جمشید خراسانی
این روزها بحث پیرامون محتوای نصاب معارف افغانستان داغ است. صحبت از مناسببودن یا نبودن و کارایی نصاب است و اینکه آیا این نصاب بیطرفانه، روشمند و بر مبنای اساسات علمی تدوین شده یا سلیقهای و جهتدار است. بحثها به گونهی جهت یافته که موقفگیریها سیاه و سفید است. با چند جملهی کلی نصاب تأیید شده یا رد میشود. کمتر به جزئیات و موارد مشخص در تقویت ادعا پرداخته میشود. فهم ما این است که تدوین نصاب روند تکوینی دارد و در بازههای زمانی مشخص نیازمند اصلاح و بازبینی مجدد است. در دوره جدید و سالهای اخیر نصاب معارف افغانستان بارها مورد اصلاح و بازبینی قرار گرفته و به غنامندی و باروی آن افزوده شده است. این اما به معنای کامل و تمامبودن نصاب نیست. یعنی با وجودی که در نصاب موارد بیشماری از موضوعات علمی و ارزشی ارزشمند گنجانیده شده، مواردی هم است که باز هم نیاز به بازبینی و اصلاح دارد. پرداختن به این موارد به معنای رد کردن و زیر سوال بردن بستهای به بزرگی نصاب معارف بهصورت کل نیست و نباید چنین تلقی شود.
اینجا در یک سلسله نوشته – بهصورت موردی و مشخص – تلاش میشود مواردی که از نظر و فهم نویسنده در نصاب معارف چالشزا و جهتدار است و نوع پرداخت آن متناسب با روشهای علمی و اصول تدوین نصاب نیست پرداخته شود. با تأکید دوبارهی اینکه برجسته کردن این موارد به معنای رد نصاب بهصورت کلی و در یک بستهی تمام نیست، بلکه با این تأکید است که نصاب معارف افغاسنتان هنوز هم نیاز به اصلاح و بازبینی دارد. کاری که در واقع وزارت در صدد آن است. هدف این از این سلسله کمک به وزارت معارف در راستای شناسایی موارد مسألهساز و در نظر داشتن آن برای اصلاح است.
***
سوگیری تاریخی
در کتاب «دروس اجتماعی» برای صنف ششم که چاپ سال 1398 است و از سایت رسمی وزارت معارف قابل دسترس میباشد، فصلی (فصل چهارم) زیر عنوان «وقایع مهم افغانستان از 1352 الی 1383 ه.ش» وجود دارد. در درسهای این فصل وقایع مهم سیاسی کشور از سال 1352 الی 1380 به بحث گرفته شده و مبحث با اجلاس بن ادامه مییابد. با خوانش این بخش دیده میشود که نوع پرداخت بر برخی وقایع و واقعیتهای تاریخی جهتدار و سلیقهای است. برای واضحشدن بیشتر موضوع دو قسمت از این فصل را بهصورت نقل قول مستقیم اینجا آورده میشود.
قسمت اول:
پس از روي کارآمدن جمهوري دموکراتيک افغانستان به رهبري نورمحمد ترهکي که از حمايت اتحاد شوروي سابق برخوردار بود و در ضدیت با دین اسلام قرار داشت و به قتل شکنجهی فرزندان کشور پرداخت. جهاد و مقاومتهای مردمي عليه رژيم حاکم آغاز شد. جهاد و مقاومت مردم با ورود و تجاوز مستقيم ارتش سرخ شوروي سابق بر خاک افغانستان شدت بيشتر يافت. نيروهاي شوروي که با مقاومت سرسختانهی مردم افغانستان مواجه شدند، پس از سالها جنگ و ويرانگري بالاخره مجبور به ترك افغانستان شدند و در نهايت، ارتش سرخ با تحمل تلفات و خسارات سنگين در 26 دلو 1367 ه.ش. از افغانستان خارج شد (ص: 53).
قسمت دوم
پس از تصرف کابل توسط تحريك طالبان در ميزان سال 1375 ه.ش. ملا محمد عمر مجاهد به قدرت رسيد و امارت اسلامی افغانستان را اعلان کرد. وي در عقرب سال 1380 ه.ش. از قدرت بركنار شد و صفحهی جديدي در تاريخ سياسي کشور گشوده شد (ص: 54).
