نظام آموزشی خنثا دانش‌آموز نابغه تربیه نمی‌کند

وزیر معارف کشور روز گذشته در نمایشگاه سه روزه‌ی اختراعات و ابتکارات علمی دانش‌آموزان در کابل، از اختصاص یافتن بودجه‌یی خاص جهت فراهم‌آوری امکانات و سهولت‌ها برای دانش‌آموزان مبتکر سخن گفت و سپس سعید منصور رییس معارف شهر کابل برگزاری این نمایشگاه را به‌خاطر معرفی و تشویق دانش‌آموزانی که در اختراعات علمی خلاقیت و ابتکار به خرج می‌دهند، ضروری دانست.
معمولاً برداشت غالب این است که ابتکار در خلق و اختراعات علمی نیازمند نبوغ و استعداد ویژه‌یی است. هدف از برگزاری نمایشگاه مذکور نیز ظاهراً در ادامه‌ی همین تصور و برداشت، معرفی کسانی است که با استفاده از نبوغی که دارند، دست به کار علمی می‌زنند.
حقیقت اما، چیز دیگری است. بدین‌معنا که ویژگی‌ها و خلاقیت‌های منحصربه‌فرد در اختراعات علمی قابل انکار نیست، ولی برای این‌که در ساحت علمی اختراعی صورت بگیرد، به چیزی بیشتر از نبوغ فردی نیاز است. چه بسا انسان‌هایی بوده‌اند که با وجود برخورداری از استعدادی قوی و خاص، هرگز نتوانسته‌اند استفاد‌ه‌ی مؤثر و لازم را از آن استعدادشان بکنند. این مسأله را اگر معطوف به حوزه‌ی دانش در افغانستان مطرح بکنیم، نیاز است تا چند نکته مورد تأمل و توجه قرار گیرد:
نکته‌ی اول، نوعیت نظام آموزشی است. استعداد یک امر نسبی و اکتسابی است. یعنی استعداد خاص و یا نبوغ چیزی است که فارغ از نوعیت زمینه‌ی آموزشی نمی‌توان از آن سخن گفت. این‌که جامعه‌یی نسبت به جامعه‌ی دیگر از لحاظ علمی و معرفتی به پیش‌رفت خاصی نایل می‌آید و موقعیت برتری را کسب می‌کند، مشکل است که بتوان علتش را در نبوغ افراد آن جامعه خلاصه کرد. زیرا یکی از تبعات ناگوار این دید، قایل شدن به برتری و تفاوت ذاتی در میان انسان‌هاست و در آن‌صورت منطقاً باید پذیرفت که غربی‌ها انسان‌هایی هستند به کلی متفاوت از انسان‌هایی که در کشورهای جهان‌سوم زندگی می‌کنند. پس لازم است که دلیل پیش‌رفت جامعه‌ی غربی را در حوزه‌ی دانش و تکنیک، در چیز دیگری غیر از نبوغ فردی بررسی کرد. آن چیز، نظام آموزشی متفاوتی است که انسان‌ها در درون آن پرورده شده و امکان خلق و تغییر را به‌دست می‌آورند.
نظام آموزشی افغانستان از این نگاه، یک نظام آموزشی منحط و ناکارا است. به این دلیل که فرایند آموزش از مکتب تا بالاترین مرحله‌ی آن که در این کشور دانشگاه است، به‌لحاظ نوعیت در فضایی به‌سر می‌برد که در قدم نخست به نیازهای ویژه‌ی کشور و در گام بعدی در تناسب به سطح دانش در جهان و چالش‌ها و امکانات علمی امروز، پاسخ‌گو نیست. امروزه ما در سیستم آموزشی این کشور حتا اگر آن فساد و مافیاگری مسئولان رده‌بالا را کنار بگذاریم، باز هم از روندی را که آموزش و پرورش در این کشور طی می‌کند، نمی‌توان انتظار و امید خاصی داشت. مشکلاتی که در این زمینه وجود دارد، فراگیر و همه‌شمول است؛ از مواد آموزشی گرفته تا سیستم آموزشی و ذهنیت عام مردم نسبت به آموختن دانش. مواد آموزشی از همان روزهای نخست آموزش یک کودک تا سطح دانشگاه، متشکل از موضوعات و مسایلی است که کم‌ترین نسبت را با نیازهای امروزی دانش‌آموز دارد. اغلب این مواد آموزشی در افغانستان مربوط به دوره‌یی است که مردم از سواد و دانش، درکی بیشتر از کسب توانایی خواندن قرآن و پنج‌گنج نداشتند و اینک چندین دهه است که این مواد بلاتغییر مانده است. شاگرد در این مواد با اولین چیزی که آشنا می‌شود، ابزار و وسایل جنگی است. در این حالت، روشن است که نبوغی هم اگر وجود داشته باشد، در همان راستای جنگ و آشوب کشف و گسترش یابد.
