اخگر رهنورد -چانگچون- جیلین-چین
رواجیافتنِ روزافزونِ رفتارهای خشن و خودآزارانه در دههی عاشورا، ظاهراً دارد کمکم، تبدیل به یکی از مسائل جدی روزگار و جامعهی ما میشود. همهساله، در این دهه، در کنار تجلیلهایی که از سالیاد کشتهشدن دههی محرم و روز عاشورا، در مساجد، منابر و تکایا صورت میگیرد، بخشی از توجه عمومی (چه مخالف یا موافق)، معطوف به این مسألهی اجتماعی میشود. باآنکه بسیاری از مراجع مذهبی و مفتیهای شیعی، کنشهای خشن و خودآزارانه (مشخصاً قمهزنی) را ممنوع و خلاف روحیهی دینی و عزاداری دانستهاند، اما بهنظر میرسد این مسأله، بهگونهیی افسارگسیخته و خارج از حیطهی کنترل مراجع مذهبی، دامنه و رواج بیشتری مییابد. جدا از اینکه، بهلحاظ تاریخی، چنین پدیدهیی، در تاریخ مناسک و ادبیات دینی (شیعی) وجود نداشته و حتا ریشهی غیرعربی دارد، اما بهعنوان یک مسألهی اجتماعی، نیازمند توضیحی جامعهشناختی است که در این یادداشت فشرده، کوشش میشود بهصورت خیلی مختصر به آن پرداخته شود.
فکر میکنم میتوان این مسأله را در ارتباط با/ با استفاده از مفهوم جامعهشناختی-سیاسیِ «لمپنیسم»، در قالب جامعهشناسی سیاسی و روانشناسی اجتماعی، بهتر و راحتتر توضیح داد؛ دستکم به دو دلیل: نخست اینکه قمهزنان و خودآزاردهندگانِ مذهبی آدمهای تحصیلکرده، شناختهشده و عادی جامعه نیستند. بهعبارتی، جزو گروه/هایی، با تیپ شخصیتی ویژهییاند که حاوی عناصرِ شخصیتی لمپنها است (و من آن را توضیح خواهم داد). میتوان گفت قمهزنان، دارندهی نوعی «اخلاق لمپنی»اند و از این جهت، نسبتی آشکار با لمپنها دارند. دلیل دوم اینکه حدس من این است که قمهزنی و سایر رفتارهای خودآزارانهی مذهبی، بهگونهی ناآگاهانه انجام مییابند. قمهزنها، دارندهی احساسات شدید مذهبیاند و در مورد آنچه انجام میدهند، چیزی که ندارند، فهم و آگاهی است. فقدان آگاهی، در آنان این ظرفیت را بهوجود میآورد که بهآسانی، شور و احساساتشان، بهنوعی دستکاری شود و در خدمت گروهها و اشخاصی که در تلاش ترویج افراطگرایی مذهبی و مسائلِ ناشی از آناند، قرار گیرد: چیزی که لمپنها نیز از آن برخوردار اند و در جامعهشناسی سیاسی، در بحثهایی مربوط به نسبتِ لمپنها با گروهها، احزاب و جریانهای سیاسی پوپولیستی و احیاناً فاشیستی، مدام به آن اشاره میشود.
واژهی «لمپن» (البته بهصورت ترکیبی آن؛ لمپن-پرولتاریا) بهگونهی رسمی و جدی، ابتدا از سوی کارل مارکس و فریدریش انگلس، در کتاب «ایدئولوژی آلمانی» و پس از آن در کتاب «هجدهم برومر لوئی بناپارت» مطرح شد. در اثر دومی، مارکس به «جمعیت 10 دسامبر» اشاره میکند که لوئی بناپارت در سال 1849 تأسیس کرده بود. وی مینویسد: «بهبهانهی تأسیس یک انجمن نیکوکاری، «لومپن»های پاریسی را در شاخههای مخفی سازمان داده بودند، که مأمورانی از بین اعضای طرفدار بناپارت در شهربانی در رأس هرکدام از آنها قرار داشتند و کل جمعیت هم زیر نظر یک ژنرال هوادار بناپارت فعالیت میکرد. از هرزهگردهای آسوپاس که معلوم نبود ممر معاششان از کجاست، و اصلونسبشان هم از آن بدتر، گرفته تا ماجراجویان و تهماندههای فاسد بورژوازی، ولگرد، سرباز اخراجی، محکوم به اعمال شاقهی تازه از زندان مرخص شده، فراریِ محکوم به اعمال شاقه، کلاهبردار، شیاد، گدای سرِ گذر، جیببر، شعبدهباز، قمارباز، پاانداز، مالک روسپیخانه، حمال، عریضهنویسِ دمِ پستخانه، ویولونزنِ سر کوچه، کهنهفروش، چاقو تیزکُن، سفیدگر، فقیر دمِ در، خلاصه تمام این انبوه بیسروسامان، وارفته و بیسرپناه ثابت که فرانسویها معمولاً «کولی» خطابشان میکنند، در بین اعضای این جمعیت دیده میشدند» (هجدم برومر لوئی بناپارت/ترجمه باقر پرهام/ص 97). وظیفهی این جمعیتِ دههزار نفری، همراهی بناپارت در سفرهایش و بازیکردن نقش «مردم» در سفرهای او بود: «در جمعیت 10 دسامبرش هم 10000 گدای ولگرد را جمع کرده بود که میبایست نقش مردم را بازی کنند، درست مثل کلاوس زتل [نام بافندهیی در کمدی شکسپیر] که میخواست نقش شیر را بازی کند» (همان/98). این بازیِ نقشِ «مردم» را مارکس واضحتر میسازد: «در سفرهایی که بناپارت به گوشه و کنار کشور میکرد، افرادِ شاخههای ویژهی این جمعیت را سوار قطارها میکردند و مأموریتشان این بود که تظاهرات «خودجوش» برای رییسجمهور راه بیندازند، و نشان دهند که مردم، با فریادهای «زندهباد امپراتور!»، به استقبال او آمدهاند و در صورت لزوم، و البته با حمایت پولیس، با فحش و توسری به مقابلهی جمهوریخواهان بروند. وقتی هم که بناپارت از سفر برمیگشت و به پاریس میرسید، همین جمعیت مأموریت داشت پیشقراول مستقبلان را تشکیل دهد تا از هرگونه تظاهرات مخالف جلوگیری شود و در صورت بروز چنین تظاهراتی مردم را متفرق کنند» (همان/ صص98-99).
امروزه، اما بحثهای گستردهتری (نسبت به توضیحات اولیهی مارکس) در رابطه به لمپنیسم، فرهنگ و اخلاق لمپنی و عناصر شخصیتی لمپنها، از زوایا و ابعاد مختلف، صورت گرفتهاند که مجال تشریح و توضیحشان نیست. در اینجا بهگونهی فهرستوار، برخی از اوصاف و ویژگیهای شخصیتی، رفتاری و اجتماعی لمپنها یادآوری میشود تا بر مبنای آنها، رفتارهای خودآزارانهی مذهبی در ایام عاشورا، توضیح داده شوند.
– لمپنها غالباً بیکار یا کمکار اند و یا هم در شغلهای غیرحرفهیی و ناپایدار کار میکنند؛
– بیسواد یا کمسواد اند؛
– از نظر اقتصادی، اغلب زیر خط فقر زندگی میکنند؛ در تولید اجتماعی-اقتصادی مشارکت ندارند و بهنوعی، زندگی طفیلیوار دارند؛
– عموماً در حواشی و حومههای شهرها زندگی میکنند: مناطق محروم، فقیرنشین و پرجمعیت؛
– با هنجارهای غالب جامعه سرِ سازگاری ندارند؛ فاقد پایگاه اجتماعیاند. تعلق طبقاتی نیز ندارند. روحیهی تقلیدگر و فرمانبردار دارند. «بلهقربانگو» اند؛
– مردسالاری یکی از عناصر و بنیادهای لمپنیسم است. حتا زنان لمپن در رفتار و گفتار و کردارشان، ژست مردانه اختیار میکنند؛
– لمپنها سرخورده و افسردهاند و اسیر افکار پراکنده و پریشان. بهعبارتی، ذهن «بیخانمان» دارند. توان تعریف و تعیین هویت اجتماعی مشخص خود را ندارند؛
– در جوامع دینی-اسلامی، لمپنها بین سنت و مدرنیته در نوساناند. نه کاملاً سنتیاند و نه مدرن. نظر به فرصت و تقاضای زمان، چهره عوض میکنند. بهقول یکی از جامعهشناسان ایرانی: لمپنها هیچ تعلق خاطری به میراث سنتی و مذهبی ندارند. رویکرد آنان به مذهب عاطفی است. در مواقع خاصی از سال (اعیاد مذهبی و مراسم عزاداری) به صحنه حاضر میشوند. حضور آنان در مناسک سوگواری و عزاداری بیش و پیش از آنکه یک عمل مذهبی باشد، یک کنش و نمایش اجتماعی است: فرصتی برای ظهور و قراردادن خود در معرض دید همگانی.
در جامعهی خود، ما از این دسته آدمها، با ویژگیهای شخصیتی و رفتاری اینچنینی، کم نداریم: از اوباشان کوچهگرد و چاقوکش که در شرایط عادی، به آزار و اذیت مردم میپردازند، گرفته تا همینهایی که در مراسم و مناسک مذهبی، تمایل به بروزدادن خود، بهعنوان یک گروه و خردهفرهنگِ تحقیر و فراموششده دارند. قمهزنی و دستزدن به رفتارهای خشن، خودآزارانه و (البته) دیگرآزارانه، تنها در همین زمینه قابل تحلیلاند. قمهزنها، جزو گروهها و خردهباندهاییاند که در جامعه و فرهنگ عمومی آن، زیاد مورد توجه نیستند. در متن جامعه نیستند. حاشیهیی و حاشیهنشیناند. کمتر دارای شغل و حرفههای ثابت و آبرومند اند. تحصیلات و آموزشهای بالا و درخور توجهی ندارند. جزو خانوادههای فقیر و کمبضاعتاند (اصلاً سراغ نداریم فردی را که متعلق به طبقات بالای اجتماعی باشد و علناً در خیابانها و مکانهای عمومی ظاهر شده، با بدن عریان، به قمهزنی دست زده باشد).
احساسات و عواطف شدید مذهبی (و نه لزوماً آگاهی دینی و مذهبی)، زمینهی سوءاستفادهشدنِ اینگونه افراد، از سوی گروههای سیاسی-مذهبی افراطی (نظیر حزب تبیان) را فراهم میکند تا در مناسبتهای مذهبی، بتوانند به نمایشهای خیابانی و فعالیتهای سیاسی دست بزنند. روحیهی «بلهقربانگو» و تقلیدی لمپنها به این سوءاستفادهها کمک میکند و آنان حاضر اند در برابر مقدار ناچیزی و یا هم تهییج و تشویقهای احساساتبرانگیز، از دستور کس/کسانی که آنان را به خدمت گرفتهاند، طابقالنعلباالنعل، پیروی کنند. لمپنهای جامعهی ما، بهسان همتایانشان در سایر کشورهای محروم و عقبنگهداشتهشده، افراد تحقیرشدهی اجتماعیاند. مناسبتهای مذهبی، فرصت و زمینهی مناسبی است برای اینکه این افرادِ تحقیرشده، مجال ظهور و حضور یابند و با کنشهای عجیبوغریبشان، توجه عمومی را بهخود مبذول دارند. مایههای انگیزش چنین افرادی را میتوان در متنهای مداحی و نوحههای سینهزنی، بهوُفور یافت که در آنها، فرد انسانی در برابر عظمت و بزرگی و عصمت پیشوایان مذهبی، ناچیز و حقیر و در پارهیی موارد، «گناهکار» دانسته میشود. اما تردیدی نیست که لمپنها کمتر به چنین چیزهایی اندیشیده باشند/ بیندیشند. ده روز محرم و عاشورا، تنها، فرصتی برای خودبروزدادن و جلب توجه کردن است تا لمپنها بتوانند عقدههای حقارت و تحقیرشدگی خود، در جامعه، را بیرون بریزند. پس از آن، همهچیز فراموش میشود و لمپنها نیز مشغول همان فعالیتهایی میشوند که از طریق آن، هزینههای روزمره زندگیشان را تأمین میکنند: دزدی، کلاهبرداری، قماربازی، جیببری، آزار و اذیت دیگران و…
لمپنیسم معلول عوامل گوناگون است. عامل عمدهتر، اما، نابرابریهای فاحش اقتصادی است که بهموجب آن، توسعهی شهری بهگونهی غیرمتوازن صورت میگیرد. متن شهری بیشتر توسعه مییابد و حومهها و حواشی شهری محروم باقی میمانند. محرومیت، فقر و تراکم جمعیت در حومههای شهری، زمینههای مهمِ پیدایش خردهفرهنگ لمپنیاند که اضرار اجتماعی آن نهتنها متوجه حاشیهنشینان شهریاند، که به متن شهر نیز تسری مییابند و کل پیکرهی شهری را در برابر یک هرجومرجِ افسارگسیخته و بعضاً غیرقابل کنترل قرار میدهد.
مواجهه و مبارزه با این «ویروس» خطرناک و تسریپذیر، در کنار اینکه نیازمند پیکار فرهنگی و فکری و آموزشی است، توجه حکومت و دولت را نیز میطلبد؛ نابرابری در توزیع امکانات زندگی و رواداری نوعی تبعیض میان متن و حومههای شهری (بهعنوان عامل عمدهی پیدایش خردهفرهنگ لمپنی)، چیزی نیست که با مبارزهی فرهنگی، رفع شود: حکومت پاسخگو میطلبد و سیاست عادلانه.