بازگشت به آینده؛ یادآوری صدای خفتگان

شاید خبر خاصی بهانه‌ی این نوشته نباشد. با آن‌هم، بهتر است به‌گونه‌یی پیوندش بدهم با یک امر ظاهراً سیاسی: بازگشت گلبدین حکمتیار به عرصه‌ی قدرت حکومتی. اما این بازگشت صرفاً یک بازگشت سیاسی نیست، تکثیر و بازتولید یک مسأله‌ی تاریخی است. به این معنا که امروزه قبل از این‌که از بازگشت حکمتیار به‌مثابه یک فرد، ولو جانی و جلاد، سخن گفته شود، از یک نوع عقب‌گرد تاریخی حرف به‌میان می‌آید. با تسلط یافتن دوباره‌ی حکمتیار بر سرنوشت سیاسی این مملکت، شهروندان عملاً به چند دهه قبل بازگردانده می‌شوند.
نمی‌توان این باور را یک بزرگ‌نمایی صرف خواند. چه این‌که بازگشت عملی حکمتیار حتا در نقش یک مهره‌ی سوخته در ساختار قدرت، مسأله‌ی متفاوتی را پیش می‌کشد: حکمتیارِ پیر و ناچیز، دوباره به‌وسیله‌ی همین ساختاری که او را در خود جا داده است بزرگ می‌شود. محض نمونه، حکمتیارِ از نفس‌افتاده‌ی فعلی، اگر تا یک مقام و موقعیت کلیدی در ساختار حکومت صعود کند، دیگر آن مهره‌ی سوخته‌ی قبلی نیست. بلکه او عضوی از یک ماشین جدید قدرت می‌شود. قدر مسلم اما این است که این عضو، درست است که در یک ساختار امروزی قدرت ادغام می‌شود، ولی کارکردش همان کارکردی است که از نوعیتش می‌توان انتظار داشت. به‌عبارت روشن‌تر، اگر بتوانیم با اعتنا به تجربه‌ی زیسته‌ی افراد، حسن و قبح ذاتی برای ماهیت آن‌ها قایل شویم، بدون شک می‌توان گفت که حکمتیار ذاتاً فردی است قبیح. یعنی کسی که در تمام موارد تجربی زندگی خود نتوانسته از شر و ناروایی فاصله بگیرد و گویا میل غریزی و طبیعی به شرارت دارد، بعید است که با حل شدن در بدنه‌ی یک ماشین قدرت جدید از آن ذات و تجربه‌ی خود دور شود.
این فقط یک پیش‌فرض نیست. فهمی است که گذشته‌ی ناپسند آقای حکمتیار در اذهان عمومی و خاطره‌ی جمعی از خود به‌جا گذارده است. بناءً بیرون شدن حکمتیار از انزوا و بازگشتش به صحنه‌ی اقتدار و اختیار، به‌معنای برون‌رفت ایشان از آن گذشته‌ها و خاطره‌ها نیست. بل معنای صریح این برگشت چیزی جز در اختیار گرفتن دوباره‌ی موتور سلطه و سرکوب نمی‌تواند بود؛ برگشت به دهه‌ی هفتاد از مسیر قدرت گرفتن دوباره‌ی حکمتیار. حالا سؤال این است که چگونه باید با این برگشت برخورد کرد؟ آیا به‌واقع می‌توان از سقوط دیگرباره در منجلاب آن جلوگیری کرد؟ و آیا می‌توان صورت تاریخی مسأله را کلاً به فراموشی سپرد و از یک اتحاد سیاسی جدید سخن گفت؟
تاریخ‌های سیاه یا تاریخ‌هایی که نصب‌العین آن‌ها خشونت و کشتار بوده و سوی حرکتش در واقع یک حرکت ضدتاریخی، آکنده از نمادهایی است که یک جانب قضیه را همیشه به فراموشی می‌سپارد: جانب قربانی را. واضح‌ترین ترجمان این حرف در همین بازگشت آقای حکمتیار متبلور است. این روزها وقتی از سوی حکومت‌مداران موضوع این بازگشت را می‌شنویم، در واقع صورت تقلیل‌یافته‌ی یک تاریخ را در برابر خود می‌بینیم. صورت تقلیل‌یافته به این مفهوم که همان تاریخ سیاه مولود کارکردهای آقای حکمتیار، زیر خوش‌بینی بازگشت دوباره‌اش به قدرت ناپدید می‌شود و مهم‌تر از این، از کسانی که زندگی‌شان در طی این تاریخ سیاه تباه و ویران گردیده، هیچ حرفی به‌میان نمی‌آید. گویا این مردم هیچ گذشته‌ی تلخ و نکبت‌باری را که عامل آن حکمتیار بوده، تجربه نکرده‌اند. این رویکرد فراموش‌کارانه نسبت به قربانیان یک فاجعه‌ی تاریخی، همان تاریخ سیاه و مجرم‌محور است. روند حذفِ ادغامی از کارکردهای همارگی این تاریخ است: انسان‌ها نخست با آتش و کشتار و سرکوب نابود می‌گردند تا جایگاهی در حیطه‌ی قدرت سرنوشت‌ساز نداشته باشند و سپس برای این‌که از صفحه‌ی نشانه‌گذاری‌های تاریخ عملاً حذف گردند، با روند ادغام روبه‌رو می‌شوند. یعنی به‌عنوان قربانیان یک فاجعه‌ی تاریخی، جایگاه مشخصی در تاریخ به آن‌ها اختصاص داده نمی‌شود بلکه منحیث بخشی از تاریخ سیاه، عملاً در بدنه‌ی این تاریخ حل و منحل می‌شوند.
نیچه در بخش دوم «تأملات نابه‌هنگام» از «فواید و مضار تاریخ برای زندگی» سخن می‌گوید. او رأی به فراموشی تاریخ می‌دهد و یادآوری آن را به‌منزلت انسداد راه آینده درک می‌کند: «توانایی، فراموش‌‌کردن و به بیان فرهیخته‏‌تر غیرتاریخی زیستن است. در حالی که زندگی ادامه می‏‌یابد هر آن‏‌کسی که نتواند بر آستانه‌‌ی لحظه‌‌یی فارغ از تمام گذشته بایستد، و بر قله‏‌یی چون یک الاهه‌‌ی پیروز قرار گیرد، هیچ‌گاه معنای خوشبختی را نخواهد یافت؛ و بدتر از آن از خوشبخت ‌‌کردن دیگران نیز عاجز خواهد ماند. فردی که می‏‌خواهد با حافظه‌ی تاریخی کامل زندگی کند به کسی می‏‌ماند که با اجبار نتواند بخوابد یا شبیه حیوانی است که با نشخوارکردن و صرفا نشخوارکردن زندگی نماید.»
ولی این یک نگاه بیش از حد یک‌سویه به تاریخ است. یادآوری گذشته تا آن‌جا به زیان انسان است که تصور آینده را از او بگیرد. یعنی انسان با یادآوری گذشته، دیگر نتواند از آن فاصله بگیرد و در آن غرق شود. مهم‌تر از آن اما، مسأله این‌جاست که بدون شناخت دقیق از تاریخ و بازروایی آن، چگونه می‌توان به‌صورت قطع از آن فاصله گرفت؟ چه کسی می‌داند که با حذر از هرگونه برخورد با گذشته، برخورد انتقادی یا ایجابی، عملاً در ورطه‌ی آن سقوط نکرده باشد؟ برخورد حذفی با گذشته ما را از شر آن خلاص نمی‌کند، بلکه سبب می‌شود که ما نتوانیم موقعیت و وضعیت حال خود را تعریف کرده و مسیر آینده‌ی خود را مشخص کنیم. در این‌صورت هیچ تضمینی وجود ندارد که حرکت ما به سوی تاریکی‌های گذشته نباشد. زیرا در چنین حالتی، خط و محکی وجود ندارد که گذشته را از اکنون جدا کند. زندگی در اکنونِ محض ممکن است به این معنا نیز باشد که ما اصلاً وارد آینده نشده و از گذشته هیچ فاصله نگرفته‌ایم. یعنی در جا ایستاده‌ایم. بازروایی تاریخ، تنها راه ممکن فاصله گرفتن از آن است. امکانی برای ترحیم رنج و زخم قربانیان تاریخ وجود ندارد مگر این‌که آن رنج‌ها را با تمام جزئیات بازگفت و بازروایی کنیم. این به‌معنای بازتولید و تکثیر گذشته‌ی رنج‌آور نیست، بل تعیین نسبت و ایجاد فاصله با آن است. چیزی که نیچه آن را «فراموشی فعال» می‌نامد؛ فراموشی‌یی که خاطرات جمعی را از اذهان ما محو نمی‌کند، بل جای مشخصی در گوشه‌یی از ذهن به آن اختصاص می‌دهد. بازگشت به آینده‌، یعنی ترک قطعی گذشته، فقط با روشن نگه‌داشتن چراغ گذرگاه‌های گذشته میسر است.
از این‌رو، به‌سادگی نمی‌توان از فراموشی تاریخ حرف زد. تاریخ صحنه‌یی است که حیات برهنه‌ی قربانیان در آن به صدا در می‌آید. چگونه می‌توان آن زجه‌های دردناک قربانیان دهه‌ی هفتاد را فراموش کرد بی‌آن‌که با صداقت تمام به نوای آن گوش سپرد؟ در سناریوی بازگشت آقای حکمتیار باید به این امر توجه جدی کرد. برخورد ساده‌انگارانه و فروکاست‌گرایانه با این بازگشت و با گذشته‌های تلخ، ما را از تلخی‌های آن گذشته دور نمی‌کند، بلکه باعث می‌شود که آن رنج‌ها و زخم‌ها همچون ماتریس پنهان رنج و خشونت، همیشه با ما بماند؛ درست همچون یک تروما.
تنها گزینه‌ی ممکن برای فراموشی گذشته و سیاهی‌های آن، تعریف مجدد از آن گذشته و تعیین نسبت با آن است. فقط با یادآوری صدای خفتگان و کشته‌شدگان است که می‌توان از کشته شدن‌های مضاعف جلوگیری کرد. حرف بر سر زنده کردن واقعیات گذشته نیست، حرف بر سر تغییر معنای آن است؛ معنایی که جانب قربانی در آن نادیده گرفته نشود. ما تاکنون فقط در تاریخ سیاه زندگی کرده‌ایم، تاریخی که عاملان شکنجه و رنج آن را روایت کرده‌اند. تاریخ را باید از این روایت بیرون کرد و قربانیان آن را از نشانه‌گذاری‌های رسمی این تاریخ پس گرفت. ژرفای رنج را با روایت رسمی و از زبان عاملان آن نمی‌توان درک کرد. باید به صدای قربانیان و خفتگان گوش فرا داد. این‌گونه است که یک تاریخ اخلاقی شکل می‌گیرد.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *