عبور از حیرت‌زدگی

دعوت به تفکر و رفتن به ورای ترس و حیرت

اعتراض مدنی سیمای ماتم به‌خود گرفت و پارچه‌ی سه‌رنگ طویل سرخ، سیاه و سبز، یک‌سره سرخ و خونین شد. بنری در یک گوشه افتاده، آمیخته با خون، این متن رویش نقش بسته است: «ما را حذف نکنید!» مادر پیری با پلاستیکی در دست، دور تکه‌-پارچه‌های بدن و خون‌های لخته‌شده می‌گردد. چادر ندارد و گریه می‌کند. می‌گویم: مادر… و زبانم بند می‌آید و گلویم را بغضِ فروخفته در خود قفل می‌کند. صدای مادر پیر را می‌شنوم: حمیده… صدایش قطع می‌شود و دوباره با بغض و گریه ادامه می‌دهد، کمی روشن‌تر: حمیده… نمی‌دانم حمیده‌ی مفقود و شاید تکه-تکه‌شده، دخترش بوده یا هم… هیچ نشانی از نیروهای امنیتی و امبولانس‌های دولتی در محل رخداد نیست. حالت وحشتناک و جهنمی بر محل سیطره دارد. جوانی که یخن‌قاق سفیدش پر از خون است و کفشی در پا ندارد، به هر طرف می‌دود. مبهوت و پریشان. به‌نظر می‌رسد هیچ نمی‌داند چه‌کار باید بکند. ازش پرسیده می‌شود: کجا می‌روی؟ تندتند نگاهم می‌کند و به دویدنش در اطراف خون‌ها و بدن‌های حذف‌شده ادامه می‌دهد. فضا آن‌قدر هولناک و غریب است که نمی‌توان توصیفش کرد. آن‌جا که فاجعه از حد تصور و طاقت فزون‌تر می‌گردد و قاعده بر هم می‌خورد، زبان نارساترین ابزاری می‌شود جهت توصیف این صحنه و کلام از معنا تهی می‌شود. گویا این‌جا هولوکاست دیگری اتفاق افتاده است. در میان گریه و فریاد، صدایی شنیده می‌شود: کجا برویم؟ این جمله طوری ادا می‌شود که گویا دهمزنگ تبدیل به تنها میدان ابدی مرگ و زندگی شده است. درد تا عمق استخوانم تنوره می‌کشد.
نمی‌توان به قلب این رخداد مهیب نفوذ کرد. زبان بند می‌آید و پاها سست می‌شوند. شاید بدترین برخوردی که عجالتاً با این رخداد می‌توان داشت، این است که در صدد تحلیل و تجزیه‌ی سطحی و روزمره‌ی آن برآییم. فقط می‌توان به آن چشم دوخت و بر خود لرزید. یادم می‌آید یک‌ساعت قبل همین بدن‌های تکه‌-تکه‌شده، با یک‌صدا فریاد می‌زدند: «دوم اسد، پایان تاریخ تبعیض سیستماتیک». هیچ زبانی قادر نیست میان این دو لحظه پیوند برقرار کند و تصویر واحدی از آن به‌دست بدهد. اما این گریزی بیش نیست. گریزی که زبان و ذهن وحشت‌زده در آن هم‌دست شده‌اند. شاید اگر در میان بازماندگان و شاهدان فاجعه بایستیم، نشانه‌هایی دست‌گیرمان شود که بتواند آن شعار را در قلب فاجعه برای ما ترجمه کند؛ صداها، لرزنده و قطعه‌قطعه از گلو خارج می‌شوند: «اشرف غنی، عبدالله، این بود پاسخ حرکت مدنی و حق شهروندی ما؟» و این سوال سنگین و هولناک در کنار تابلویی که در دلش نوشته شده بود: «اشرف غنی، عبدالله، برگردانید حق ما»، همچنان بی‌پاسخ می‌ماند و بر هول و وحشت بازماندگان افزوده می‌شود.
ابعاد این حادثه پیچیده و چندلایه می‌نماید. با توجه به گستردگی حادثه، بطالت حکومت و مدنیت محض تظاهرات‌کنندگان، اکنون که وحشت مطلق همه را فرا گرفته، نمی‌توان در مقام قضاوت نشست. کنترل نظری فراگیر بر تمام ابعاد آن، نیز اکنون ناممکن است. تعدادی از مردم از دست داشتن حکومت در سازماندهی و مدیریت این حادثه حرف می‌زنند. اثبات رسمی این امر سهل نیست، کلیت وضعیت اما، بیان‌گر این است که حکومت مسئول دست‌اول این حادثه‌ی تکان‌دهنده است. بگذارید این‌گونه بیان کنم: حکومت وحدت ملی و در رأس آن، اشرف غنی همچون دوره‌های دور و سیاه تاریخ این کشور، خود را عملاً در برابر شهروندان بی‌دفاع و مدنی کشور قرار داده است. با جبر و تبعیض روشن، تصمیمی را به اجرا می‌گذارد که تفاوت زیادی با قتل‌عام‌های آشنای تاریخ سیاه این کشور ندارد: غصب عمدی حق میلیون‌ها شهروند و حذف سیستماتیک آن‌ها از حوزه‌ی عمومی. یک روز قبل از تظاهرات ماندگار دوم اسد، گارنیزیون کابل با منطق بچگانه‌یی افشا می‌کند: «ممکن است حملات انتحاری رخ بدهد.» چه نشانه‌یی صریح‌تر از این برای نقد ضعف دفاع‌ناپذیر حکومت و شورای امنیت در این فاجعه؟
گنداب چندین ساله‌یی که افغانستان در آن دست‌وپا زده است، این امر را بدیهی می‌سازد که در این بحبوحه، حکومتی که هنوز رابطه‌اش با ملت را بر اساس نگرش‌های قومی عیار می‌سازد، نه در مقام مسئول حفظ امنیت و تأمین مصئونیت شهروندان و پاسخ‌دهی به خواست‌ها و مطالبات مدنی آن‌ها، بل در موقعیت دشمنی و ستیز با این شهروندان وارد صحنه شود. یعنی با هر تحلیلی جز این، چگونه می‌توان باور کرد که ارگ ریاست‌جمهوری به‌عوض پیش‌گیری از وقوع چنین حادثه‌یی مهیب و بعد رسیدگی به زخمیان و تسلی بازماندگان قربانیان، بنویسد: «احتجاج‌کنندگان»؟ بدون شک، این کودتایی است علیه تاریخی که منطق سیر آن رفتن به عقب و غرق شدن در مغاک نیست. این واقعیتی است که نمی‌توان بر انکار آن تأکید ورزید. فقط کافی است این مسأله را در نظر بگیریم: بیش از سه ماه است که میلیون‌ها شهروند با رویکرد مدنی و با استفاده از حق اساسی‌شان علیه تبعیضی که حکومت بر آن اعمال می‌کند، دست به اعتراض زده‌اند. در نقطه‌نقطه‌ی جهان امروز رسم بر این است که حکومت مسئول حفظ و تأمین امنیت شهروندانش، در هر موقعیت و مرحله باشد. حکومت وحدت ملی نه‌تنها این کار را نکرده است، بلکه گاهی با ایجاد موانع رسوایی‌بار و جاسازی کانتینرها در خیابان‌های شهر، گاهی در قلب دموکراسی جهان با مشت زدن به دهن معترض و گاهی هم با فریب و نیرنگ‌های گوناگون به خرد مدنی و حق شهروندی این انسان‌ها تمخسر زده است. اینک نیز به‌عوض اقناع منطقی این مردم و پاسخ‌گویی به مطالبات آن‌ها، هشدار می‌دهد که حملات انتحاری در راه است و بعد هم خطاب به تعداد نامعلوم قربانیان و بازماندگان‌شان، می‌نویسد: «احتجاج‌کنندگان». آیا این خود گواه روشنی نیست بر ماهیت مسأله و نقش ابهام‌انگیز حکومت در وقوع فاجعه؟
تظاهرات روز گذشته‌ی جنبش روشنایی، برای اولین بار و با قدرت فراوان، این واقعیت دیرینه‌ی تاریخ را روشن ساخت که بنیه‌ی استبداد و ستم آن‌قدرها هم استوار و محکم نیست که بتواند در برابر خیزش و جنبش مردمی تاب آورد. ظاهر امر این بود که مردم، می‌خواهند یک مورد حق مشخص و روشنی را که از آن‌ها گرفته شده، پس بگیرند، اما این تبیین بیش از حد ساده‌انگارانه و ضعیف است. محتوای ایجابی و عمق ماجرا در تظاهرات و رخداد بعدی آن، این بود که ما دیروز شاهد گشوده شدن صفحه‌ی جدیدی در تاریخ سیاسی و فرهنگ و مناسبات شهروندی بودیم: ایدآل قهرمان‌گری مبتنی بر قومیت، به‌تمام معنا فرو ریخته است. این را از شکوه و شور مردم، از میزان اختلاط و اشتراک اقوام گوناگون در صف‌های طویل مظاهره‌چیان و از نفرتی که در هر سخن این مظاهره‌چیان نسبت به سران حکومت و از عهدی که در حق‌خواهی و کردار مدنی آن‌ها مشاهده می‌شد، می‌توان درک کرد.
روزی بود گرم و آزارنده، مرز و حدسازی‌های حکومت وحدت ملی بی‌شمار و کانتینرها همچنان بر روی هم در دل خیابان‌ها دیوارشده، مسیرهای تعیین‌شده‌ی تظاهرات مسدود، قیودات وضع‌شده‌ی اداره‌های دولتی بر کارمندان‌شان نافذ و کمربندهای فقر بر کمر مظاهره‌چیان بسته و سکه‌های گرسنگی بر جیب‌ها انباشته؛ با این‌حال، عزم قوی، گام‌های استوار و متین، صداهای رسا، منطق مدنی و اخلاق خوشایند و بی‌نظیر مجموعه مواردی بود که ماهیت تظاهرات مهیج و پرشکوه دیروز را می‌ساخت. واقعیت پدیده‌یی به‌نام «دوم اسد» را در متن این مؤلفه‌ها باید جُست. در چنین شرایطی، هزارها انسانی که سال‌های آزگار در دل یک سنت و فرهنگ حذف و به حاشیه‌راندن زندگی کرده‌اند، به خیابان سرازیر می‌شوند تا این ساختار حذفی و نگاه بدوی مسئولین حکومتی را نسبت به خود تغییر دهند، از ارزش و عمق اندکی برخوردار نیست. تصور چنین واقعیتی رهایی‌بخش در پیچاپیچ معاملات و سازش‌های پشت‌پرده‌ی حکومت با تیکه‌داران قومی، ما را به‌جایی می‌برد که به این امر ایمان بیاوریم: شهروندان دیگر آن‌قدر شعور و درک دارند که بتوانند صغرا و کبرای سرنوشت‌شان را تشخیص بدهند.
جنش روشنایی یک جنبش مردمی، مدنی و با خواست و مطالبه‌ی روشن و صریح بود. آن‌ها در پس این داعیه‌ی‌شان کوهی از اسناد و مدارک را با خود داشتند که دال بر ناعادلانه بودن تصمیم کابینه‌ی حکومت وحدت ملی بود. راهی را که این جنبش برای به‌دست آوردن حقش در پیش گرفته بود نیز پذیرفته‌شده‌ترین و منطقی‌ترین راه مبارزه در عصر کنونی است: اعتراض مدنی و برپایی خیمه‌ی تحصن. اما موضع حکومت، شاید بتوان آن را از شمار نامدنی‌ترین برخورد در طول تاریخ دموکراسی با یک جنبش مدنی خواند. آخرین تیری که از اردوگاه حکومت به‌سوی این جنبش شلیک شد، همان سخن غیرقابل باور دیروز بعد: «احتجاج‌کنندگان». این غیرمنطقی‌ترین و ناعادلانه‌ترین مکافاتی است که یک حکومت امروزه می‌تواند به مطالبات مردمی بدهد. در چنین شرایطی، نمی‌توان از تکرار این حرف در طول تاریخ خودداری کرد که حکومت تنها مسئول حادثه‌ی دوم اسد سال 1395 است. طلسم دیرپا و ناگوار معادلات سیاسی و مناسبات حکومت-شهروند شکست، اما با خون. تغییر نام چوک دهمزنگ به‌نام «چوک شهدا» به‌عوض «چوک شهدای جنبش روشنایی»، ابهام دیگری است در کار و صداقت حکومت. در میان گمانه‌زنی‌های فراوانی که اکنون وجود دارد، این نام‌گذاری می‌تواند به شک‌وتردیدهای دیگری دامن بزند. با این‌حال، فاجعه قربانی سنگینی از جامعه گرفت. نمی‌توان آن را فراموش کرد. تاریخ از همین حالا برای این قربانیان در دل خود جایگاه تعیین کرده است. زنده نگهداشتن یاد و نام قربانیان در کنار ارج‌گذاری به رشادت و مبارزات راستین آن‌ها، به ما کمک می‌کند تا از تکرار حوادث این‌چنین مهلک در آینده جلوگیری کنیم و به امتداد راه در افق نظر اندازیم. اما نباید در خاطره‌ی صرف زندگی کرد. باقی‌ماندن در خاطره باعث می‌شود که آن خاطره را برای همیشه تبدیل به موقعیت حال خود کنیم و از گذشته و آینده دور افتیم. نتیجه‌ی عینی این‌سان برخورد کردن با خاطره، این است که ما را بی‌تاریخ می‌کند. نشانه‌های تاریخی را باید در موقعیت و زمان وقوع آن‌ها گذاشت و از موقعیت دیگری به آن‌ها دید. نباید تاریخ را به اکنون تبدیل کرد و از تاریخیت آن ساقط نمود. نام‌گذاری دهمزنگ به یاد قربانیان جنبش روشنایی، امری است نیک، اما دهمزنگ در خود نیز نشانه‌ی تاریخی‌یی است که چیزهای ماندگار و بزرگی با نام آن گره خورده است. بهتر است این تاریخیت دهمزنگ و دلالت نمادین کنونی آن به‌نحوی با هم پیوند بخورد.
باری، حالا تنها کاری که می‌توان کرد، این است که به چیزی ورای ترس و توحش و حیرتی فکر کنیم که روح پایتخت را تا اطلاع ثانوی به گروگان گرفته است. ماندن در میان هول و وحشت، باعث خلق سوژه‌ی مبهمی می‌شود که در یک‌سوی آن افسردگی مفرط و درخود قفل‌کننده و در سویی دیگر، احساسات یک‌جانبه و غافل ماندن از پرداختن به وظیفه‌ی پیش رو قرار دارد. تردیدی نیست که عمق این فاجعه روح هر انسانی را به چارمیخ وحشت کشیده و احساسات را به کار انداخته است، اما ما به این احساسات نیاز داریم، نه به‌خاطر ماندن در یک نقطه، بل عبور از موقعیت حیرت‌زدگی و یا احساس مغلوب‌شدگی و طی کردن ادامه‌ی راه.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *