یک: وقتی میگوییم فاجعهی روز پنجشنبه در ناحیهی پنجم کابل یک رخداد بود، دقیقاً منظورمان چیست؟ هرچند جهت به تصویر کشیدن یک حادثهی جمعی ما ناگزیریم به سراغ مجموعهیی از حوادث برویم که هرازگاهی بهصورت تکافتاده اینجا و آنجا در سطح شهرها رخ میدهند. نامگذاری و نشانهگذاری این حوادث تکافتاده به ما این امکان را میدهد تا آنها را بهعنوان حلقههای زنجیرهیی از حوادث کنار هم بچینیم و بهمدد تصویری که از جمع آنها شکل میگیرد، چهرهی وضعیت کنونی را ترسیم کنیم. ولی این نحوهی برخورد با حوادث در کنار ثبت آنها و خلق یک چهرهی کلی از وضعیت، خصلت انکارگرایانه نیز دارد. به این معنا که چنین برخوردی با حوادث، بنا را بر این میگذارد که وضعیت کلی فارغ از حادثه و رخداد قرار دارد. بهبیان دیگر، پیشفرض این برخورد متضمن این معناست که وضعیت عمومی بهصورت معمول، عادی و امن است، اما فقط هرازچندگاهی حوادث و رخدادهایی در متن آن رونما میگردد؛ چیزی که با وضعیت عینی افغانستان موافقت ندارد. اینجا قاعدهی کار حادثه و فاجعه است و امنیت نسبی بهعنوان یک حالت گذرا و استثنا، گهگاهی در متن فجایع مشاهده میشود.
معنای صریح این امر چیست؟ معنایش این است که ما نمیتوانیم در تعریف از وضعیت کنونی، بنای بحث را بر امنیت و آرامش بگذاریم و سپس از رخدادهای همهروزه منحیث نشانههای تکین و ناسازگار با وضعیت، سخن بگوییم. زیرا رخداد یک امکان است و ظهور آن در تمام وضعیتها قابل تصور. رخداد بهمعنای درست کلمه، قابل پیشبینی و پیشگیری نیست، وگرنه حادثهی شارلی ابدو در قلب فرانسه و یا فاجعهی اورلاندو هیچ رخ نمیداد و در نطفه خنثا میشد. چیزی که میتوان جلو استمرار و نه وقوع آن را گرفت، رخداد نیست، وضعیت است. وضعیت از رخداد پیهم فاجعه بهوجود میآید -در افغانستان چنین چیزی پیش آمده است- منطق فهم و شناخت آن اما با منطق فهم حوادث جداگانه تفاوت دارد. حلقهی تفسیر وضعیت، درست است که بر اساس تفسیر هر حادثه –که جمع آنها وضعیت را شکل بخشیده- بهصورت جداگانه امکانپذیر میشود، اما تعریف وضعیت چیزی نیست که با تعریف هر حادثهی تکفافتاده بتوانیم به آن دست پیدا کنیم. لذا، فهم فاجعهی روز پنجشنبه نیز فقط در ذیل همین وضعیت قابل درک است.
حادثه در خودش چیز زیادی ندارد که ما بهواسطهی آن بتوانیم به درک وضعیت کلی برسیم. آن چیزی که حادثه را تبدیل به یک نشانه میکند و صورت انضمامی به آن میبخشد، توجه به پیشینهی آن بهمثابه یک جریان و نوع مواجههی ما با آن بعد از وقوعش بهمثابه امکانهای تکرار حادثه یا جلوگیری از آن است. و این دقیقاً همان چیزی است که ما آن را وضعیت نامیدیم. حادثهی پنجشنبه در امتداد حادثهی گروگانگیری در شمال کشور رخ داد و گروگانگیری بعد از حادثهی حمله ریاست ده امنیت ملی در کنار ارگ اتفاق افتاد و بههمین شکل حوادثی که یکیپیهم رخ دادهاند. اینها را نمیشود از هم مجزا کرد و انتظار درکشان را هم داشت. برخورد با حادثه بدون توجه به پیشینه و امکانهای بعدی آن، درکناپذیر است. این برخورد سبب میگردد که ما عملاً برای استمرار حوادث راه را باز کنیم و اجازه بدهیم که این زنجیره طویلتر گردد. زیرا بررسی حادثه بهعنوان یک امر مستقل، انتزاعی و بدون پیشینه، ما را ملزم به این نمیکند که به آیندهی آن هم بیندیشیم: امری که گذشته ندارد و فقط در اکنون بررسی میشود، آینده هم ندارد. اینطوری ما هرگز موفق به درک ماهیت زنجیرهیی حوادث بهعنوان یک وضعیت نخواهیم شد.
