سیاست جاری و روایت ماضی یا به تعبیری سیاست و قبرستان رابطهی نزدیک و وثیقی با هم دارد. اما این رابطه بهزعم برخی، امری تازهیی نیست و در عین حال در نفس امر مذمومیت نیز ندارد. در حقیقت این رابطه میان امروز و دیروز است و بخشی از دینامیزم تاریخی تحول و تغییر که در ترمینالوژی دینی بیشتر به سنت تاریخ تعبیر میشود. هر ملت و دولتی در مسیر رشد و شکوفایی تابع روند این دینامیزم تاریخی است و جبر تاریخییی فراتر از آن بر نظام تکامل اجتماعی حاکم نیست. من بر خلاف نظر اسوالد اشپنگلر، معتقد به دورانی بودن تاریخ و مدنیت انسانی نیستم و باورم بر این است که مسیر تاریخ خطی است و در این مسیر، آنهایی که قاعدهی این دینامیزم را نمیدانند و از گذشته گسستِ بدون عبرت میکنند و جمعبندی تاریخی ندارند، ممکن است مجبور به تکرار مقطعی از تاریخ و از سر گرفتن مرحلهیی شوند و اما آنهایی که گردنههای تاریخ را فرازی برای بازاندیشی و انداختن طرح نو ساختهاند، این مسیر را سریعتر و موفقتر از دیگران میپیمایند. بهتعبیری دیگر، نوع دید ما به قبرستان و گذشتههای قبر شده و توانایی استفهام و استنباط و جمعبندی تاریخی ما در تعیین مسیر آینده مهم است.
در طول تاریخ، روایت گذشته مبنای حرکتهای جدید برای تغییر بوده است. اگر از نمونههای تاریخی دینی که بهوفور وجود دارد و سالها بر آن مخته و نوحه شده و در درون این نوحه و مخته ارزشهای یک انقلاب یا یک حماسه نسلبهنسل انتقال یافته و زنده مانده بگذریم، هولوکاست شاید بارزترین نمونهی رابطهی سیاست و قبرستان در قرن بیستم است. دیوید بنگوریون، موسس اسرائیل جدید با تکیه بر روایت هولوکاست و ستمهای رفته بر یهودیان، کشور اسرائیل را تاسیس نمود تا جایگاه و پایگاهی برای همهی یهودیان در معرض خطر در روی کرهی ارض ایجاد نماید. داستان وحشتناک هولوکاست، آنقدر اروپای خجالتزده و امریکای شرمنده از عمل دیروقت را زیر تاثیر قرار داده بود و بر افکار عمومی اثر گذاشته بود که همه حاضر بودند هر کمکی را برای ستردن این شرم برای شکلگیری دولت اسرائیل انجام دهند. بازروایی هولوکاست برای مشروعیت دولت اسرائیل کافی بود و از این فرصت بنگوریون زیرکانه بهره جست و حتا مرد شمارهیک علم در قرن بیستم، البرت انشتین، در محفل تشکیل دولت اسرائیل اشتراک نمود. اما در سوی دیگر، اعراب بهجای تکیه بر این نوع روایت، به غرور عربی و خلافت اموی و فاطمی و عثمانی و از دست رفتن قبلهی اول و قبلی اسلام چسپیدند و غرور گذشته و حال عربی را بازخوانی کردند و در نتیجه در شش روز باختند و سرزمینهای بیشتری از دست رفت و دولت عربی –اسلامی فلسطین تا امروز تشکیل نشد و تازه فلسطینیها به عضو ناظر بودن دلخوش میکنند. نه تیوری شرقگرایی ادوارد سعید در عمل ذهنیت حاکم بر جامعهی سیاسی اروپا را تغییر داد و نه دستمال و جبهی چریکی یاسر عرفات. در نتیجه ناتوانی فلسطینیها برای ترجمه نمودن همهی این افتخارات اسلامی و عربی به برنامهی عملی که مبنای محکمی برای حرکت مشترک شود و افکار عمومی را بسیج و اذهان عامهی جهانی را جلب نماید، به حمیت عربی ناصر و پادشاه اردن و رییسجمهور سوریه چشم بست، کاری که تنها مظلومیتنمایی اسرائیل را بیشتر کرد و فرصت جدیدی برای یهودیان آفرید تا برای سالهای دیگر هم ظلم کنند و هم نوحه بخوانند. اکنون بعد از دههها، قضیه چنان برعکس شده است که امروز برای فلسطین نوحه میخوانیم و اسرائیل را کنترلکنندهی تمام لابیهای امریکایی و اروپایی میدانیم.
اهمیت قبرستان و گذشتگان و گذشتههای قبرشده در سیاست این است که بتواند یا عبرتی شود برای جلوگیری از تکرار تاریخ و رقم زدن مسیر جدید و مبنای جدید و یا حامل ارزشی باشد که در طول خط زمان جاری شود و جریان آن تحرکآفرین و شورانگیز باشد. اما نوع و میزان استفاده از قبرستان و بهمصرف گرفتن گذشته و گذشتگان در میان جوامع و ملل و در میان احزاب و نهادهای اجتماعی و فکری بهتبع میزان ظرفیتها و خلاقیت و ابتکار و توان بسیج عمومی و توان ترجمهی آن به برنامهی عمل، متفاوت است.
گروهها و مجموعههای دارای هدف و برنامهی استراتژیک، بهآسانی قادر میشوند گذشتهیی را که حامل بار ارزشی است به قوت زنده کنند و بر قدرت خویش بیفزایند و مسیر روشنی برای آیندهشان ترسیم نمایند. در عینحال آنان میتوانند بهخوبی و زیبایی، تلخی گذشته را نیز متکایی برای شیرینی آینده بسازند و بر بام خمیده و افتادهی دیروز بنیادی بلند و جدید برافرازند. اما گروههایی که دید دورنگر ندارند و تنها پشتپای خود و جای پای قافله را مینگرند، چون برنامهیی ندارند و خلاقیت و ابتکار لازم برای بهرهوری از داستان تلخ و شیرین گذشته در میان آنان نیست، لذا از مناسبتهای قبرستانی مانند سالگرد و تجلیل برای ابراز وجود و تجدید حضور استفاده میکنند و تا مناسبت دیگر خاموش میشوند. فقدان برنامه حتا باعث میشود اینان در انتظار مرگی یا وقوع حادثهی تکاندهندهیی بمانند تا بتوانند چند روزی را به بازار بیایند و بر این و آن بتازند و باز بخسپند.
در افغانستان اما، بازاندیشی گذشته و نوع تعامل و رابطه با رفتگان و گذشتههای تلخ و شیرین پیچیدهتر از هر جای دیگر است. تاریخ این سرزمین پر است از افتخارات برساختهی حاکمان و رنج و محنتها و ستمهای رفته بر مردم. هر ورق تاریخ افغانستان مدرن، از همکُشی همکیشان و فروختن هموطنان مشحون است، آنچنان که در طول دههها جنگهای خانگی از این سرزمین خانهی جنگ ساخته است.
و اما برای نسل امروز که گذشتهی سیاه و تلخی را پشت سر دارند و در فضایی پرالتهاب نفس میکشند و نگران فردایند، نوع مواجهه با گذشته و تغییر جهت بهسوی آیندهی متفاوت به همان اندازه که مهم است، دشوار و نفسگیر است. مشکل ما در این است که ما در گذشته متوقف شدهایم و تلخیهای گذشته و تاریخشده، در استخدام ما نیست تا آیندهیی بهتر از آن بنا کنیم بلکه ما خود اسیر گذشتهایم و ارادهیی برای عبور از آن نداریم. برای ما مهم نیست که امروز با زوال فرهنگی مواجه شویم اما مهم است که و جود و حضور و اثر و ثمر امیر کرور سوری را ثابت کنیم. برای ما مهم نیست که تعامل امروز خود با همسایگان را تدبیر کنیم اما مهم است که حملهها و لشکرکشیهای خود به دهلی و مرو و اصفهان و خوارزم و… را بازخوانی و رجزخوانی کنیم. ما هنوز بهجای کابل و پکتیا و خوست و لوگر، در پیشاور و سمرقند زندگی میکنیم و برای بخارا شعر رودکی میخوانیم و دهلی و لودیانه را بهتر از کابلشناسی بیدل میشناسیم.
در این تردیدی نیست که اینها بخشی از گذشتهی ماست و گسست تاریخی شکل گرفته نباید موجب گسست فکری در فهم گذشته این سرزمین شود. اما آنچه مهم است نوع فهم ما و مواجههی ما با این سلسلهی تاریخی و نتیجهگیری ما از آن برای آینده است. وقایعی در این سرزمین رویداده است که هنوز بر شانههای تاریخ سنگینی میکند. اما آیا ما حاضریم که این رویدادها را برای ملت شدن و عبور از گذشته و رقم زدن آیندهی متفاوت بازخوانی کنیم؟
اگر عبدالرحمان خان بانی وحدت ملی شناخته شود و بر قبر او قبهیی ساخته شود، واضح است که ما در امتداد فاجعه راه میرویم و پای بر خون هموطنانی میگذاریم که سر بریده شدند و از زنجیری عبور میکنیم که با آن دختران هموطن ما با دستوپای بسته در بازارهای کابل و دهلی و کشمیر و پیشاور و قندهار به فروش رسیدند.
ما هنوز تاریخ پیچیدهی جنگهای گروهی دههی نود را از دید قومی میخوانیم. افشار و شمالی و یکاولنگ و دشت لیلی برای هر کدام ما غصهیی جداگانه است و نپذیرفتهایم که هر کجا بود، فاجعه بود. جنایتکار هنوز دیگران است و ما هر کدام در خود -حقپنداری خویش غرقیم. روایت مشترکی از فاجعه نداریم و مرز میان گذشته و آینده روشن نیست. گذشتهی قابل افتخار برای یکی و ترسآور برای دیگری، همیشه ممکن است تکرار شود، آنگونه که طالبان میخواستند که عبدالرحمان را تکرار کنند و مسعود در شمالی میگفت که اگر مبارزه نکنید داستان بهخاک کشاندن شمالی را تکرار خواهند کرد و مزاری برای هزارههای از ارزگان میگفت و هراس از تکرار فاجعهی ارزگان و اجیرستان و… ما آنقدر به گذشته برگشتیم که حتا جنایات مغول و تیمور لنگ را به پای هم گذاشتیم.
لذا است که هنوز مصلحتا ملتیم و در فکر و ذهن پراکنده و آشفتهایم و فهم مشترک از درد مشترک خویش نداریم. گذشته برای ما قومی و سمتی و تکهتکه است و برای سیاسیون ما ابزاری برای نگهداشتن ما در همان گذشته و مسدود نمودن راه آینده. تا زمانی که که جرات مواجههی صریح و درست با گذشتهی تاریخی و همهی تلخیهای آن را نیابیم، همچنان اسیر گذشته خواهیم ماند و تنها رهبران سیاسی هرازگاهی برای تکان دادن ذهنهای خستهی ما، ما را در سالگرد تولد و وفات گذشتگان جمع خواهند کرد تا یادمان نرود که بهجای آینده، گذشتهها و قبرها را در ذهنمان مرور کنیم.
گذشتهگرایی و ماندن در تاریخ، فهم ما را آنگونه در خود پیچانده است که در زمانهی رخوت سیاسی تنها یادآوری گذشته است که ما را تکان میدهد و برای رهبران سیاسی تحدید حیات میکند. رابطهی ما با گذشتههای قبرستانی بدترین و ویرانگرترین نوع آن است که فقط ما را در خود فرومیبرد و از عبور از گردنههای دشوار باز میدارد. سیاست قبرستانی بدترین بلایی است که ممکن است یک ملت و یا یک نسل با آن مواجه شود. سیاست قبرستانی به همان میزان که تریاکگونه و ویرانگر است، گریزگاهی برای سیاست مداران است تا ناکارآمدی و ناکارآییشان را با ظاهر شدن بر قبری و قبرستانی و تجلیل از بزرگی بپوشانند و چندی عافیت از دهان خلایق پیدا کنند.
در پایان اینکه زمان آن است تا رابطهی امروز و قبرستان را در سیاست خود بهگونهی سازنده تعریف کنیم و گذشته را برای ساختن فردا استخدام نموده و برای مواجههی معقول و منطقی با گذشتهی تلخ و تاریخی تلاش نماییم تا راه ما بهسوی آیندهی روشن باز شود.
وفاییزاده