پیش‌بینی سال 1395

خدایا شکر که فکر فرار را به ذهنم ارسال کردی

حتماً‌ خبر دارید که تعدادی از دانشجویان دانشگاه کابل از وزارت تحصیلات عالی خواسته بودند که در طول ماه رمضان،‌ دانشگاه را تعطیل کند. دلیلی که این دانشجویان آورده بودند این بود که در دانشگاه کابل دختران زیادی درس می‌خوانند،‌ این دختران روزه‌ی مؤمنین را خراب می‌کنند. وقتی از آن‌ها پرسیده شد که چگونه دختران دانشجو روزه‌ی شما را خراب می‌کنند؟ در جواب گفتند که لباس تنگ می‌پوشند و برجستگی‌های بدن‌شان، روزه‌ی آدم را خراب می‌کند. صدای‌شان که به گوش آدم برسد، روزه‌ی آدم خراب می‌شود. تق‌تق چپلک‌ها و بوت‌های‌شان، آدم را سُست می‌کند و روزه را خراب. در اخیر یک منت دیگر هم بر دوش وزارت تحصیلات عالی بار کردند و گفتند که ما خواهان حفظ ارزش‌های اسلامی هستیم!
این مسأله مرا کنجکاو کرد تا بیشتر در مورد ایمان مؤمنین بدانم. به همین خاطر با یکی از استادان فاکولته‌ی شرعیات و یک دانشجوی این دانشکده مصاحبه کردم. من به خاطری با این فاکولته مصاحبه کردم که علت خواستن تعطیلی را دانشجویان این فاکولته مطرح کرده بودند و بر وزارت تحصیلات عالی منت گذاشته بودند.
مصاحبه با استاد:
من: استاد سلام!‌ استاد عزیز حتماً‌ در جریان هستید که شماری از محصلین شما از وزارت خواهان تعطیلی دانشگاه در ماه مبارک رمضان بودند و ادعا داشتند که روزه‌ی‌شان خراب می‌شود. شما در این رابطه چه‌گفتنی دارید؟
استاد: بسم‌الله الروحمن الروحیم. علیکم بر سلام. مانده نباشی. من گفتنی خاص ندارم،‌ اما همشیره‌های ما حجاب‌شان را هر روز تنگ‌تر می‌کنند. نزدیک است (استغفرالله) بدن‌های‌شان معلوم شود.
من: استاد عزیز وضع دخترخانم‌ها در فاکولته‌ی شرعیات چه‌گونه است؟ گفته می‌شود این فاکولته سیستم خاص دارد و این سیستم اجازه نمی‌دهد مردان و جوانان از حضور آن‌ها تحریک شود. این سیستم چه‌گونه است؟
استاد: بلی ما سیستم تحصیلی خویش را برحسب اقتضاآت شریعت ساخته‌ایم. صنف را دو قسمت کرده‌ایم،‌ میان صنف یک پرده‌ی ضخیم آویزان است. یک طرفش دخترها،‌ طرف دیگرش پسرها مصروف تحصیل می‌شوند. دخترها اگر سوال داشته باشند، در کاغذ می‌نویسند و برای استاد می‌برند،‌ چرا که اگر حرف بزند و صدای‌شان به گوش جوانان مومن برسد، ممکن جوانان آلوده به گناه شوند. هنگام حاضری گرفتن هم فکری به حال دخترها کرده‌ایم. مثلاً یک دختر مریم نام دارد و نام پدرش عبدالله است،‌ وقتی که استاد حاضری می‌گیرد و سر نام مریم می‌رسد،‌ نمی‌گوید که مریم بنت عبدالله،‌ چون تجربه‌ی ما نشان می‌دهد که یک جوان مومن اگر روزانه،‌ اسم ده دختر را بشنود،‌ اراده از دست می‌دهد و به گناه داخل می‌شود. ما فقط می‌گوییم که بنت عبدالله. یا مثلاً‌ اگر مرسل بنت حاجی زاهد بود،‌ ما صدا می‌کنیم که بنت حاجی زاهد. بعدش اگر دخترها حاضر بودند، دست خود را در حالی که میان چادر پیچیده شده،‌ بلند می‌کند و صدای‌شان را نمی‌کشند.
من: عجب! استاد به نظر شما ایمان دخترها با دیدن پسرها سُست می‌شود؟
استاد: نمی‌دانم. من تابه‌حال به این موضوع فکر نکرده‌ام. اما زنان حق ندارند طرف نامحرمان نگاه کنند.
من: تشکر استاد. از این‌که وقت دادید.
استاد: برحمتک یا ارحم الرحمین
مصاحبه با دانشجو:
من: سلام و عرض ادب دارم خدمت شما. می‌خواستم بپرسم که چرا دیدن دخترخانم‌ها باعث وارد شدن اشکال در روزه‌ی شما می‌شود؟
دانشجو: این دموکراسی نیست،‌ این فساد است. ما دموکراسی نمی‌خواهیم. ما حکومت ناب محمدی می‌خواهیم. ما از وزارت تحصیلات عالی می‌خواهیم که تعطیلات تابستانی را حالا بدهد. دخترها چه فکر کرده؟ چرا لباس‌های نازک و تنگ می‌پوشند؟ به والله که آینده‌ی این دختران خراب است و انشاءالله در آتش جهنم خواهند سوخت.
من: ببخشید!‌ من پرسیدم چطور لباس‌های دختران روزه‌ی شما را خراب می‌کند؟
دانشجو: من همین را گفتم. ببین ببین همو دختری که دَ سایه‌ی درخت ایستاد است،‌ سیل کو طرفش، طرف پاهایش سیل کو! بگو که روزه خراب می‌کند یا نه؟ همی لباس است؟ دختر مسلمان همی رقم لباس پوشیده می‌کند؟ استغفرالله… خدایا مرا ببخش!
من: شما جوان‌ها می‌توانید طرف دخترها سیل نکنید، می‌توانید پاها، ‌بدن و موهای دخترها را از ذهن خود بیرون کنید،‌ باور کنید کار سختی نیست…
دانشجو: بیادر تو آمدی که ما را یاد بدهی؟! خدا می‌داند به دین باور داری یا نه،‌ از قیافه‌ات معلوم میشه که تو از دموکراسی خوشحالی. اگر یک ذره غیرت داشته باشی،‌ حتا نام دخترها را به ذهن‌ات جای نمیتی،‌ چه رسد به پاها،‌ بدن و موهایش.
من: اما شما تا هر دختری را می‌بینید یا صدایش را می‌شنوید،‌ اول به بدن بدون لباس او فکر می‌کنید،‌ به همین خاطر تصور می‌کنید که روزه‌ی‌تان با دیدن دختران و شنیدن صدای‌شان،‌ خراش برمی‌دارد.
دانشجو: استغفرالله! شما فریب دموکراسی را خورده‌اید، شما نوکر غربی‌ها شده‌اید،‌ شما از دین فاصله گرفته‌اید. آهای مردم! این چوچه‌ی انگلیس آمده که مرا فریب بدهد…
…………….
هیچ‌چه دیگه،‌ اگر فرار نمی‌کردم،‌ معلوم نبود چه به روز من می‌آمد. خدایا شکر که فکر فرار را به ذهنم ارسال کردی!

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *