این گروه فاقد یک امتیاز کلیدی است: حمایت عمومی مردم افغانستان
دیپلمات/غلام فاروق مجددی ترجمه: حمید مهدوی [/su_label]
ستیزهجویی طالبان در افغانستان وارد شانزدهمین سالش شده است، اما چشمانداز آنها برای کنترل این کشور به اندازهیی تیرهوتار است که در زمان سرنگونیشان در سال 2001 توسط ائتلاف بینالمللی به رهبری امریکا بهخاطر خودداری از تحویل دادن اسامه بنلادن، طراح اصلی حملات یازدهم سپتامبر، بود. باوجود حمایت قابل توجه پاکستان، خروج گستردهی سربازان خارجی از افغانستان و فساد فلجکننده در نهادهای حکومتی افغانستان، طالبان در موقف براندازی رژیم دموکراتیک در کابل نیستند.
بخشی از توضیح این مسأله، حمایت بینالمللی از حکومت افغانستان است، اما مهمترین دلیل برای سرگشتگی طالبان که عمدتا از آن چشمپوشی شده است فقدان حمایت ملی گسترده از آنها است. تاریخ جنبشهای مقاومت افغانستان بهوضوح نشان میدهد که پیروزیهای آنها علیه امپراتوریها و فاتحان پیشین مدیون محبوبیت آنها و حمایت عمومی گسترده از خیزشها علیه متجاوزان بوده. هرچند گاهی حمایت و شناخت بینالمللی – مانند دوران تهاجم شوروی – نقش مهمی بازی کرده، با آنهم در مقاومت سرتاسری افغانستان که مبارزات را حفظ کرده و به درازا کشاند و پیروزی را برای متجاوزان ناممکن ساخت، نقش ثانوی داشت. گروه طالبان، در مقایسهی روشن با گروههای پیش از خودش که تاریخساز شدند و شهرت «گورستان امپراتوریها» را برای افغانستان کسب کردند، سرنوشتاش باختن مبارزات بهدلیل محبوب نبودن در میان مردم و فقدان حمایت ملی از آن است.
یکسری بررسیها که در جریان چند سال برای فهمیدن درک افغانها از تحولات جاری در کشور انجام شد، حمایت عمومی بسیار اندک از طالبان را نشان میدهد. طرفداران وفادار آنها کمتر از 10 درصد مردم افغانستان را تشکیل میدهند، در حالی ه مواجهه با طالبان بدترین کابوس 93 درصد افغانها است که این ستیزهجویان را بزرگترین تهدید به امنیت و زندگیشان میدانند. علاوه برآن، در سالهای اخیر، افغانهای معمولی خسته از ظلم و ستم طالبان سلاح برداشتند و آنها را از محلاتشان در نقاط مختلف کشور اخراج کردند.
در عین زمان، ادعاهای دیگر، عمدتا از سوی نهادهای پاکستانی، مبنی بر اینکه طالبان «صدای مشروعی» است که از پشتونها – بزرگترین گروه قومی افغانستان – نمایندگی میکند، در نارضایتیها و بیگانگی آنها از ساختار فعلی قدرت نمیتواند دور از حقیقت باشد. اولتر از همه، پشتونها، بیش از هر گروه قومی دیگر افغانستان، قربانی ستیزهجویی طالبان هستند. علاوه بر نابودی روستاها و وسایل امرار معاش آنها، طالبان مکاتب آنها را سوختاندهاند، فرصتهای آموزش و پرورش کودکان آنها را گرفتهاند و چهرههای بانفوذ آنها را که جرات سخن گفتن علیه طالبان را داشتند، کشتهاند.
دوم، بسیاری از چهرههای برجستهی پشتون حتا قبل از حملات یازدهم سپتامبر علیه طالبان جنگیدند و وقتی که طالبان نزدیک به 90 درصد خاک افغانستان را در کنترل داشتند، با حکومت آنها مخالفت کردند. دیگران، مانند حامد کرزی رییسجمهور پیشین در روزهای اوج قدرت طالبان با آنها روابطشان را قطع کردند و پس از درک نیات سوء طالبان و روابط بهشدت سوالبرانگیزشان با پاکستان، به مقاومت پیوستند. تعداد قابل توجهی از روشنفکران و سیاستمداران پشتون کاملا از طالبان دور ماندند و ترجیح دادند در خارج زندگی کنند.
سوم، طالبان هرگز جار نزدند که آنها برای برتری پشتونها و/یا بهخاطر پشتونها میجنگند و نه مرزهای قومی معیار تفریق دوستان و دشمنان آنهاست. بلکه، هدف اصلی آنها تاسیس یک امارت اسلامی برای تطبیق نسخهی خودشان از قانون شریعت بود – و هنوز هست – و ایدیولوژی آنها سنگبنای اتحادها و وفاداریهایشان است. هرکسی که با جهانبینی آنها مخالفت کند، بدون در نظرداشت قومیتاش، یک هدف مشروع طالبان است.
و سرانجام، صحبت از بیگانگی پشتونها از کابل در بهترین حالت یک اغراق است. هردو رییسجمهور پیشین و فعلی افغانستان که بهصورت دموکراتیک انتخاب شدند، پشتون هستند و موقفهای مهم کابینه بهشمول دفاع، استخبارات، مالیه و نیروی پولیس بهصورت اکثریت توسط پشتونها اشغال شدهاند.
تنها دلیلی که طالبان توانستهاند مبارزاتشان را حفظ کنند، پناهگاههای امن و محافظت از آنها با حمایت پاکستان در برابر حملات تهاجمی نیروهای افغان و بینالمللی بوده است. وقتی طالبان توسط نیروهای امنیتی افغان و سربازان ائتلاف به رهبری امریکا تحت فشار قرار میگیرند، از مرز عبور کرده وارد پاکستان میشوند و به این شکل مانع مجازات میشوند. در عین زمان، مدرسههای پاکستانی اکنون بهعنوان ماشین اصلی رادیکالسازی برای گروههای تروریستی فعالیت میکنند، بهعنوان منابع تدارکاتی قابل اعتماد و مراکز سربازگیری برای طالبان خدمت میکنند و پیادهنظامهای بیپایان را در اختیار آنها قرار میدهند.
با اینحال، پاکستان نمیتواند این روند را تا ابد ادامه بدهد، بهویژه وقتی مرگ ملا عمر، بنیانگذار و رهبر بلامنازع طالبان، باعث خلای رهبری جایگزینناپذیر و اختلافی شده است که مصالحه [جناحهای مخالف]، اگر ناممکن نباشد، دشوار است. علاوه بر آن، تاکید بر مسیر فعلی برای پاکستان بسیار هزینهبر خواهد بود، بهویژه زمانی که تعداد فزایندهیی از چهرههای برجسته، بهشمول قانونگذاران ایالات متحده و مقامهای ارشد ارتش، از حکومت جدید ایالات متحده میخواهند فشار بیشتری بر پاکستان وارد کند یا حتا این کشور را یک دولت حامی تروریسم اعلان کند. طالبان و تروریستهای وابسته به آن، که علیه مردم افغانستان جنگیدهاند نمیتوانند مبارزهی خونین و منفورشان را برای همیشه ادامه بدهند.
اینکه چقدر زمان خواهد برد تا قایق در حال غرق شدنِ طالبان کاملا غرق شود، تا حد زیادی به چگونگی رویکرد حکومت ترامپ در قبال جنگ افغانستان بستگی دارد. اگر هدف، پایان دادن مسئولانهی طولانیترین جنگ امریکا در تاریخ باشد، در آنصورت حکومت جدید ایالات متحده میتواند بهعنوان یک تسهیلکننده عمل کند و با هشدار دادن به پاکستان روند مرگ طالبان را تسریع ببخشد، چنانچه که حکومت بوش پس از حملات یازدهم سپتامبر، در مورد پیامدهای پناه دادن به طالبان و دیگر گروههای تروریستی و حمایت از آنها که تهدیدی علیه ایالات متحده هستند و ماموریتاش را در افغانستان تخریب میکند، این کار را انجام داد. وادار کردن پاکستان به تغییر مسیر آخرین میخی خواهد بود که بر تابوت طالبان و تروریستهای وابسته به آن که در افغانستان میجنگند، کوبیده میشود.