رحمتالله رفعت، استاد دانشگاه
مقدمه
جنگ داخلی، خشونتهای قومی و بهتبع آن نبود یک نظم سیاسی فراگیر شکافهای قومی در کشور را بهشدت برجسته کرده و به تضعیف هویت ملی منجر شده است. دههها رویارویی احزاب و گروههای سیاسی با شعار تحقق عدالت برای همتبارانشان، نوعی غیریتسازی و حتا دشمنپنداری نسبت به سایر اقوام را در اذهان مردم بهمیان آورده و پیوندهای مشترک ملی را کمرنگ کرده است.
با سقوط طالبان اما، فصل نوینی در عرصهی سیاست و مناسبات اجتماعی کشور گشوده شد. استقرار نظام سیاسی جدید و پوشش تمام گروههای سیاسی و اجتماعی توسط آن، به ایجاد تفاهم میان گروههای قومی انجامیده است. ایجاد تفاهم و شکلگیری پیوندهای مشترک میان اقوام در لایههای اجتماع از یکسو و تلاشها و پالیسیهای ملیگرایانه دولتی از سوی دیگر سبب شده است، مردم کشور در کنار هویت و وابستگی تباری به نهادها و مرکزهای جدیدی فراتر از مرجعیت قومی نیز احساس تعلق و وفاداری کنند. بدون شک مهمترین مرجعیت وفاداری جدید، نظام سیاسی و نهادهای مشترک ملی است. هرچند در ابتدا انتظار میرفت بهزودی احساس تعلق و وفاداری ملی نیرومندتر از وفاداریهای متمایز قومی باشد ولی گذر زمان نشان داد که شهروندان کشور همچنان میان هویت قومی و ملی در تردید و بلاتکلیفی باقی ماندهاند.
در این نوشتار میخواهم به موانع فرایند ملتسازی در کشور پرداخته و عواملی را که هویت قومی را همچنان نیرومند نگهداشته است، بررسی کنم.
تعریف ملت
واژهی ملت مانند هر مفهوم دیگر اجتماعی-سیاسی دارای تعریف واحد و مورد اتفاق عموم نیست. از این مفهوم برداشتها و تعریفهای متعددی صورت گرفته است که از میان آنها میتوان بهطور کلی به سه تعریف ذیل اشاره کرد:
1. تعریف فرهنگی: براساس این تعریف عوامل فرهنگی سازنده ملت بوده و ملت به مجموعه افراد گفته میشود که به یک زبان، نژاد و قوم تعلق داشته باشند. از این نظر احساس وفاداری و هویت ملی ذاتی و طبیعی است و امکان ایجاد هویت جدید ملی وجود ندارد. این برداشت به تعریف آلمانی نیز معروف است.
2. تعریف سیاسی: ملت مجموعه افراد است که زیر چتر حاکمیت و سلطهی یک سازمان سیاسی واحد زندگی میکنند. براساس این برداشت برای ایجاد هویت ملی، تکوین دولت و سازمان سیاسی فراگیر مهم بوده و احساس وفاداری مشترک ملی قابل ایجاد است.
3. تعریف تاریخی: از این نظر هویت ملی فراتر از هویت قومی-نژادی بوده و وجود چندین هویت قومی در یک کشور نباید مانع شکلگیری هویت ملی شود. به تعبیر دیگر ملت مجموعه افراد است که خاطرات مشترکی از دردها و رنجهای همگانی تاریخی داشته و اراده باهم زیستن در آینده را داشته باشند.
از میان این برداشتها، تعریف فرهنگی صرفا اهمیت تاریخی داشته و در دنیایی که گروههای اجتماعی زیادی هویت قومیشان را با هویت ملی درهمآمیخته و ترکیب کردهاند، این برداشت از ملت فاقد اعتبار اکادمیک است. هرچند بهدلیل استقلالخواهی گروههای قومی خاصی که زیر چتر یک نظم سیاسی واحد زندگی میکنند، ممکن است تعریف سیاسی نیز اما و اگرهای داشته باشد ولی رویهم رفته تا حدودی مورد قبول جامعه اکادمیک است. تعریف سومی اما تعریف جامع و مورد اتفاق همهی پژوهشگران علوم سیاسی است.
با توجه به پیشینهی تاریخی و واقعیتهای موجود در افغانستان، هم تعریف سیاسی و هم تعریف تاریخی میتواند بیانگر «ملت» به مفهوم مورد نظر دولت و نخبگان فرهنگی کشور باشد.
ولی همانگونه که گفته شد با وجود تلاشهای بسیار از ابتدای شکلگیری نظام سیاسی جدید در کشور تا اکنون اما هویت ملی واحدی شکل نگرفته و مردم در بلاتکلیفی گذر از هویت قومی و تعهد به هویت ملی بهسر میبرند. به نظر نگارنده ممکن است موانع زیادی در برابر فرایند ملتسازی در کشور وجود داشته باشد که اهم آنها را در ذیل به بررسی میگیریم.
