محمدموسا شفق
نظامی عروضی در «مقالت دوم» کتاب چهارمقاله، در ذکر فواید و اهمیت شعر، حکایتی دارد از نصربن احمد سامانی. در بیان عظمت و شکوه نصربن احمد در آغاز حکایت چنین میگوید: «چنین آوردهاند که نصربن احمد که واسطهی عقد ال سامان بود و اوج دولت آن خاندان، ایام ملک او بود… خزاین آراسته و لشکر جرار و بندگان فرمانبردار.» این شاه سامانی، زمستانها در بخارا مقام میکرد و تابستان به سمرقند یا یکی از شهرهای خراسان میرفت.
تا اینکه یک سال نوبت به هرات رسید و در فصل بهار به بادغیس رفت. عروضی، به گفتهی ملکالشعرای بهار، با آن قدرتی که در نویسندگی دارد: «میتوان گفت بعد از تاریخ بیهقی، قابوسنامه و سیاستنامه، این کتاب خاتم کتب ادبی متقدمان است.» هرات و بادغیس را چنان تعریف میکند که خواننده را به وجد می آورد: «که بادغیس، خرمترین چراخوارهای خراسان و عراق است.» به گفتهی عروضی، هرات و بادغیس آن روزگار، انواع میوه داشته است. از جمله در هرات تنها 120 نوع انگور یافت میشده و به اضافهی میوههای خودشان، در زمستان نارنج از سیستان میرسیده و ترنج از مازندران. عروضی، هرات و بادغیس را به بهشت عدن مانند میکند.
نصربن احمد سامانی، در هرات و بادغیس به مدت چهارسال ماند. هرگاه قصد بازگشت به بخارا میکرد؛ فصل دیگر سال با نعمتهای فراوان فرا میرسید و او با تمام دم و دستگاه و لشکریانش، گاه در هرات و گاه در بادغیس در رفت و آمد بود و از نعمتهای این دو مکان لذت میبرد. تا اینکه به گفتهی نظامی، لشکریان نصربن احمد، از طولانیشدن سفر خسته میشوند و هوای بخارا و زن و فرزند به یادشان میآیند.
نزد رودکی میروند که در نظر نصربن احمد، از همه محترم بود و میگوید؛ پنجهزار دینار به تو میدهیم و کاری بکن تا امیر قصد سفر به بخارا کند. رودکی قبول میکند و یک صبح، هنگامی که امیر صبوحی کرده بود (نوشیدن شراب در صبحگاهان)؛ چنگ بر میگیرد و این قصیده را با صدای حزین، همراه با چنگ میخواند:
بوی جوی مولیان آید همی یاد یار مهربان آید همی
ریگ آموی و درشتی راه او زیر پایم پرنیان آید همی
آب جیحون از نشاط روی دوست خِنگ ما را تا میان آید همی
ای بخارا شاد باش و دیر زی میر زی تو شادمان آید همی
میر ماهست و بخارا آسمان ماه سوی آسمان آید همی
میر سرو است و بخارا بوستان سرو سوی بوستان آید همی
وقتی رودکی به این بیت میرسد؛ امیر سامانی چنان منفعل میشود که فورا از جا بلند شده و به طرف بخارا حرکت میکند. تا جایی که از دنبال امیر، رانین (تنبان) او را تا دو فرسنگی میبرد و نصربن احمد تا بخارا هیچ توقف نمیکند. (نظامی، 1381: 49-53)
ظاهر این حکایت، نشاندهندهی اهمیت و قدرت شعر در سمتوسو دادن افراد قدرتمند است. وقتی نصربن احمد، قدرتمندترین شاه سامانی به مدت چهارسال در هرات و بادغیس اقامت میکند و لشکریانش از دوری خانواده و سرزمینشان به تنگ میآید، دست در دامن رودکی میزند تا با سرودن شعری، پادشاه را قناعت دهد که به طرف بخارا برگردد.
اما با اندکی تعمق، جنبهی دیگر حکایت برای انسان روشن میگردد. کافی است چند پرسش ساده را مطرح کنیم: نصربن احمد برای چه چهار سال را در هرات و بادغیس اقامت کرد؟ سلطانی که سرزمینهای وسیعی را اداره میکرد، با آن همه لشکر و خدم و حشم در یک جا به مدت چهار سال، از کجا و چه منابعی تغذیه میکرد؟ مردم در این مدت، چگونه برای لشکریان و اطرافیان شاه، آب و غذا و برای اسبان و استران آنان علف تهیه میکردند؟ آیا قصیدهی رودکی آن قدرت را داشت که امیر را چنان سراسیمه کند تا بدون شلوار تا دوفرسنگی راه برود یا بیبرنامگی و به یاد افتادن لذتهای بهجامانده در بخارا، شاه را دستپاچه کرد تا هرچه زودتر خودش را برساند تا از آن نعمتها باز نماند.
واقعیت این است که انسان با خواندن این حکایتها پی میبرد که شاهان در گذشته، اگر نگوییم هیچ، ولی با قاطعیت میشود گفت کمترین برنامهای برای رفاه مردم و ساماندادن به کشورداری نداشتهاند. چنانکه از اول حکایت میخوانیم؛ این امیر سامانی زمستان در یکجا نظر به وضعیت مناسب جوّی و بهار و تابستان را در جای دیگر به خوشگذرانی مشغول بوده است. تا اینکه هرات و بادغیس از همه جاها برایش خوش میگذرد و چهارسال را فقط میخورده و میخوابیده و روشن است که تهیهی این همه غذا، علف و پوشاک برای ساکنان معدود آن زمان هرات و بادغیس، کاری سادهای نبوده است. این گونه تفرجکردنها حکایتگر بیبرنامگی و عیاشی شاهان و سلاطین گذشتهاند.
ای بسا که دشمنان این شاهان در همین فرصتها، حمله میکرده و باعث قتل عامها و غارتها میشدهاند. ریشهیابی جنگها و علل شکست یکی از طرفهای جنگ برای ما بسیار مهم است. زیرا با مطالعهی این دو مورد (علت جنگ و شکست در جنگ)، ما به ماهیت نظامهای پیشین، خوبتر پیمیبریم و تفاوت بین شعار و عمل این حاکمان، بیش از پیش برای ما روشن میشود.
شبیه چنین تفرجهایی در شاهنامهی فردوسی نیز فراوان است. از جمله گشتاسب، بنا به روایت هزار بیت دقیقی که در شاهنامه آمده است؛ اسفندیار پسرش را زندانی میکند و خود به طرف سیستان در نزد زال و رستم میرود. زال و رستم از گشتاسب به گرمی پذیرایی میکند و گشتاسب به مدت دو سال در سیستان و زاول به گردش و مهمانی بهسر میبرد:
بر آمد برین میهمانی دو سال همی خورد گشتاسب با پور زال
(فردوسی، 1392: 673)
در همین زمان است که بلخ به دست دشمنان گشتاسب سقوط میکند؛ آتشکدهی نوبهار به آتش کشیده میشود و موبدان (روحانیان زردشتی) از دم تیغ گذرانده میشوند.
در گذشتهی تاریخی ما، وضعیت مردم در دو حالت، بازتاب یافته است: یا در وقت قتل عامشدن و یا هم در وقت اسارت. در غیر این دو حالت، ما شاهد حضور مردم در صحنه نیستیم. حتا در هنگام پرداخت خراج، ما مردم را در صحنه نمیبینیم. نمونهاش در حکایت فوق است. وقتی قدرتمندترین پادشاه سامانی چهارسال را در یک جای ساکن میشود؛ واضح است که مصارف آن را مردم تأمین میکردهاند. اما در هیچ جایی از حکایت، قصهای از مردم در میان نیست که روزگارشان چگونه بوده است. بلکه هرات و بادغیس، به بهشت و بهتر از آن تشبیه شدهاند. گویا انواع میوهها و سبزیها و دیگر مایحتاج شاه، از آسمان و بدون کدام وسیلهای برای شاه و لشکریانش نازل میشدهاند. شبیه بهشتی که در ادیان وجود دارد.
