میثم نگارش
دیدن تصویری که سه مقام برحال حکومت افغانستان روی قایق کوچکی در بند امیر- یکی از پارکهای ملی ما، گشتزنی میکنند و تفریح، مرا غمگین کرد. دلایل این حس غمانگیز فراوان است. شاید کوچکترینش همین باشد که بار اول است میبینم رییس اجراییه، وزیر زراعت و والی بامیان کنار هم روی قایقی سوار اند و دارند از آرامش و پاکی و زیبایی یکی از ولایات لذت میبرند.
من از دیدن این تصویر به این فکر افتادم که کاش میشد آدمهای بیشتر، تصاویر بیشتر، جغرافیای بیشتر از افغانستان را روی شبکههای اجتماعی، صفحات روزنامهها، در پردهی تلویزیون یا از بلندگوی رادیو ببینم، بخوانم و بشنوم. این کاملاً عجیب است که سالها گذشت و من بهعنوان یکی از مخاطبان رسانهها و کاربر شبکههای اجتماعی تصویری از خوشحالی و تفریح سیاستمداران در سطح رییس اجراییه یا رییسجمهور این کشور ندیدم و عجیبتر اینکه، سه مقام بلندپایه در سطوح متفاوت (ریییس اجراییه، وزیر و والی) را روی یک قایق، آنهم در بند امیر بامیان میبینم.
دیدن چنین عکسی پس از سالها حضور در کابل و پیگیری رسانهها در افغانستان سوالهای زیادی را ایجاد میکند. من پس از دیدن این تصویر به این فکر افتادم که تفریحی که من انجام میدهم، چیست؟ در کجا؟ چه وقت و هرازچندگاهی؟ جوابهای ناامیدکنندهیی دارم. یادم میآید که آخرین تفریحام سه ماه قبل در بند قرغه بود؛ محلی که دیروز چند مرد مسلح آمدند و جان دو تن را گرفتند. همینطور یکی از تفریحگاههای دایمی من شبنشینیهایی است که گاهی واقعاً برای ترتیب یک محل مناسب در میمانیم. خانهیی کی و تا کی؟. میدانم که رستورانتهای این شهر ساعت 10 درشان بسته میشود. غیر از قرغه، کوه شهرک امید سبز در بهار، باغ بابر، و چند پارک بسیار محدود، مکانی نیست برای تفریح. هیچ مکانی در کابل سراغ ندارم که خیالم راحت باشد و بتوانم با اطمینان کامل روزی را با خانواده در دل طبیعت، سایهی درخت، موج آب، باد کوه، نورهای ملایم و رنگرنگی یک پارک، فضای باز در یک کوچه، جشن عمومی در خیابان، شبنشینی و شبگردی در جادهیی روشن و یا در پارکی زیر درختهای کاج، بگذرانم.
مگر میشود که آرزویی داشت برای روزها و شبهایی که در چنین مکانهایی با خیالت راحت یک روز رخصتی را گذراند و روزهای زندگی را شمارش کرد، وقتی:
شهردار شهر و شهرداری کابل مصروفیت بزرگش و تبلیغات قدرتمندش برداشتن موانع و دیوارهای استنادی است که هزینهی کشتار را تا حدودی بلند برده است و زمان قتلعام را طولانیتر کرده است؟ یا میشود به این اندیشید که شهر یا جادهیی نورانی را برای شبهایی تخیل کرد که میتوان در آن قدم زد، وقتی تمام شهر بوی گند دارد و هر جادهیی دهها انبار زباله دارد یک تشناب ندارد. مگر میشود شهرداری را فهماند که تفریحگاهها هم نیاز این شهر است؟
یا میشود سعادت منصور نادری و وزارت شهرسازی این کشور را فهماند که شهر فقط ساختمان و آپارتمان نیست؛ شهر جاده است، زیربناست، کانالیزاسیون است، برق است، آب است، سرسبزی است، درخت است، گل است، پارک است، رستورانت است، تشناب است، لامپ است، نور است، سبز است، سفید است، سرخ است، بنفش است، نارنجی است، توپبازی است، گردش است، پیادهروی است، بایسکلرانی است، و خیلی چیزهایی است که با دیوارها و ساختمانسازیها و شهرکهای پولی و قلابیتان دارد امکانش از بین میرود.
یا مگر میشود وقتی طی 14 سال، اولینبار است که یک مقام حکومتی عکسی از بند امیر و سوار بر قایق خوشبختی منتشر میکند و هرگز نمیخندد؟
این ستمی است که سیاست بر ما تحمیل کرده. تاریخ پنجهزار سالهیی که مقامهای دولت از آن سخن میگویند، یکی از نتایج قطعیاش همین وضعیت است. این ستم چنان پیوسته، همهجانبه و گسترده بوده که مردم فراموش کردهاند روز جمعه تفریح کنند. مردم نمیتوانند تفریح کنند. مردم به تفریح و پارک و بند امیر و بدخشان و پروان و بامیان و قرغه و باغ بابر و باغ زنانه و هرات و پروان و قندهار و طبیعت و کوه و دشت و دریا فکر نمیکنند. به مرگ، به کشته شدن، به دزدی شدن، به آزار جنسی، به آزار خیابانی، به چشمچرانی، به هتک حرمت، به بیپولی و به غم بیپایان زندگی در افغانستان فکر میکنند. این بلا و ستمی است که سیاست بر مردم تحمیل کرده است. تروریزم، جهادی، غیرجهادی، لیبرال، شاه، جمهوریخواه، بنیادگرا، آخند، روشن فکر؛ همه برای مردم دستاورد مشترکشان همین است.
مردم قربانی این سیاستاند. سیاستمدار نیز قربانی این وضعیت است. مردم مجال فکر کردن به زندگی، تفریح، شادی، آب، سبزهزار، کوه، شبهای نورانی، خیابانگردی، بیرون از خانه رفتن و دوری از سیاست را ندارند. مردم قربانی سیاست همواره مشغول آن هستند و اسیر و در بند آن.