ما افغانها به استثنای بعضی از مقامات بلندپایهی حکومتی، متنفذین قدرتمند و رهبران تقریباً جلجلالهُی قومی، همه به این باور هستیم که پاکستان اصلاً همسایهی خوبی نیست. تقریباً 97.9 درصد مشکلات افغانستان را زیر سر این همسایهی نامهربان میدانیم. شاید بزرگترین آرزوی سیاسی-ملی ما هم نابودی و به خاک یکسان شدن پاکستان باشد. اینکه این آرزوی ما چهقدر منطقی و عملی است، بماند در همان تاق بلند که کاکا جان کیری هم دستش به آن نمیرسد.
یکی از موارد جنجالآفرین، خط دیورند است. من نمیدانم چند فیصد نفوس افغانستان خط دیورند را به رسمیت نمیشناسند. اما آقای کرزی به جای صدفیصد نفوس کشور، پای روی گردهی این خط گذاشته و آن را قبول ندارد. او معتقد است که خط دیورند جفایی است که بر افغانستان تحمیل شده و در سلسلهی ادعاهای آنچنانی، ادعا کرده که پاکستان، هنگام امضا شدن این خط، اصلاً وجود نداشته. یعنی این خط میان افغانستان و انگلستان به امضا رسیده است. به باور آقای کرزی، معضل خط دیورند زمانی حل میشود که پاکستان بخشی از خاک فعلی خود را به افغانستان واگذار کند.
حالا بیایید در ذهن خود بررسی کنیم که این ادعای آقای کرزی چهقدر عملی است. فرض کنید همین فردا یک نفر بیاید دروازهی خانهی آقای کرزی را تکتک کند. وقتی در را به روی او گشودند، ببینند که یک نفر ناشناخته، ملبس به فورم بیست سال پیش آمده و یک عالم هم ناراحت است. او را ببرند پیش کرزی و او به کرزی بگوید که هی کرزی خانه! من فرزند فلانی، فلانی فرزند فلانی و همینطور گفته برود تا در پُشت ششم با کرزی یکجای شود. بعد بگوید که دیدی آقای کرزی! من و تو از یک خانواده و از یک نسل و خانوار هستیم. کرزی هم سر بجنباند و بگوید که اوه اوه ماشاءالله ماشاءالله زما گرانه ورور! شه راغلاست! شه راغلاست! چای بیاریم که میوه؟ کدامشه خوش داری؟ اما آن مرد بگوید که برای خوردن و نوشیدن نیامدهام. بعدش بگوید که دیروز از رادیو شنیدم که به پاکستان گفتهیی که در زمان تقسیم خاک یا امضای خط دیورند، پاکستان اصلاً وجود نداشت. این گپت خوشم آمد. حالی هم آمدهام به تو بگویم که آن هشت هزار جریب زمینی که در قندهار و ارزگان متعلق به توست و حاصلش را اینهمه سال خوردهیی، از این به بعد با من شریک کن. چون زمانی که این زمینها تقسیم میشد، تو اصلاً وجود نداشتی. بناءً من قبول ندارم. تو باید بخشی از زمینهای خود را به من بدهی.
فکر میکنید کرزی قبول خواهد کرد؟ نه، چرا قبول کند؟ مگر کرزی دیوانه است؟ پس چه کار خواهد کرد؟ آن مرد را در بهترین حالت، از دربارش بیرون میاندازد و تهدید میکند که این فکر احمقانه را از سرت بیرون کن و دیگر هم اینطرفها دیده نشوی. اگر هم آن مرد دوباره شله شود، چه یک لت جانانه بخورد.
یا فرض کنید همین فردا یک مقام پاکستانی به آقای کرزی نامه بنویسد و بگوید که آقای کرزی! اگر خط دیورند را قبول نداری، اگر فکر میکنی که پاکستان اصلاً وجود نداشت، بهتر آن است که سر از کفش ما برداری و بروی سراغ پدرکلانهای بزرگوارت در گورستانها. آنها را از گور برخیزان و بپرس که چرا امضا کردهاند؟ مگر آنها نمیدانستند که جغرافیا در حال تغییر بود؟ مگر هند آن زمان به آنها ضمانت داده بودند که پاکستان بهوجود نیاید؟ از یخنشان محکم بگیر، پاره کن و بپرس که پدرهای بزرگوار پدرسوخته! این چه کاری بود که شما کردید؟ مگر خبر نداشتید که بعدها، بچههایتان در رویای پشتونوالی گیر میکنند؟ مگر خبر نداشتید که همه مثل شما خاکبده نیستند؟ چرا این کار را کردید؟ بناءً آقای کرزی! اگر از بیمضمونی رنج میبری، بهتر آن است به فاصلهیی که میان اقوام افغانستان، به فاصلهیی که میان مردم و حکومت، به فاصلهیی که میان افغانستان و زمان وجود دارد و هر روز هم بیشتر میشود، فکر کنی. دیورند دیورند گفته خود را نکُش!
حالا از فرضیات بیرون شویم. چندان مزه ندارد. راستی چرا کرزی این قدر عاشق دیورند است؟ من فکر میکنم او از بیمضمونی رنج میبرد. شاید هم این حرفها را میگوید تا مردم دیگر فکر نکنند که در زمان حکومت او، آی اس آی پاکستان، بیشتر از خود او که رییسجمهور بود، در ادارات مهم حکومتی نفوذ داشتند. شاید هم رویای مقدس پشتونوالی او را از جادهی منطق و محاسبه دور نگهمیدارد. کرزی است دیگر، عادت دارد چیزی بگوید… مهم نیست چه میگوید.