بر سر افغانستان چه می‌آید؟

حضور امریکا در افغانستان می‌تواند از جهات مختلف مورد بحث و بررسی قرار گیرد و به تبعیت از این‌که برای این حضور چه مسئولیت و رسالتی تعریف می‌کنیم، نتیجه‌های متفاوت و گوناگی ممکن است از درون بررسی‌های‌مان بیرون شوند. شاید منصفانه‌تر نیز این باشد که لااقل برای همراهی بیشتر با تاریخ و حرمت قایل شدن به تجربه‌های کسب‌شده، دیدگاه‌های تک‌سویه‌نگرانه‌ی خود در مورد این مسأله را کنار گذاشته و آن را در زمینه‌های متفاوت بررسی کنیم. نیاز به گفتن ندارد که هنگامی که سخن این‌گونه مطرح می‌شود، منظور از «ما»، شهروندانی است که خواسته یا ناخواسته زندگی‌شان از این حضور به‌نحوی متأثر شده است. امروزه بخش وسیعی از شهروندان، اگر به‌دلایل مختلفی با دوام حضور امریکا در کشور مخالف باشند، دلایل بیشتری دارند که این حضور را برای‌شان موجه و حتا ضروری نشان می‌دهد. این کشاکش‌های درونی را ما در نزد جریان‌ها و نگاه‌های مختلف در این کشور مشاهده می‌کنیم. محض نمونه، سال‌های زیادی نمی‌گذرد از آن زمانی که حزب اسلامی به‌رهبری آقای حکمتیار، شرط مصالحه‌اش با حکومت افغانستان را خروج بدون قیدوشرط نیروهای خارجی و در گام نخست، امریکا تعیین کرده بود. اما امروزه همین حزب و دیدگاه‌هایش، با حکومتی توافق‌نامه‌ی صلح امضا کرده است که با پادرمیانی وزیر خارجه‌ی امریکا شکل گرفته است.
سناتور جمهوری‌خواه، جان مکین، به‌تازگی از سیاست ترمپ در مورد افغانستان انتقاد کرده و ادعا کرده است که استراتژی آن کشور در قبال افغانستان، هیچ‌نوع کامیابی و موفقیتی در پی نخواهد داشت. این در حالی است که هنوز تصمیم نهایی دولت ترمپ در مورد این‌که آیا نیروهای بیشتری به افغانستان اعزام شوند یا خیر، اعلام نگردیده است. سناتور مکین از شمار کسانی است که تنها راه پیروزی افغانستان بر تروریزم را در شکست دادن گروه‌های تروریستی در میدان‌های جنگ می‌دانند. او بارها اظهار داشته است که لانه‌های تروریزم در پاکستان موقعیت داشته و باید برداشته و محو شوند. اما اکنون که -مطابق با گمانه‌زنی‌های اغلب کسانی که شناخت بیشتر و عمیق‌تری از مسأله دارند- ترمپ تصمیم دارد تا نیروهایش در افغانستان را افزایش بدهد، موضع مسئولین مهمی چون جان مکین، معنای پیچیده‌تری پیدا می‌کند: آیا این همان چیزی است که سناتور مکین آن را رمز پیروزی افغانستان بر تروریزم می‌دانست؟ با این‌حال، مجموع این موضع‌گیری‌ها و انتقادها، بیان‌گر این است که دولت سرمایه‌داری نیرومند و ظاهراً یک‌دست امریکا، آن‌قدرها هم خالی از نقص و لغزش نیست، حتا اگر این لغزش طوری ظاهر شود که نیت اصلی امریکا در پس حضورش در افغانستان را نقض نکند. بنابراین، قابل درک است که همین لغزش‌ها و تنش‌ها را در نسبتی که آن کشور با افغانستان دارد نیز دخیل و تأثیرگذار بدانیم. مثلاً این‌که، زمانی که یک کشور سرمایه‌داری یا کشوری که منتقدان سرسخت سرمایه‌داری از آن به‌عنوان «امپریالیزم جهان‌خوار» یاد می‌کنند، وارد کشوری در قدوقامت افغانستان می‌شود، ولو با نیت خیرخواهانه و سازنده، نفس حضورش به‌عنوان کشوری که در سطح جهان رقابت اقتصادی و تسلیحاتی شدیدی دارد، چه تأثیری بر سرنوشت افغانستان خواهد گذاشت؟ از این منظر است که تلاش‌های افزایش‌یابنده‌ی دولت‌های رقیب، در ایجاد رابطه‌های پنهانی با طالب، تمویل و تجهیز گروه‌هایی که در اعمال تروریستی‌شان اهداف خاصی را دنبال می‌کنند، قابل درک به‌نظر می‌رسد. هیچ‌کسی نمی‌تواند تمامی این مسایل را روشن و قاطع مورد داوری و حکم قرار بدهد، اما منکر این امر نیز نمی‌توان شد که ممکن است هر اتفاق ویران‌گر و مخاطره‌آمیزی در پی این رویارویی‌ها و هم‌سویی‌ها بیفتد. امکان‌ها و زمینه‌ها برای تبدیل شدن جهان به قطب‌های متعارض و نابودگر یک‌دیگر، امروزه دیگر به اندازه‌ی قرن بیستم وجود ندارد، اما به همان اندازه نیز می‌توان از قدرت، ناگزیری و خشم سرکوب‌شده‌یی یاد کرد که در هر یک از این قطب‌های به‌ظاهر مهارشده خانه کرده است. یعنی دولت‌ها دموکراتیک‌تر و خشونت‌پرهیزتر شده‌اند، اما شکننده‌تر و خطیرتر نیز شده‌اند. در نهایت، افغانستان به‌عنوان کشوری که در میانه‌ی این رویارویی‌ها و تضادها قرار گرفته، به کجا خواهد رسید و بر سر آن چه می‌آید؟

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *