لذت بینانی
امروز وقتی با یک پست در همین فیسبوک برخوردم، لذت بینانی گذشتهام سخت شیرین، قابل قدر، نوستالوژیک شد و رویای دوباره برگشتن به آن دوران در دلم زنده شد.
دلم شد همهچیز را رها کنم و بروم به آن دوران بینانی و بینوایی. راستش بیشتر از هرچیز دلم میخواهد خود را فروتن و با عزت نفس نشان دهم و به همهی شما بگویم که «پول داشتن مثل زنای با محارم» حرام است.
اما وقتی به همان پات «نان جو» که مادربزرگم، خدا رحمت کند، هر صبح پیش رویم قرار میداد تا بخورم، تردید فرایم گرفت و نخواستم هوایی شوم و به آن دوران برگردم.
حالا که به این داستان فکر میکنم، دلم میشود به خودم بگویم، تو! آدم بشو نیستی. لیسانس هم داری، ولی وقتی به کباب و ماهیچه رسیدی، دلت هوای بینانی میکند.
اف بر من! من تاریخ حقارت و بیچارگیام را فراموش نمیکنم.