شش سال از صدور فرمانی میگذرد که بر اساس آن کمیسیون تحکیم صلح ساخته شد. کمیسیونی که بعدها به شورای عالی صلح تغییر نام یافت و برهانالدین ربانی رییس آن شد. این کمیسیون بودجهی هنگفتی را چه از طریق نشر پیامهای رسانهیی و چه از طریق تأمین نیازهای مالیاش، به مصرف رساند. در میان آن چهرههای که از نظر ایدیولوژیک به طالبان نزدیک بودند نیز کار میکردند. پس از شش سال، حاصل کار این شورا در قیاس با بودجهی آن و امیدواری که خلق کرده بود، بسیار اندک است. تا کنون در برخی مواقع گروههای شورشی کوچک به این روند پیوستهاند. غیر از آن، نه این شورا توان نزیک شدن به رهبری طالبان را یافته و نه نقش اثرگذاری در تسهیل گفتوگوها و مذاکرات داشته است.
مشکل اصلی شورای صلح نه فساد در این اداره است و نه ناتوانی اعضای آن در دیپلماسی و مدیریت روند آشتی با گروههای مسلح مخالف دولت، به خصوص طالبان. مسألهی اساسی پیچیدهگی گفتوگو و دشواری اقناع طالبان برای پایان دادن به جنگ است. به همین دلیل روند صلح که از سوی ریاست جمهوری، وزارت خارجه و شورای صلح دنبال شده، به جای اینکه رهبری طالبان را درگیر این روند کند، در عمل مجال بیشتری برای بسط قلمرو و قدرتمند شدن آنها داده است.
چند ماه مانده به آغاز سال سوم حکومت وحدت ملی، بحث گفتوگو و مصالحه با طالبان گرم شده است؛ نه از سوی حکومت وحدت ملی که از جانب مسکو و استقبال وزارت خارجه ایالات متحده امریکا. سخنان ریکس تلرسون در ادامهی موضعی است که کاخ سفید و همپیمانهای نظامیاش از گذشته داشتهاند: استقبال از روندی که منجر به پایان جنگ شود. و از این جهت با موضع روسیه که نزدیکیاش را با طالبان برای اعمال فشار بر این گروه برای گفتوگو با حکومت توجیه میکند، تفاوت معناداری دارد. از جهتی دیگر، شریک حکومت نوازشریف، رییس حزب جمعیت علمای اسلام پاکستان از طالبان خواسته که عضو این حزب شوند و به مبارزه غیر مسلحانه ادامه بدهند. این پیشبینی شتابزده نخواهد بود که طالبان از یکسو از تقابل قدرتهای جهانی سود میبرد و از جهتی دیگر در میان بخشی از گروههای سیاسی و اجتماعی در پاکستان نفوذ قابل ملاحظهیی دارد.
در طرف دیگر، افکار عمومی با یک پرسش غیر قابل حل روبهرو است: چرا تلاشهای دولت برای مصالحه با طالبان نتیجه نداده است؟ این سوال به مجموعی از چالشهای دولت اشاره دارد که در شکست روند صلح و بسط نفوذ طالبان نقش داشتهاند. سه حکومت پسا طالبان هر کدام در سرکوب طالبان نقش داشتهاند، اما این گروه کماکان به حضور خصمانهاش ادامه داده و تا کنون دچار فروپاشی نشده است. با تکیه بر دلایل بسیاری میتوان بقای طالبان را توضیح داد. بخشی از آن به پاکستان و وضعیت سیاسی منطقه باز میگردد. پاکستان با نفوذی که بر رهبری طالبان داشته، امکان هرگونه گفتوگوی مستقلانه را از این گروه سلب کرده است. اما از طرفی دیگر، ضعفها و آشفتگیهای داخلی نیز مسبب استمرار حیات طالبان بوده است. نظام سیاسی پساطالبان دچار فساد، تنش داخلی و رقابت بر سر تخریب روند دولتسازی شدند. نارضایتی افزایش یافت و به دلیل ضعف سیاسی و فقدان منابع آموزش مذهبی و فرهنگی جدید، خالیگاهی ایجاد شد که طالبان آن را گرفتند. میتوان به فساد در نیروهای امنیتی و قراردادهای دولتی، سقوط کابلبانک، فساد در معارف و تمامی نهادهای دولتی، تنش سیاسی بیپایان که نقطهی بارز آن بحران سومین انتخابات ریاست جمهوری بود و نفوذ نیروهای تندرو در میان جوانان اشاره کرد.
از این منظر، اگر در یک طرف حکومتی قرار دارد که زوال نظام سیاسی پس از طالبان را ناممکن میپندارد، در سوی دیگر گروهی قرار گرفته است که میداند تحولات سیاسی میتواند منجر به تغییر نظام یا تنزیل آن به وضعیتی شود که با امارت طالبان چندان تفاوتی نداشته باشد. به عبارت دیگر، در عمل طالبان هیچ فشاری را حس نکردهاند که آنها را به این جمعبندی برساند که چشم دوختن به پیروزی بیهوده است.
شش سال تجربهی تلاش برای آشتی این واقعیت را برجسته میکند که هیچ راهی برای کشاندن طالبان به میز مذاکره نیست. راهی که میتواند چشمانداز صلح را روشنتر کند، تقویت دولت و تلاش برای بهسازی حکومت، جلب رضایت عمومی، مبارزه با فساد و ساختن دولت نیرومندی است که بتواند طرفهای درگیر را از پیروزی نسبی ناامید سازد. از این رو، اولاً رسیدن به این وضعیت مستلزم ارادهی سیاسی جدی است و در مرحلهی بعدی، روندی طولانی و زمانبر است. با آشفتگییی که دولت از آن رنج میکشد، نمیتوان طالبان را تهدید به سرکوب کرد. اعزام نیروهای تازهنفس امریکایی و تلاش برای سرکوب و بازستانی مناطق تحت کنترل طالبان، ما را به صلح نزدیکتر خواهد کرد.