سوای این، نحوه‌ی پیش‌برد آموزش نیز از دیگر مشکلاتی است که کلیت نظام آموزشی کشور را منحط و ناکارا ساخته است. معلم مکتب یا استاد دانشگاه، از آن‌جایی که خود پرورده‌ی یک سیستم آموزشی سنتی و زوال‌یافته است، زمانی‌که با شاگرد یا دانش‌آموز مواجه می‌شود، منطقی است که نمی‌تواند آن چیزی را به او بدهد که خود فاقد آن است. آموزگار موادی را که در اختیار دارد، به‌صورت میکانیکی و خشک برای شاگرد/دانش‌آموز دیکته می‌کند و هیچ‌گاهی به‌دنبال این نیست که در خصوص فوریت و ضرورت آن مواد برای شاگرد/دانش‌آموز پرسشی را به دل خود راه دهد و نیز این‌که بداند در انتقال موضوع به شاگرد/دانش‌آموز چقدر موفق بوده است. تنها دغدغه‌ی آموزگار در جریان یک‌سال آموزش، این است که در روز امتحان چگونه شاگرد/دانش‌آموز را به چالش بکشاند. از سیستم آموزشی مکالمه‌یی و نحوه‌ی انتقال دموکراتیک دانش و ارتباط و تعامل مبتنی بر پرسش و پاسخ میان آموزگار و دانش‌آموز که در حوزه‌ی آموزشی معاصر در کشورهای توسعه‌یافته رایج است، هیچ اثر و خبری در نهادهای آموزشی کشور نیست. شاگرد/دانش‌آموز تا ختم یک دوره‌ی آموزشی و برگزاری امتحان، هیج سهمی در فرایند آموزش ندارد. شیوه‌ی مکالمه‌یی آموزش، تاکنون در نهادهای آموزشی افغانستان رواج نیافته است. شاگرد/دانش‌آموز اغلب حق به پرسش کشیدن آموزگار را ندارد و تا ختم یک دوره‌ی آموزشی، نقش یک مجرم را ایفا می‌کند. آموزگار از هر نوع چالشی از سوی شاگرد/دانش‌آموز که بتواند میزان صداقت و علمیت او را سنجش کند، مصئون است. به‌ویژه در سطح مکاتب، معلم حق دارد شاگرد را بی‌دلیل و حساب لت، تحقیر و یا از امتحان که آینده‌ی شاگرد با آن رقم می‌خورد، محروم کند. وضعیتی که از درون این نحوه‌ی آموزشی و چگونگی مناسبات آموزگار با دانش‌آموز بیرون می‌آید، وضعیتی است به‌شدت مخرب و تباهی‌گستر. وجه تخریبی آن را نمی‌توان به اتفاقات موردی که هرازگاهی در نهادهای آموزشی رخ می‌دهند، تقلیل داد. دم‌دست‌ترین برآیند مخرب این وضعیت آن است که زمینه و امکان کشف، گسترش و اجرایی شدن استعدادها عملاً از بین می‌رود.
مسأله‌ی دیگری که در این زمینه می‌توان از آن حرف زد، نوع ذهنیت عامه یا غالب نسبت به آموزش است. البته گذشته‌ی تاریخی سیاه کشور در شکل‌گیری و شدت یافتن این ذهنیت نقش اولیه را دارد، چیزی که مسلم است اما، این است که در موقعیت کنونی نیز ذهنیت غالب از منظری به آموزش و پروش نگاه می‌کند که در نتیجه ارزشی بیشتر از اعمال روزمره به آن داده نمی‌شود. ذهنیت آن بخش از مردمی که خود به‌لطف سیاست و سیاست‌مداران بی‌دانش این کشور محروم از کسب دانش بوده‌اند، تا حد زیادی قابل توجیه است. یادآوری وضعیت کشور در چند دهه‌ی گذشته بهترین پاسخ برای این است که چرا این مردم با گلوله و باروت بیشتر از قلم و دفترچه آشنایی دارند. مهم اما ذهنیت غالب کسانی است که امروزه مدیریت نظام آموزشی کشور در دست آن‌هاست. اهمال و بی‌اعتنایی عمدی در زمینه‌ی تهیه‌ی مواد آموزشی جدید و کارا، بی‌توجهی در خصوص تعمیر نهادهای آموزش به‌خصوص در مناطق و ساحات دورافتاده، عدم فراهم‌آوری ضروریات اولیه در نهادهای آموزشی و در عوض همه‌ی این‌ها، حیف‌ومیل کردن بیشترین مقدار بودجه‌ی آموزشی کشور از سوی وزیران، رییسان و مدیران نهادهای آموزشی، امری است که شانس و امکان هر نوع تربیت و آموزش مؤثر را از شاگردان و دانش‌آموزان کشور سلب می‌کند. در این حالت، شاگرد یا دانش‌آموز دیگر نه از لحاظ روانی و نه از لحاظ مادی برای خلق و ابتکار آماده نیست. وزارت معارف کشور هنگامی که در یک نمایشگاه از اختصاص یافتن بودجه جهت فراهم‌آوری امکانات برای دانش‌آموزان مبتکر و خلاق سخن می‌گوید، قبل از همه این مسأله را نیز باید مدنظر داشته باشد که آیا واقعاً این بودجه به آن دانش‌آموزی می‌رسد که خلاق و مستحق است؟ آیا اصلاً این بودجه از دایره‌ی مدیران وزارت معارف به بیرون درز می‌کند؟ آیا وزارت معارف و نهادهای دیگری که در بخش آموزش مسئولیت دارند، زمینه‌ی این را فراهم کرده است که شاگرد یا دانش‌آموزی موفق به استفاده از استعداد و ابتکارش گردد تا این بودجه به ضروریات و نیازمندی‌های او و امثالش اختصاص یابد؟ بدون پاسخ دادن به این پرسش‌ها و بدون تغییری جدی و همه‌جانبه در حوزه‌ی نظام آموزشی کشور، مشکل است که بتوان از استعداد و ابتکار و اختراع در مراکز آموزشی کشور سخن گفت.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *