در اکثر کشورهای جهان راهاندازی میشود.
این کمپاین چندین سال است که از طرف سفارت ایالات متحده آمریکا با همکاری وزارت امور زنان کشور در افغانستان نیز راهاندازی شده است. کاری خوبی ست؛ افغانستان قلمرو جنگ و خشونت است، خشونت علیه زنان، خشونت علیه انسان و حتا خشونت علیه حیات هر زندهای. شاید بتوان با این گونه کمپاینها ذرهای از مشکلها را کنار زد.
اینکه کار میشود و کپماین صورت میگرد تا یک زن در افغانستان از طرف خانواده، حکومت و یا هر نهاد دیگری مورد خشم و یا خشونت قرار نگیرد، اقدام نیک و انسانی است اما برای پویایی یک اجتماع و خلق ذهنیتی که در حق زنان آن اجتماع ستم نکنند و علیه آنان خشونت روا ندارند، باید اساسی کوشید و آن را واکاوی کرده سپس زیربنا و زمینهی چنین یک اجتماع را بایستی تعریف کرد تا به یک اجتماع ایدهآل برسیم. اینگونه تبلیغات و کمپاینها آفاقی نیستند. گردانندگان چنین تبلیغات و کمپاینها در افغانستان همیشه با مسئلههای مورد نظر برخورد و دید پروژهای دارند. باید شرایط را درک کرد، اوضاع را شناخت، سپس باید از خود پرسید که: چرا اجتماع ما در یک مقیاس بالاتر از دیگر کشورها خشونت پرور است؟ این خشونتها از کجا سرچشمه میگیرند و بُنمایههای اصلی آنها چیست؟
گرچند پاسخ به چنین پرسشها نیازمند دقت نظر و دانش خوب جامعه شناسی و جامعه شناختی میباشد، ولی خالی از فایده نخواهد بود که یک انسان عادی مثل من، بیاید برداشت و باورهایش را در مورد قضایا، جریانات و پدیدارهای فرهنگی و رفتاری حاکم در اجتماعاش را بازگو کند.
قبل از همه باید اذعان داشت که خشونت بهطور کلی بازتوليد ذهن آدمی است، ذهنی که خود از آموزههای دینی و فرهنگی بهطور سیستماتیک و روزمره در جریان سالهای متمادی عمر، یک انسان از اجتماعاش کسب کرده است. در مورد تولید و سرزدن خشونت و بهخصوص خشونت علیه زن در یک جغرافیای مشخصی مثل افغانستان، با یک دید عادیانگارانه شهروندی میتوان گفت: اجتماع انسانی ما، نسبت به خیلی از اجتماعات بشری قلمروهای دیگر، کورتر است. هرقدر یک اجتماع از لحاظ پویایی فرهنگ و باورهای دینی عقب ماندهتر باشد، به همان میزان کورتر است و این مسئله در فرآیندش پیآمدی دارد که آن تاریکی است و این تاریکی بدبختی و خشونت است. گرچند در این نوشته هدف چرایی خشونت علیه زنان است ولی واقعیت این است که هنوز فاصلهای زیادی است تا ما به مسئله تأمین حقوق زنان و یا محو خشونت علیه آنان برسیم. ما هنوز در نخستین پلههای مبارزه برای حقوق اولیه انسانی خود هستیم و تا رسیدن به برابری جنسیتی و آنگاه نابودی خشونت علیه زنان، خیلی راه درازی را پیش رو داریم.
اینجا افغانستان است، واقعیت نیز این است که دید ما نسبت به زن، کاملاً یک دید «تسلط جویانه» و «کالایی» است. اکثر چهرههایی که در این کمپاین بهمیان آورده شدهاند، از اشرف غنی احمدزی گرفته تا سیاف، مورد خشم و انتقاد جدی داعیهداران حقخواهیِ زنان هستند، اما آنان در این کمپاین و رفتارهای پوپولیستی سیاسی شان همه داد از «کرامت زن» میزنند/زدهاند و در این کمپاین شعارهای رنگین خلق کردهاند، با آیههای قرآن و حدیث نیز شعارهای شان را تزیین بخشیدهاند. حال نخست باید از اشرف غنی احمدزی شروع کرد. باید پرسید: چرا ما همیشه به زن دید «تسلط جویانه» و دید «کالایی» داریم و داشته باشیم؟ مطمئناً اشرف غنی احمدزی این پرسش را نمیپذیرد و آنرا پاسخ ناگفته شاید رد کند.
وقتی اشرف غنی احمدزی آمده از «کرامت زن» و محو خشونت علیه زن سخن میراند و این گفتههایش را نیز توسط بودجه ملی دولت برای مردم انتشار میبخشد، باید پرسید: آیا خودتان آنچه را در مورد محو خشونت علیه زنان میگویید، به آن باورمند و پابند میباشید؟
آنچه در طول حاکمیت وی گذشت و از کردار و گفتار ایشان نیز پیدا است، متأسفانه در رد این مسئله حکم میکند. اشرف غنی احمدزی وقتی جوان بود و در جادهها و سواحل خوب آب و هوای بیروت روزگار میگذراند، با لورا آشنا شد، سرانجام نیز باورهای دینی اجدادیاش را کنار گذاشت و یک دختر مسیحی را شریک زندگیاش قبول کرد. (دید انسانی بود) ولی در پایان فرآیند زندگی وقتی در قلمرو سیاست و قدرت گروید آن دید انسانی وی مرد و همان دید «تسلط جویانه» و «کالایی» یک افغانی و یا افغانستانی به زن، در وجود و ذهناش رشد یافت: رولا بی بی گل شد. آیا این خودش خشونت علیه یک زن نیست؟ اسمی که یک انسان از آغاز با آن زندگی میکند و با آن هویت مییابد، آیا لازم است برای مقبولیت کمپاین شریک زندگیاش که در تبانی با اشعههای ظلمت برای قدرت پیکار میکند، از آن بگذرد؟ آیا این پیشنهاد رولا بود تا از اسماش بگذرد و در برهوت ظلمت گمنامی فرهنگاش بماند و «بی بی گل» که صبغهی فرهنگ قبیلهخواهی دارد، برایش بپذیرد؟ اگر این مسئله از طرف خود رولا باشد آنچنان کراهتی ندارد، زیرا وی قربانی داده است تا تغییر اسم وی یک «مقبولیت اجتماعی» برای شوهرش در پیشگاه قوم و مردمش باشد، اما اگر این مسئله از طرف اشرف غنی بوده باشد و وی بهخاطر قبیلهاش که سنتی میاندیشند و دینمدار هستند، صورت گرفته باشد یک ظلم است و ظلم خودش مادر خشونت میباشد. حالا اگر این پیشنهاد رولا غنی نیز بوده باشد اشرف غنی احمدزی مقصر است، نباید میگذاشت رولا از هویت اسمیاش گذشته و آنرا بهحیث یک متاع سیاسی به میدان کارزار سیاسی، به میدان سیاست عرضه میکرد. در تازهترین مورد، پس از آغاز کمپاین محو خشونت علیه زنان، وی سربازان تازه تحصیل یافته خانم را دختران شخصیاش خوانده است. آیا اینگونه طرز دید و برخوردهای کلامی رسمی یک شخص حقوقی و یا فرد اول مملکت، نشانگر روان پریشی جنسیتی وی نیست؟
وقتی از اشرف غنی احمدزی بگذریم، این مسئله را باید محک بزنیم به چهره رسول سیاف، کسیکه چندسال قبل نظام دموکراتیک و حقوق زن را در حضور رسانهها و از آدرس کرسی پارلمان که یکی از مولفههای اساسی نظام دموکراتیک است، مردود خواند. حالا چهطور شده که در کمپاین محو خشونت علیه زن شرکت میکند؟
ولی با تاسف باید یادآور شد (چنانچه قبلاً گفته شد) که خشونت و بهخصوص خشونت علیه زنان، بهطور ذات باورانه در ذهن انسان افغانی و یا افغانستانی خانه دارد، ریشههای این باورها نیز گره خورده است به باورهای دینی و فرهنگی مان، زن را «ناقص العقل» میدانیم و آنگاه وجه انسانی زن در ذهن وحشی ما فروکاست مینماید. اگر خرافی بیاندیشیم و قبول نداشته باشیم که یک زن میتواند حاکم شود و قاضی شود، چهطور میتوانیم علیه زن دست به خشونت نزنیم، درضمن برابری جنسیتی را مطرح نموده و به آن باورمند باشیم؟ گرچند قانون اساسی کشور در این زمینه هیچگونه مشکلی ندارد، ولی با آن هم، دین و باورهای دینی و رفتارهای نهادینه شده در رسم و فرهنگ ما، در راستای حکومتداری، تاحال نسبت به ارزشهای قانونی مافوق بوده است و ارجحیت دارند. راه چاره بیرون رفت از این مسئله نیز جز پیش رفتن و مبارزه حق و انسانخواهانه چیزی دیگری نیست، مهم این است تا عزمها راسخ باشند تا یک فضایی را خلق کنیم تا زن و جسم زن تابلوی نقاشی خشونت مردان اجتماع ما نباشد.