دو: جای گفتن ندارد که کمیت در وقوع فجایع، با گذشت هر روز، بهشکل بیپیشینهیی تغییر کرده و بالا رفته است. با آنهم، هیچ رخدادی در حیات افغانی تازگی ندارد. همهچیز همان نوعیت و ترکیب همیشگی خود را دارا میباشد: وقوع فاجعه و نحوهی مواجههی ما با فجایع، همه در یک سطح باقی مانده است. معیار رخداد فاجعه در افغانستان همان چیزی است که موجب ظهور پرشدت و فراگیر امری میشود که گرچه وجودش از پیش حضور داشته و حتا قابل لمس بوده، اما تا آن هنگام در وضعیت نامرئی بوده است. این معیار، همانا همدستی یا دستکم بیتفاوتی شحنه در برابر دزد است؛ همراهی حکومت، یعنی مسئول امنیت شهروندان، با دشمنان شهروندان، در شکل عینی یا غیر مستقیم آن. اینکه بگوییم حکومت از وقوع فاجعه معلومات پیشینی نداشته، چیزی از کمکاری و فلاکتش نمیکاهد. از وجود عاشقان انتحار و انفجار که بیخبر نیست، از نشانههای روزمرهی فاجعه در سطح شهر و انفجار در زیر گلوی ارگ که بیخبر نمیتواند بود و از بلاهت در کار و عدم تعهد و صداقت خودش با مردم نیز که خیلی خوب میداند و لمسش میکند؛ پس با اینحال، مقصر اصلی فاجعه حکومت است. با فرافکنی و به گردن دیگران انداختن و خلق سوژههای مبهم بهخاطر فرار از میدانِ مسئولیت و آب را گل کردن، نمیشود بطالت و بیچارگی خود را کتمان و انکار کرد. فاجعه خودش سخن میگوید. صدای فاجعه را نه با «اتحاف دعا» و برگزاری نماز جمعه میشود خاموش کرد و نه با دور هم نشستن و از کنج مسجد فتوا صادر کردن. مواجههی اینچنینی با فاجعه از جانب نهاد مسئول و بر سر اقتدار، خود فاجعهی دیگری است و تأییدی بر استمرار رخداد فجایع. صادرکنندگان فتوا و برگزارکنندگان نماز جمعه برای پیشگیری از وقوع فاجعه و یا هم نمک پاشیدن بر زخم بازماندگان آن، لاجرم به آدرسی متوسل خواهند شد که عاملین فاجعه نیز درست از همان آدرس وقوع فاجعه را سبب شدهاند. اینگونه برخورد خنثا، اما تأییدگرانه، بیشتر همدستی حکومت با عاملان فاجعه را به تماشا میگذارد نه اتخاذ رویکرد عملی در پیشگیری از استمرار وضعیت. گویا طالبان بهخاطر رفتن به بهشت و عملی شدن رؤیاهایشان در آخرت دست به خلق فاجعهی روز پنجشنبه زده بودند، اما اطمینان به قبولی این عملشان نداشتند؛ حکومت آمد و با اتحاف دعا و برگزاری نماز جمعه و آمین و ربالعالمین گفتن، خاطر طالبان را از قبولی آن آسوده گردانید. برخورد نمازگزارانه و دعاگویانه با فاجعهیی که به گزارش رسانههای اجتماعی در حدود یکصدوپنجاه نفر (و 32 نفر بهقول وزارت داخله) را به قتل رسانده و جادهها را خونین کرده است، به همان اندازه زشت و تباهیآور است که خلق عملی فاجعه از سوی طالبان. تازه، این را هم باید فراموش نکنیم که در چنین وضع سیاه و تلخی، رییسجمهور کشور با خیال آسوده و آرام به حج عمره میرود. این عمره رفتن، آیا به ترکستان رفتن نیست در واقع؟
سخن فرجامین: فاجعه پیوسته رخ میدهد و امکان و زمینهی دوام آن در جامعه و ذهنیت اجتماع نیز وجود دارد. همه بهنحوی، وجود اجتنابناپذیر فاجعه را در زندگیشان پذیرفتهاند. از دیگر سو، حکومت هیچ اراده و تعهد بنیادی و کارساز در جلوگیری از دوام و گسترده شدن فاجعه از خود نشان نمیدهد و نهفقط در برابر آن بیاعتنایی اختیار میکند که با واکنشهای پسیف و از قبل خنثاشده و با رفتار سیستماتیک ناروا، وقوع آن را محتوم میسازد. از اینرو، فاجعه در کشور بهگونهی بالقوه همواره حضور دارد و حتا زندگی عادی ما نیز بر پیشفرض وقوع آن در هر لحظهی ممکن و غیر قابل پیشگیری ابتنا یافته است: ادبیات ما در تعاملات روزمره ادبیات فاجعهمحور است. بر این اساس، دیگر دلیلی وجود ندارد که ما فاجعه را نه در مقام یک اتفاق گهگاهی و استثنا، بلکه بهمثابه یک وضعیت فراگیر درک نکنیم.