پیتر فرانکوپان-ایون
تمایل شدید اروپاییها برای نزدیکترشدن به ثروتهای افسآنهایِ هند و چین موجب شکلگیریِ «عصر کاوشگری» در اروپا شد. هدف کریستف کلمب از سفر دریایی پرماجرایی که در پیش گرفت، بررسیِ نظریۀ مسطحبودنِ زمین یا کشف سرزمینهای جدید در فراسوی اقیانوس بیکران نبود. سفر او با هدفِ یافتن مسیری جدید بهسوی آسیا و دستیابی به شبکۀ تجارت این منطقه آغاز شد تا بلکه ثروت افسآنهایِ این خطّه از جهان تحت تسلط پادشاهان سرزمینهای کاستیل۷ و آراگون۸ و اسپانیا درآید. پس از آنکه واسکو دو گاما، دیگر دریانورد اروپایی نیز تنها پنج سال پس از کریستف کلمب با همین قصد عازم سفر شد، شکل جهان بهکلی تغییر کرد. تا قبل از دهۀ ۱۴۹۰، کشورهایی مانند اسپانیا، پرتغال، هلند و بریتانا، خود را در گوشهای پرت و دورافتاده از دنیا تصور میکردند؛ اما پس از آن بهتدریج خود را در مرکز دنیا یافتند.
در ظهور اروپای غربی بهعنوان مجموعهای از امپراتوریهای قدرتمند که بر سرتاسر جهان حکمرانی میکردند، عوامل متعددی در کار بوده است. بهعنواننمونه، میتوان از عواملی همچون افزایش مصرف کالری در نقاط مختلف این قاره، افزایش نرخ باروری، تغییرات محیطی و اقلیمی، پیچیدهشدنِ سازمآنهای مالی و بهرهبرداری از اتفاقات محلی نام برد. بااینهمه، میل به خشونت همچنان یکی از عناصر تأثیرگذار در موفقیت کشورهایی همچون اسپانیا، پرتغال، جمهوری هلند، فرانسه و بریتانیا در حکمرانی بر سرزمینها و دریاها بود. درگیریهایی که این کشورها با یکدیگر در داخل خاک اروپا داشتند، موجب شد تا ابزارهای بهکارگیری خشونت توسط این دولتها پیشرفتهتر و کارآمدتر شوند. آهنگ جنگاوری میان کشورهای اروپایی وحشتناک بود و موجب شد تا امکانات آنان در تولید سلاحهای دوربرد، سلاحهای گرم و سایر ابزارهای جنگی بهسرعت پیشرفت کند. باوجوداین، تمام کشورگشاییهای غرب از طریق استفادۀ مستقیم از زور نبود. در برخی مواقع، مثل تصرف منطقۀ بنگال در دهۀ ۱۷۵۰، حاکمان محلی، غربیها را بهعنوان مزدور به استخدام خود درآوردند. اما نتایج بلندمدتِ اینگونه درگیریها فاجعهبار بود؛ زیرا نیروهایی که زمانی برای کمک بهکار گرفته شده بودند، نمیتوانستند خود را چیزی بهجز ارباب تصور کنند و درنهایت میل به تفوّق بر آنان چیره میشد.
این اتفاقات تعادل جادهی ابریشم را بر هم زد؛ زیرا مستعمرات کشورهای اروپایی به مراکزی برای انتقال آسان ثروت به اروپا تبدیل شدند. برخی کشورها مقاومت خونینی در برابر استعمار کردند. یکی از نمونههای بسیار بارز در این زمینه، امریکای شمالی است. انگیزۀ استقلال در این منطقه با مشاهدۀ اوضاع سایر مستعمرات در اقصینقاطِ جهان روزبهروز بیشتر میشد. استدلال پدران بنیانگذار ایالات متحده این بود که اگر استعمارگران بهخود اجازه میدهند مردم بنگال را با قحطی و گرسنگی بکشند، چرا باید فکر کنیم این کار را با سایر مستعمرات خود نخواهند کرد؟ وقتی ما هیچ نمایندهای در دولت-کشور استعمارگر خود در لندن نداریم، مزیت مستعمرهبودن برای ما چیست؟ این تصادفی نیست که دورریختن محمولۀ بار چای هندی در بندر بوستن به نمادی برای آغاز جنگ استقلال در امریکا تبدیل شد. اهمیت جادهی ابریشم در سایر قارهها و در سرتاسر جهان نیز آشکار میشود.
در قرن نوزدهم، وقتی رقابت میان کشورهای اروپایی به اوجِ خود رسیده بود، فکر حکمرانی بر قلب آسیا ذهن همه را تسخیر کرده بود. بریتانیا نگران پیشروی روسها بهسمت هند بود و ازآنجاییکه هند در حکم نگینی بر تاج مستعمرات بریتانیا بود، این امر برای آنها بسیار ترسناک بود. آنها همچنین نگران امنیت خلیج فارس بودند؛ چراکه حجم تجارت و بازرگانیای که از طریق این آبراه به لندن در جریان بود، برای بریتانیا حیاتی بود. نگرانی بریتانیا از این بود که درحال ازدستدادنِ موقعیت ویژۀ خود در مشرقزمین بود؛ درحالیکه مهرۀ دیگری نیز برای بازی در زمین سیاست نداشت. افزایش فشارها بر بریتانیا و محدودیت گزینهها برای سیاستمداران در لندن موجب شد تا این کشور در سال ۱۹۱۴ وارد جنگ شود. ترور فرانتز فردینند در سارایوو جرقۀ جنگ را زد؛ اما آتش اصلی در آسیا شعلهور شده بود. دیپلماتهای برجستۀ بریتانیایی درست چند هفته پیش از آغاز جنگ جهانی اول اعلام کرده بودند که اگر این کشور نتواند ارتش خود را سروسامان دهد، امپراتوری بریتانیا در خطر سقوط قرار خواهد گرفت.
قتلعامهای این جنگِ عظیم مستقیماً عاملی برای بروز جنگ بعدی شد. کمبود مواد غذایی در آلمان، هم در خلال جنگ و هم پس از آن بیداد میکرد. این موضوع بر سرباز جوانی به نام آدولف هیتلر تأثیر عمیقی گذاشت. دو دهه بعد، وقتی اروپا ناگهان در آستانۀ جنگ بزرگ دیگری قرار داشت، هیتلر از وضعیت کمبود مواد غذایی به ستوه آمده بود. او به مقامات مسئول جامعۀ ملل در منطقۀ دانتسیک گفت که کشور آلمان باید دسترسی به مواد غذایی کافی داشته باشد. او میگفت این امر برای آلمان حیاتی است؛ «زیرا در جنگ قبلی ملت ما را گرسنه نگه داشتند. هیچکس نباید بتواند مجدداً این کار را بکند».
راهحل در مشرقزمین بود: در زمینهای استپی اوکراین و جنوب روسیه. آنجا مزارع گندمی بود که قرار بود برای قرنهای آتی سبد غذای رژیم رایش سوم یا حکومت نازیهای آلمان باشد. علت اصلیِ اشغال اتحادیۀ شوروی در تابستان سال ۱۹۴۱ دستیابی به همین هدف بود. نقشۀ این عملیات را کارشناسان کشاورزی آلمان تدوین کرده بودند. در این نقشه، مناطق مختلف اتحادیۀ جماهیر شوروی به «مناطق پربازده» و «مناطق کمبود» تقسیم شده بودند و قرار بر این بود که از مناطق دستۀ اول بهرهبرداری شود و مناطق دستۀ دوم نیز در گرسنگی رها شوند. زمان زیادی نگذشت که مشخص شود عملیات طبق نقشۀ ازقبلتعیینشده پیش نمیرود و اوضاع، بحرانی است. پس از آنکه این منطقه با کمبود جدی مواد غذایی روبهرو شد، اشغالگران تصمیم گرفتند تا میزان کالری مصرفی مردم را بهاندازۀ جیرۀ زندانیان جنگی کاهش دهند. این جیرۀ غذایی پیشازاین برای ساکنان اردوگاههای اسرا در لهستان و مناطق دیگر تعیین شده بود و به اجرا درمیآمد. پس از چند هفته نیز تصمیم گرفته شد تا عرضۀ مواد غذایی به حداقل برسد. دستور دادند کسانی را که بهقدری ضعیف شده بودند که توانایی کارکردن نداشتند، به قتل برسانند. این مقدمهای شد برای شکلگیریِ «راهحل نهایی».
حکایت نیمۀ دوم قرن بیستم و نیز پانزده سال اول قرن بیستویکم، حکایت مرکزیتیافتنِ دوبارۀ جادهی ابریشم است. یکی از علل اهمیت مجدد جادهی ابریشم کشف نفت است؛ مادهای که بهقول دیپلماتی امریکایی در دهۀ ۱۹۴۰ «بزرگترین موهبت در طول تاریخ» بوده است. علت دیگر این اهمیت، مسئلۀ «جنگ سرد» است. این مسأله موجب شد ایالات متحده و اتحادیۀ جماهیر شوروی مکرراً در کشورهای منطقۀ راه ابریشم با یکدیگر درگیر شوند. رقابت آنها در این منطقه در کشورهای ایران، عراق و افغانستان شدید بود. این دو ابرقدرت همواره تلاش میکردند روابط خود را با چین، هند، پاکستان و ترکیه مستحکمتر کنند.
حالا نیز میتوان نتایج فاجعهبارِ دخالتها در این منطقه را از زمان حملات یازدهم سپتامبر به این سو مشاهده کرد. پیامدهای مصیبتآمیز این دخالتها در عراق و افغانستان بیش از هر مکان دیگری مشهود است. بررسی این فجایع بهمدد تسریع روند انتشار اسناد طبقهبندیشده از سوی دولت امریکا و نیز افشای وسیع اسناد سرّی از سوی ویکیلیکس و ادوارد اسنودن میسر شده است. تصویری که این اسناد به دست ما میدهند، تصویر وضعیتی خسارتبار است که نشان میدهد چگونه تصمیمات غلط که عمدتاً تحت فشار شدید گرفتهشدهاند، منجر به شکلگیری رویکردی گسیخته، نامنسجم و اغلب جاهلانه به منطقۀ آسیای مرکزی شده است؛ جایی که قلب جهان است.
باتوجه به بیثباتیهایی که جهان این روزها شاهدش است و نیز با درنظرگرفتن نیاز جهان به واردات کلان، بهتر است مرکزیت توجه جهان نیز به محوری بازگردد که سالیان دراز نقطۀ ثقل جهان بود: راه ابریشم. برای درک تبعات و هزینههای نادیدهانگاشتنِ کشورهایی که حلقۀ اتصال شرق و غرباند، فقط کافی است به اهمیت سیاست خارجی کشوری مثل چین نگاه کنیم؛ مثلاً تأثیر سیاست ابداعی چین، موسوم به «یک کمربند، یک جاده». کشورهای ترکمنستان، ازبکستان، قزاقستان، ایران، روسیه، هند، پاکستان و عراق، سرشار از ذخایری طبیعی همچون سوختهای فسیلی و معادن مختلف میباشند و چین نیز در تولید عناصر کمیاب صنعتی رتبۀ اول دنیا را دارد؛ عناصری همچون فلز بریلیوم و دیسپروزیوم که در ساخت همهچیز، از لپتاپ و گوشیهای هوشمند گرفته تا باتریهای خورشیدی برای خودروهای دوگانهسوز یا هیبریدی کاربرد دارند. کشورهایی که بخشی از سیاست «یک جاده، یک کمربند» هستند، دوسومِ جمعیت دنیا را در خود جای میدهند.
این کشورها امروزه بیشترین پیوند را با یکدیگر دارند و در طرحهای گوناگونِ زیرساختی همکاری میکنند؛ پروژههای کلانی مانند ساخت بنادر در اعماق آب، شبکههای ارتباط ریلی سریعالسیر، شبکههای ارتباط مخابراتی پرسرعت و نیز خط لولههای نفتی و گازی. اما همکاری این کشورها فراتر از این پروژههای اقتصادی است و شامل برنامههای آموزشی و دانشگاهی مشترک و نیز ابتکارات فرهنگی برای ارجنهادن به مشترکات تاریخی و روابط گذشته میان این ملتها نیز میشود. روشن است که بسیاری از این اشتراکات فرهنگی ارتباطی به اروپا و غرب ندارند و آن دسته از مسائل تاریخی و فرهنگیای که به غرب مرتبط میشوند نیز اغلب، تأثیرات کاملاً مثبتی نداشتهاند. بنابراین، دریافتنِ تاریخ جادهی ابریشم و نیز درک چگونگیِ نگاه ساکنان آن به گذشتۀ ما، امروز از هر زمان دیگری واجبتر است. نتایج چنین رویکردی اغلب، هم روشنگرانه و هم غافلگیرکننده است.
با ظهور مجدد جادهی ابریشم، زمان آن فرارسیده که بار دیگر به تاریخ بنگریم و حکایت جدیدی از تاریخ جهان را بنا کنیم. هرودوت هم اگر میبود، این رویکرد نو را تأیید میکرد.
برگرفتهشده از سایت ترجمان