مهمترین موانع در برابر فرایند ملتسازی
بهنظر میرسد یکی از مهمترین موانع در برابر فرایند ملتسازی در کشور، وفاداری قومی نخبگان سیاسی است. نخبگان سیاسی و تصمیمگیرندگان اصلی در کشور تا اکنون نتوانستهاند در توزیع منابع سیاسی و اقتصادی دید ملی داشته و پالیسیها و تصمیمگیریهای دولتی را صرفا بر مبنای نیازمندیها انجام دهند، نه تعلقات تباری و قبیلهای. در این میان ساختار سیاسی متمرکز و تراکم صلاحیتها نیز به یاری تصمیمگیرندگان قبیلهمحور شتافته و دست آنان را در تعیینات، انتصابها و تخصیص منابع اقتصادی با رویکرد قومی، بازتر کرده است. مصداق روشن این ادعا را میتوان در غیبت نمایندگان گروههای قومی-سیاسی در تصمیمگیریها و نحوهی چینش مهرهها در چندین کابینه حکومتی در دورهی جدید و پس از سقوط طالبان مشاهده کرد که وزارتهای دفاع، داخله، خارجه، مالیه، ریاست عمومی امنیت ملی، مشاورت شورای امنیت ملی و … هیچگاه به اقلیتهای قومی واگذار نشدهاند. عملکرد اینچنینی تصمیمگیرندگان مهم حکومتی از یکسو موجب تضعیف اعتماد گروههای محروم از قدرت به نظام سیاسی شده و از سوی دیگر شکافهای قومی را عمیقتر خواهد کرد.
یکی از موانع دیگر ملتسازی در کشور استقرار دموکراسی اکثریتی است. بدون شک دموکراسی بهعنوان مطلوبترین روش انتقال قدرت سیاسی در طول تاریخ بشری مطرح بوده و مزیتهای فراوانی دارد اما این امر بیانگر بیعیبونقضبودن مطلق آن نیست. چه بسا در کشورهای پسا منازعه و دارای اقلیتهای قومی، دموکراسی اکثریتی به پیروزی دایمی یک گروه اجتماعی و شکست همیشگی گروه دیگر انجامیده و به بروز خشونتهای قومی منجر میشود. واقعیت این است که در کشورهای چون افغانستان که از یکسو مردم با پیشفرضهای قومی انتخاب میکنند و از سوی دیگر تصمیمگیرندگان سیاسی با معیارهای قبیلهای به چینش مهرههای اجرایی اقدام میکنند، راهی جز تعدیل نوع دموکراسی حاکم بر مناسبات قدرت در کشور بهنظر نمیرسد. در صورت حاکمیت دموکراسی اکثریتی هم اگر تصمیمگیرندگان سیاسی در توزیع قدرت میان نمایندگان گروههای اجتماعی مطابق با موازین شایستهسالاری برخورد کنند، بازهم امکان تأمین عدالت وجود دارد. درحالیکه عملکرد قومگرایانهی نخبگان سیاسی ما این مشکل را مضاعف کرده است. بههمین اساس برای تأمین عدالت اجتماعی در کشور استقرار دموکراسی توافقی یا همزیستگرایانه و تقسیم سهمیهی قدرت اجرایی تنها روش ممکن برای گردآوری گروههای مختلف اجتماعی در محوریت نظام سیاسی است.
عامل دیگری که در تضعیف فرایند ملتسازی نقش داشته است، ضعف عملکرد حکومت در ارائه خدمات عامه است. ناکامی حکومت در تأمین امنیت بهعنوان مهمترین کارویژه آن، ناکامی در تأمین رفاه اقتصادی و اجتماعی، مبارزه با فقر و بیکاری، فساد اداری و … چهره نظام سیاسی را بهعنوان یک چتر حفاظتی و قابل اطمینان در اذهان مردم متزلزل و پوشالی کرده است. بیتردید عملکرد موثر حکومت در تقویت اعتماد مردم به نظام سیاسی نقش داشته و آنان را باورمند به وجود یک محوریت قدرتمند و مشترک برای همهی شهروندان مینماید. امری که در گذشته تحقق نیافته است.
به این ترتیب با توجه به آنچه گفته شد، در برابر فرایند ملتسازی در افغانستان موانع متعددی وجود دارد که شرایط فعلی برای عبور از آن فرصت مهم را در اختیار تصمیمگیرندگان و سران حکومت جدید قرار داده است. بیتردید برخورد رییسجمهور و رییس شورای عالی مصالحه در توزیع قدرت میان نمایندگان گروههای سیاسی، قومی و اجتماعی میتواند راهگشایی بخشی از موانع در برابر پروسهی ملتسازی باشد. گماشتن افرادی از میان اقلیتهای قومی در رأس نهادهای اجرایی مهمی چون وزارتهای به اصطلاح کلیدی میتواند احساس تعلق و وفاداری این گروهها را نسبت به نظام سیاسی و فرایندهای قانونی حاکم در آن مستحکمتر کند و تقویت توان حکومت در ارائه خدمات عامه و مسئولیتپذیری بیشتر نیز در راستای اعتمادسازی تمام مردم با نظام سیاسی بسیار مهم خواهد بود.
عامل دیگری که در تضعیف فرایند ملتسازی نقش داشته است، ضعف عملکرد حکومت در ارائه خدمات عامه است. ناکامی حکومت در تأمین امنیت بهعنوان مهمترین کارویژه آن، ناکامی در تأمین رفاه اقتصادی و اجتماعی، مبارزه با فقر و بیکاری، فساد اداری و … چهره نظام سیاسی را بهعنوان یک چتر حفاظتی و قابل اطمینان در اذهان مردم متزلزل و پوشالی کرده است. بیتردید عملکرد موثر حکومت در تقویت اعتماد مردم به نظام سیاسی نقش داشته و آنان را باورمند به وجود یک محوریت قدرتمند و مشترک برای همهی شهروندان مینماید. امری که در گذشته تحقق نیافته است.