بامیان اگر قندهار بود

بامیان اگر قندهار بود

اشرف فروغ

هفته قبل که فشار قرنطین و خانه‌نشستن دیگر از گلوی ما بالا می‌رفت و پدر ما را درآورده بود، تصمیم گرفتیم بامیان برویم و تشویش و استرس زندگی و قرنطین را در پای بودا و بند لاجوردین امیر بریزیم.

بامیانی که شهر خدایان به خاک‌افتاده و درهم‌شکسته است؛ بامیانی که بند امیر و دیگر زیبایی‌های جادویی و شگفت‌انگیز دارد؛ بامیانی که شهر امن و آرامش و سکون است و کسی را با کسی کاری نیست و بامیانی که ما همیشه از آیینه‌ی چشمان جادویی عکاسان و عکس‌های فوتو‌شاپ‌شده‌‌شان می‌بینیم و دهان ما آب می‌افتد.

بامیانی که زادگاه سرزمین پدر و مادری صابر حسینی، رامین مظهر و شهربانو سادات و دیگر آدم‌های خوب این سرزمین است.

اما بامیان تنها این چیزها نیست.

بامیان با جلریز و طالبانی که آن‌جا همیشه در کمین‌اند، پیوند ناگسستنی دارد.

و‌ آیا تو می‌دانی این جلریز چیست؟

نه، به خدا قسم که نمی‌دانی. جلریز دره‌ی مخوفی است که چندصد تا طالب مسلح مثل یک اژدهای خون‌آشام میان آن خوابیده تا هر بار که چند صد هزار هزاره‌ و تاجیکی که سالانه از آن‌جا عبور می‌کنند، از ترس بر خودشان بلرزند و مرگ را به چشم سر مشاهده کرده و گاهی هم طعمه‌ی آن اژدهای خون‌خوار شوند.

بامیان در کنار بند امیر و چند دره‌ی سرسبز که به درد عکس‌های هنری می‌خورند، هزاران باشنده‌ی محروم و فقیر و مردمانی با زندگی سخت دارد. مردمانی که فقر و محرومیت از سر و صورت‌شان باریده و در هفت آسمان ستاره و در تمام زمین یک جای پا ندارند. مردمانی که هنوز و در این قرن در مغاره‌ها زندگی می‌کنند و کاملا به حال خودشان رها شده‌اند. مردمانی که از سرک، برق، مراکز صحی و کوچک‌ترین امکانات زندگی شهری محرومند

پنج سال شده که من حداقل سال یک بار بامیان و بند امیر می‌روم و هربار که قصد رفتن می‌کنم با شور و اشتیاق به این فکر می‌کنم که بامیان بروم چه، تغییرات شگرفی را شاهد خواهم بود.

از سال گذشته تا به حال این ولایت آرام و امن چه آبادانی‌هایی را به خودش دیده است؟

حکومت چقدر برای بهبود حال مردم بامیان که خوب‌ترین مردم افغانستان‌اند، کار کرده است؟

از جلریز که برای خودش مثنوی هفتاد من غمگینی است می‌گذریم و به بامیان که می‌رسیم در کمال یأس و ناامیدی متوجه می‌شویم که هیچ چیز تغییری نکرده است.

هیچ آبادانی و بنای تازه‌ای ایجاد نشده است. هیچ سرک جدیدی آسفالت نشده است. هیچ پلچک و راه و مرکز صحی و مکتبی ساخته نشده. هنوز مغاره‌های تو در تو و تاریک کوه‌های بامیان مردمانی فلک‌زده و بدبختی را در خودش جا داده است که با کلماتی مثل خانه، حویلی، برق و زندگی مدرن بیگانه‌اند. هنوز مردمانی محصور در دورترین قریه‌ها زندگی می‌کنند که برای رفتن به مکتب و یک مرکز صحی مجبورند دو-سه ساعت پیاده قدم زده و راه‌شان را از میان صخره و دریاها و کوه و جنگل بگشایند.

حکومت را اگر فراموش کنیم، بامیان ولایتی است که از طرف مؤسسات بین‌المللی هم به‌شدت مورد بی‌مهری قرار گرفته است و ولایتی است فراموش‌شده و مهجور.

دوستم که کارمند یک نهاد بین‌المللی است و هرازگاهی به ولایات افغانستان سفر می‌کند می‌گفت که دورترین قریه‌ها در ولایات جنوبی حال و روزشان از نظر دسترسی‌ به سرک و کوچه‌های سمنت‌شده و مراکز درمانی بهتر از بامیان است.

و بند امیر؟

بند امیر را اگر از بدنه‌ی بامیان جدا کنیم، دیگر مردم ده سال هم یک بار بامیان نخواهند رفت. چند بت‌ شکسته و چند بنای مخروبه که هر سال دیدن ندارند.

در افغانستان اگر دو تا سرمایه‌ی ملی به‌صورت واقعی کلمه داشته باشیم، به یقین که یکی آن بند امیر بامیان است. چه هر زمانی که بند امیر بروی تعداد بازدیدکنندگان غیرهزاره دو برابر هزاره‌هایند. زیرا که آرامشی و سکون و حس امنیتی که در بامیان و بند امیر است در هیچ جای افغانستان پیدا نمی‌شود. زیرا که بامیان را از نظر امنیت و آرامش می‌توان کشور کوچک و مجزا از افغانستان دانست که هیچ شباهتی به آن افغانستان هیولا و خونخوار که همه‌ی ما می‌شناسیم ندارد. زیرا که بامیان مردمانی دارد که سال‌هاست خشم و نفرت و جنون را در وجودشان کشته‌اند و مطلقا به کار کسی کاری ندارند. بامیانی‌ها سال‌هاست از مسند قضاوت و حکم صادرکردن به زیر آمده و مردمانی‌اند جدا از شیرآبادی‌های غیور و شجاع خودمان.

اما دوباره برگردیم به بند امیر.

برای رسیدن به بند امیر باید سرک عمومی بامیان – یکاولنگ را که توسط کوریای جنوبی ساخته شده است طی کرده و بعد راهت را به‌سوی یک سرک خاکی و پر از گرد و خاک و دست‌انداز کج کنی که ده-پانزده کیلو متر طول دارد. با وجود عواید میلیونی حکومت از منبع بازید ده‌ها هزار بازدیدکننده‌ای که هر سال از بند امیر دیدن می‌کنند، این سرک خاکی ده-پانزده کیلومتری هنوز و بعد از گذشت سال‌ها همان طور و به حال خودش رها شده است. پنج سال، ده سال، پانزده سال و نمی‌دانم چقدر سال‌های دیگر.

وضعیت خود بند هم چندان خوشحال‌کننده نیست. بند امیر یک زیبایی غم‌انگیز و مهجور است که به حال خودش رها شده و خودش باید برای بقا و تداوم خودش بجنگد و به نفس‌کشیدن ادامه بدهد. چرا؟ چون که بند امیر در بامیان است و بامیان هم ولایتی است فراموش شده و به‌شدت مورد بی مهری قرار گرفته. و شاید هم به این دلیل که بامیان قندهار نیست. من گاهی به جلریز و بامیان از این منظر نگاه می‌کنم.

فکر می‌کنم بامیان اگر قندهار بود و بند امیری داشت (حالا فکر کنید بند امیر عبدالرحمن خان) و ولایت امن و آرامی بود و هر سال ده‌ها هزار نفر از اقوام افغانستان برای سیر و سیاحت به آن‌جا می‌رفتند و بعد چند صد طالب هزاره یا ازبیک و تاجیک در جلریز کمین کرده و باعث ترس و وحشت و آزار واذیت و حتا قتل و ‌کشتار این مسافران می‌شدند آن وقت چی می‌شد؟ آن زمان حکومت چه عکس‌العملی نشان می‌داد؟

پیش‌گو نیستم که بگویم حکومت دقیقا چه عکس‌العملی نشان می‌داد، اما می‌شود حدس زد که همین حکومت و در صورت به‌وجودآمدن چنان وضعیتی، با توپ و تانک و طیاره و بمب اتم به جلریز هجوم برده و یک‌شبه دمار از روزگار مهاجمین و راه‌گیران به درآورده و نام‌شان را از صفحه‌ی گیتی حذف می‌کرد.

بامیان اگر قندهار بود، در مدت یک هفته‌ سرک خاکی بند امیر آسفالت شده و بند امیر را مثل یک عروس زیبا می‌آراستند و دستان پر از مهر و محبت به سر و صورتش کشیده می‌شد. بامیان اگر قندهار بود، شاید چند سرک آسفالت‌شده بیش‌تر داشت، دیگر مردمان در مغاره‌های کوه‌ها زندگی نمی‌کردند، دخترها و پسرهای کوچولو و معصوم دو ساعت راه را برای رسیدن به مکتب طی نمی‌کردند و زنان فرزندان نوزادشان را در راه طولانی رسیدن به مراکز صحی از دست نمی‌دادند و …

بامیان اما متأسفانه بامیان است. هنوز هم جلریز مثل اژدها سر راهش کمین کرده است. هنوز مردم در مغاره‌ها زندگی می‌کنند. مردم سرک و راه درست و حسابی ندارند. تا رسیدن به مکتب و مراکز صحی ساعت‌ها فاصله است. سرک بند امیر هنوز خاکی است. فقر بیداد می‌کند و همه چیز مثل آن عکس های فوتوشاپ‌شده که از بامیان و بند امیر و دره‌های سر سبز می‌بینید، زیبا و رویایی نیستند.

دیدگاه‌های شما
  1. مطلبی خوبی بود ولی بر نویسنده یک بار از نزدیک دیدن قندهار را توسعه میکنم چون خیلی کورکورانه به مقایسه دو ولایت پرداخته.من قندهار را یکی از محرومترین ولایت ها می پندارم چون خیلی ستمدیده و ملت مظلوم و دور از تعلیم ابتدایی مانده اند. لذا میگم شنیدن کی بود مانند دیدن!؟

  2. تشکر از مطلب تان؛ با اینکه در جستجوی یک سنگ و خشت برای آبادی وطن و محیط قابل زندگی با آسایش در همه نقاط این خاک ، ومهیاسازی محیط برای کسب دانش میباشیم.
    تعداد سفرهای من به نیم از ولایات کشور بوده و ادامه خواهد داشت. بیاید از منظر تقسیم درجات ببینیم ولایات درجه اول . دوم و سوم.
    با سفر که به کندهار داشتم یکی از محروم ترین ولایات یافتم که درجه اول است سطح زندگی. سطح دانش. تجارت. عدم ساخت و ساز معیاری همه اش مایوس کننده است حتی در قلب شهر نزدیک مقام ولایت ساختمانهای زمان طالبان که الان هم مورد استفاده قرار دارد
    درباره بامیان نمی دانم. اراده دارم که از نزدیک دیدار نمایم .
    #بیاید بامیان را با یک ولایت هم درجه ان مقایسه نماید
    تشکر

  3. تشکر از نویسنده گزارش تماماً حقیقت است اما نسبت دادن به قندهار نه
    چون باید پیش از این که نسبتی بین بامیان پر از صفا و قندهار تاریخی آورده می شد یک بار زندگی در قندهار نیز دیده می شد قندهار که به یک عینو مینه خلاصه نمی شود ولسوالی های که در مدت 20 سال حکومت هنوز هم مثل بامیان از مکتب و کیلینیک وغیره خدمات بی بهره است متاسفانه در ولسوالی های قندهار امکانات زندگی حدود 50 سال پیش هم در آنجا موجود نیست.

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *