با بروز رکود اقتصاد جهانی ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ که امریکا را با زیان اقتصادی کمپیشینه روبهرود کرد، عدم تعادل میان سیطرهی جهانی و اقتصاد این کشور کلید خورد. امریکا با اذعان به شکست در سوریه و عراق و افغانستان نشان داد که مانند گذشته قادر به تأمین مالی نیازهای نظامی که بتواند این کشور را در جنگهای بزرگ سر پا نگهدارد، نیست. کمازکم در سالهای اخیر چالشهای بزرگ دیگری نیز سر راه سیاست جهانی امریکا خودنمایی کرد که تا حدی برای این کشور غافلگیرکننده بود؛ مانند: ظهور مجدد روسیه با تواناییهای مدرن نظامی در میدان رقابت جهانی، ظاهرشدن ایران همچون قدرت تعیینکننده در خاور میانه که توانست موازنهی قدرت را در همکاری با روسیه در سوریه و عراق به زیان امریکا برهم زند و تا جایی پیش رود که این کشور را در برابر حمله به تأسیسات نفتی آرامکوی عربستان و موج حملههای موشکی خود بر پایگاههای نظامی امریکا در عراق وادار به عدم واکنش کند. سوای این دو چالش، در یکی دو سال اخیر بهنظر میرسد که چین نیز در خارج از مرزهای خود، خلاف سیاست سنتیاش، نقشههای بزرگی از آسیا تا اروپا و امریکا و آسترالیا در جهت استیلای اقتصادی چیده است که تا چند سال پیش، امریکا هرگز تصورش را نکرده بود.
رکود تازهی اقتصادی حاصل از همهگیری ویروس کرونا در جهان، گلوی اقتصاد امریکا را بیشتر از گذشته میفشارد. در کنار این چالش تازه، کمتوانیهای بهداشتی امریکا در مبارزه با ویروس کرونا و بروز نارضایتی بیسابقه از نابرابریهای نژادی و اجتماعی در این کشور، بر اعتبار سیاسی این کشور صدمهی شدیدی زده است. بهطوری که حربهی دفاع از ارزشهای حقوق بشری و دموکراسی که گاه ابزاری برای سختگیری بر رقیبان جهانی بوده، از دستش گرفته شده است.
این دیباچه، بیانگر این حقیقت است که ستارهی اقبال اقتصادی، سیاسی و نظامی امریکا دیگر در جهان مانند گذشته در حال درخشش نیست و شاید دیگر هیچگاه به درخشش دهههای پیشین برنگردد.
تأثیر زیانبار پیامدهای این وضعیت را در سیاستهای امریکا در افغانستان میتوانیم دریابیم. همینکه امریکا حاضر شده با دادن هرگونه امتیاز سیاسی به طالبان و تلاش برای شریککردن این گروه در قدرت، خود را از مخمصهی افغانستان برهاند، نشان میدهد که این کشور بیش از این قادر به همکاری با افغانستان در تأمین صلح پایدار و حکومتی دموکراتیک نیست. شاید وقت آن رسیده باشد که حکومت افغانستان با سبکوسنگینکردن وزنهی امریکا، آرام آرام به دنبال پیداکردن شریک راهبردی جانشین امریکا در منطقه باشد. افغانستان نباید مانند حزب دموکراتیک خلق که روزگاری نتوانست بهموقع، افول قدرت و اقتدار جهانی اتحاد شوروی وقت را درک کند و به جای چسپیدن به آن قدرت در حال زوال، در پی تأمین ارتباط با قدرت جاگزین باشد، حالا نیز چشمبسته از دنبال امریکایی برود که آشکارا میخواهد آن را به نیروهای واپسگرا بسپارد و سرانجام آن را به حال خود رها کند. شاید هدف امریکا این باشد که پس از رفتنش، افغانستان را در دامن جنگهای ویرانگرتری بیندازد که مهار آن برای رقیبان منطقهایاش پرهزینه باشد و افغانستانیها تأمینکنندهی این هزینه باشند، همان هزینهای را که در جنگ سرد با اتحاد شوروی وقت، در گذشته نیز بر ما تحمیل کرد. به هر حال انکشافهای سیاسی-نظامی به هر سمتی که باشد؛ چیزیکه روشن است این است که افغانستان در کنار امریکا، آیندهی مبهمی در پیش دارد. تا فرصت از دست نرفته، بهتر است که اگر حکومت افغانستان نمیتواند یا نمیخواهد با واقعیت تازه کنار بیاید، پارلمان افغانستان راه خود را از حکومت جدا کند و با بهدستگرفتن ابتکار عمل سیاسی، یا امریکا را وادار به اصلاح سیاست راهبردیاش در افغانستان کند یا وارد تعامل با بازیگران قدرتمند منطقوی شود تا بتوان در نبود امریکا، از ایجاد خلای سیاسی-نظامی در کشور پیشگیری کند و آسیبهای احتمالی آینده را تا سطح ممکن کاهش دهد.