در چنین وضعیتی است که قصیده و شاعر درباری، جایگاه مردم را اشغال میکند. به جای آنکه گروهی از مردم بیایند و به پادشاه بگویند که ما از دست مصارف هنگفت لشکریان شما به تنگ آمدهایم و یا پیک مردم از بخارا بیایند و بگویند ای امیر! در نبود شما در بخارا ما دچار این مشکلات شدهایم. در هردو صورت، شاعر و قصیده است که نقش بازی میکند و با توصیف مناظر و نعمتهای یک سرزمین، مناظر زیبا و نعمتهای یک سرزمین دیگر را به بوتهی فراموشی میسپارد و ذهن هوسباز شاه را به طرف دیگر ترغیب میکند.
فقدان حضور مردم در تاریخ ما، ضایعهی بزرگ و جبرانناپذیر است. اصلا تاریخ ما، بیوگرافی شاهان است و دیگر هیچ. در همین سده (قرن پنجم هجری)، ابوحامد محمد غزالی در نامهای به سلطانسنجر، روزگار رقتبار مردم را اینگونه روایت میکند: «به مردمان طوس رحمتی کن که ظلم بسیار کشیدهاند و غله به سرما و بیآبی تباه شده و درختهای صدساله از اصل خشک شده و هر روستایی را هیچ نمانده، مگر پوستینی و مشت عیال گرسنه و برهنه. و اگر رضا دهد که پوستین از پشت باز کنند تا زمستان برهنه با فرزندان خود در تنوری شوند؛ رضا مده که پوستشان باز کنند و اگر از ایشان چیزی خواهند (منظور گرفتن مالیات از مردم است)؛ همگان بگریزند و در میان کوهها هلاک شوند و این پوست بازکردن باشد.» (وزینپور، 1374: 190)
گرسنگی و فقر، گاه چنان بیداد میکرده است که مردم به آدمخواری روی میآوردند. از جمله در دو برهه، یکبار در دوران سلطانمحمود و یکبار در دوران سلطانسنجر (اوایل و اواخر قرن پنجم هجری)، مردم از شدت گرسنگی که معلول مالیات سنگین و پیدرپی و قحطی بودهاند که به آدمخواری روی میآوردند. (همان: 361-366)
در فقدان تاریخ اجتماعی، زندگینامهی شاهان، وضعیت را بهشت نشان میدهد؛ زیرا تنها هرم جامعه به نمایش گذاشته میشود. این سخن ای. اچ. کار، در کتاب تاریخ چیست؟ این تفاوت فاحش را بین زندگینامه و تاریخ، در روایتگری نشان میدهد: «میدانیم که هر زندگینامهی خوب، تاریخ بدی تحویل ما میدهد؛ زیرا موضوع زندگینامه فرد است و موضوع تاریخ، جوامع بشری.» (کار، 1357: 71)
با خواندن زندگینامهها، میبینیم که این «بوی جوی مولیان» بوده که سلاطین زمان را گاه به سمرقند میبرده، گاه به هرات و بادغیس، گاه به بلخ و بامیان، گاه به سند و رود نیل و گاه به ملتان و سومنات. این محدودهی جغرافیایی، یا میدان جنگ و لشکرکشی بوده است و یا هم محل تفرج و خوشگذرانی. در هردو صورت، مردم یا در صفوف جنگ رویاروی هم قرار داشتهاند و یا هم مشغول به پرداخت خراج و تهیهی آذوقهی لشکر بودهاند.
منابع:
1. فردوسی، ابوالقاسم (1392). شاهنامه فردوسی، به کوشش: دکتور سعید حمیدیان (براساس چاچ مسکو)، نشر قطره، تهران.
2. کار، ای. اچ (1357). تاریخ چیست؟ ترجمهی حسن کامشاد، تهران: انتشارات خوارزمی.
3. نظامی، احمدبن عمر (1381). چهارمقاله، به سعی و اهتمام و تصحیح محمد قزوینی، به کوشش محمد معین، انتشارات زوار، تهران.
4. وزینپور، نادر(1374). مدح، داغ ننگ بر سیمای ادب فارسی، تهران: چاپخانه مهارت.