عرفان مهران
از آغاز به کار حکومت وحدت ملی نارضایتیهای مردم از حکومت به شکل بیپیشینه افزایش یافته است. تا اکنون اعتراضات گستردهیی در کشور صورت گرفته و انتظار میرود، اعتراضات و حرکات بیشتری در راه باشد. بخش عمدهی اعتراضات ناشی از عملکرد ضعیف حکومت و عدم پاسخگویی مسئولان به خواستها و مطالبات مردمی میباشد، هر چند که رقابتهای جناحی و سیاسی را نیز در این حرکتها نمیتوان نادیده گرفت.
رییسجمهور غنی، در نشست هیأت هماهنگی و نظارت افغانستان گفته است که نارضایتیها به شکل فزایندهیی شکل قومی به خود میگیرد و نسبت به تبعات آن در جامعه هشدار داده است. او گفته که نارضایتیهای قومی در کشور پیچیده و به شکل عمیق قابل محسوس است. به گفتهی آقای غنی، باید جلو «قطب بندیهای قومی» در کشور گرفته شود و حکومت با ایجاد زمینههای گفتوگو برای مردم، تلاش خواهد کرد تا جلو این روند را بگیرد.
این سخنان آقای غنی جای تأمل زیادی دارد و او به یکی از مهمترین مسائل دوران حکومت خود و آینده افغانستان اشاره میکند. بدون شک، نارضایتیها به شکل گسترده رنگوشکل قومی به خود میگیرند و تحرکات در خطوط قومی و منافع قومی و منطقهیی انجام میشوند. هر چند رییسجمهور غنی به برخی عوامل این مسأله اشاره کرده است، اما به نظر میرسد مجموعهیی از عوامل و ساختارهای اجتماعی و سیاسی است که به این مسأله دامن زده و بدون شک هرگونه اقدام برای حل مسأله نیازمند اقدامات هماهنگ در هریک از آن زمینهها میباشد. در ذیل بهطور فشرده به این عوامل و ساختارها اشاره خواهد شد.
برتری خواهی تباری
از زمان شکلگیری جغرافیایی بنام افغانستان در قرن 18، ساختار سیاسی جامعه بر مبنای قومیت شکل گرفت و یک قوم سکان اصلی قدرت را به دست گرفت و بعد از آن تمام تلاشها برای حذف دیگران از سیاست و دور نگهداشتن آنان از قلمرو قدرت بوده است. بخش عمدهی منابع برای تضمین برتری یک قوم بر اقوام دیگر این سرزمین به مصرف رسیده و مسائل دیگر از دایره توجه حاکمان و نظامهای مختلف سیاسی خارج بوده است. این امر به یک تفکر برتری طلبی در جامعه دامن زده است که به رغم تحولات جدی، نه تنها تحول نکرده بلکه هر روز گستردهتر نیز میشود. امروزه این مسأله به وضوح در تمامی لایههای جامعه قابل مشاهده است و بخش عمده سیاستگذاریها در همین راستا صورت میگیرند.
تفکر برتری طلبی قومی در طول تاریخ با واکنشهای گستردهیی اقوام و هویتهای دیگر مواجه شده است. این امر به درگیریهای جدی میان حکومتها و گروههای قومی منجر شده و تاریخ خونباری را برای افغانستان به ارمغان آورده است. این واکنشها در زمان جنگهای داخلی به اوج خود رسید و با سقوط رژیم طالبان و شکلگیری نظام جدید سیاسی در افغانستان اندکی کاهش یافت. اما اکنون باری دیگر این مسأله اندک اندک خودش را نشان میدهد. اعتراضات اخیر در جامعه بیانگر تشدید چنین قطببندیها است که بدون شک به دلیل افزایش گرایشهای برتریخواهانه در درون نظام و تلاش برای انحصار قدرت از سوی حلقات خاص، ظهور کرده است.
ساختارهای اداری و سیاسی ناکارآمد
بخش عمدهی مشکلات و کشمکشهای سیاسی در افغانستان به دلیل وجود ساختارهای اداری و سیاسی ناکارآمد است. در طول تاریخ افغانستان تمام تلاشها برای ایجاد یک نظام متمرکز قوی مرکزی بوده است و حکام و زمامداران کشور تمام تلاش خود را در این راستا به کار گرفتهاند. تلاش برای ایجاد یک ساختار متمرکز و یکدست در کشور در حالی صورت میگیرد که ساختار جامعه افغانی اساساً یک ساختار غیر یکدست و نامتجانس است. جامعه افغانستان جامعه چندقومی است و خرده فرهنگهای مختلف و هویت محلی همواره از خود در برابر فشارهای حکومتهای مرکزی مقاومت نشان دادهاند و نگذاشتهاند این هویتها در درون ساختار کلان سیاسی، هضم شوند.
همین امر است که حکومتهای مرکزی همواره در جدال با قدرتهای محلی، ملک، خان و ارباب و در سطح کلانتر با هویتهای قومی بوده است. تجارب تاریخی نشان میدهند که در جوامع نامتجانس و دارای ساختارهای قومی، نمیتوان با ایجاد ساختارهای سیاسی متمرکز آنهم بر اساس ارزشها و خواستهای یک قوم خاص، ثبات را در جامعه به وجود آورد. اگر چنین چیزی در برخی از کشورها صورت گرفته است، بسیار شکنندهاند که با اندک جهشی، نظم موجود را از هم میپاشاند و جامعه را در گیر هرج و مرج میسازد. اکثر تجربههای موفق در جوامع چندقومی، ایجاد ساختارهای غیرمتمرکز فدرال بوده است که توانسته با ایجاد خود مختاری به ادارات فدرال نظم سیاسی را بر قرار سازند.
در افغانستان علیرغم درک این مسأله، هنوز هم مقاومتهای جدی برای اصلاح ساختارهای موجود صورت میگیرند و به نظر میرسد چنین مقاومتی ناشی از همان برتریخواهیهای تاریخی است که چشم و گوش بسیاریها را بسته تا این نظم سنتی که به نحوی برتری آنان را تضمین می کند، کماکان در کشور باقی بماند.
رهبران قومی و منفعت طلب
در جوامع عقبمانده و سنتی، رهبران سیاسی نقش مهمی در روندهای سیاسی ایفا میکنند. استفاه از نقابهای قومی و سمتی میتواند موقعیت آنان را در جامعه تضمین کند و دست آنان را در معاملات سیاسی باز تر کنند. در افغانستان این اتفاق به وضوح قابل مشاهده است. مطالبات قومی در جامعه از یکطرف به واسطه رهبران قومی مدیریت شدهاند و از طرف دیگر این روند به بازتولید نسل جدیدی از رهبران قومی در جامعه کمک کرده است. این وضعیت یک سیکل معیوبی را ایجاد کرده است که هر چه مطالبات قومی تشدید شود، شمار بیشتر رهبران قومی در جامعه ظهور میکنند و پتانسیلهای مردمی، قدرتهای سیاسی و اقتصادی زیادی را برای آنان به ارمغان میآورند. بنابراین، اساس منافع رهبران قومی را تضادهای قومی در جامعه تشکیل میدهد و آنان برای حفظ و نگهداری از قدرت و منافع خود همواره به دامن زدن به اختلافات قومی مبادرت میکنند.
نقش رهبران قومی در «قطب بندیهای قومی» در افغانستان آشکار است. این مسأله البته تنها مختص به رهبرانی نیست که خارج از حیطه قدرت باقی ماندهاند و اعتراضات مردمی را سمتوسو میبخشند. رهبران بر سر قدرت نیز با سپر قرار دادن منافع قومی، تلاش میکنند موقعیت خود را در برابر مخالفان تقویت کنند و اشتباهات و ناکارآمدیهای خود را با دامن زدن به این مسائل پنهان نگهدارند. در فرایند تضادهای موجود میان رهبران سیاسی، آنچه به فراموشی سپرده شده است منافع مردم و رفاه و آسایش آنان در جامعه میباشد.