هر آدمی که با وقایع تاریخی افغانستان آشنا باشد یا آنقدر عمر کرده باشد که دو دورهی صحبتشده در بالا را به چشم دیده باشد، میداند که پرداخت متن فوق جهتدار و سلیقهای است. در قسمت نخست که از «جمهوری دموکراتیک افغانستان» صحبت میشود، به درستی و با جزئیات از نقش و مداخله «اتحاد جماهیر شوری سابق» و «به قتل شکنجهی فرزندان کشور» صحبت میشود. در قسمت دوم اما که از دوره طالبان صحبت میشود متن جهتدار است و بهصورت سلیقهای از جنایات طالبان سخنی در آن دیده نمیشود. اگر از این بگذریم که نام ملا عمر با آن میزان از بدنامی و توحشی که دارد بسیار محترمانه گرفته میشود، میدانیم که طالبان با حمایت مستقیم پاکستان حتا در سطح حضور نیروهای پاکستانی در صفوفشان، به قدرت رسیدند و به کشتار و جنایت پرداختند. این جنایات، مثل جنایات حزب دموکراتیک خلق افغانستان، در سطحی بود – باز جدا از اینکه هنوز هم این جنایات ادامه دارد – که میتوان در مورد آن از اصطلاحات «جنایات جنگی» و در مواردی «جنایت علیه بشریت» یاد کرد. در متن کتاب درسی صنف ششم اما دیده میشود که برخلاف بهصورت سلیقهای به جنایات حزب دموکراتیک خلق افغانستان و حمایت و مداخله اتحاد جماهیر شوروی از آنها به جزئیات پرداخته و از جنایات طالبان و حمایت و مداخله پاکستان حرفی به میان نیامده است.
آنچه در بالا آمد نشان از تأثیر و نفوذ گروههای همسو با طالبان در ساختار وزارت معارف کشور است. اگر نه جنایات طالبان را، از قتل و کشتار گرفته تا سوختاندن تاکستانهای شمالی، انفجار بوداهای بامیان و … هنوز همه به خاطر داریم. از اصول کار علمی و تدون نصاب بیطرفی است. پیشنهاد نوشته به وزارت معارف این است که پرداخت سلیقهای و جهتدار که باعث سیاه یا سفیدسازی مغرضانه میشود در کار تدوین نصاب باید مردود دانسته شود.
از نظر تاریخی جای دیگری نیاز به تأمل دارد، فصل پنجم و ششم کتاب دروس اجتماعی صنف ششم در مورد «تاریخ اسلام» و «خلفای راشدین» است. دو نکته در مورد این دو فصل قابل توجه است:
نخست: بهنظر میرسد نمیتوان بهلحاظ موضوعی نیاز این دو فصل را در چارچوب «انسجام منطقی متن» توضیح داد. چه یکی عنوان کتاب «دروس اجتماعی» است و دیگر قبل از این دو فصل، در فصل چهارم «وقایع مهم» تاریخ افغانستان از سال 1352 الی 1380 و تحولات دورهی جدید افغانستان – بن و بعد از آن – بحث میشود. در فاصلهی یک فصل، بدون مقدمه و توضیح، پریدن از تحولات افغانستان در پایان قرن بیست و آغاز قرن بیست و یک به شبهجزیرهی عربستان در پیش از چهارده قرن قبل، انسجام منطقی متن را صدمه زده و باعث پراکندگی موضوعی در ذهن دانشآموز میشود. در نتیجه پرسش اینکه چرا دانشآموز افغانستان در صنف ششم – آن هم در دروس اجتماعی – تاریخ اسلام بخواند، بیپاسخ میماند. این مبحث میتواند شامل مضمون تاریخ در صنوف بالاتر باشد.
دوم: در مواردی مباحث آمده در این قسمت با قبل و بعد از خودش و با فاکتهای علمی در تناقض و تضاد است. در قسمتی از عنوان نخست فصل پنجم که «اوضاع اجتماعی و اقتصادی عربستان قبل از اسلام» است، آمده است:
پاراگراف بالا با وجود حجم کم، در چند مورد هم با مباحث آمده در قبل و بعد از خودش و هم با واقعیتهای علمی در تناقض و تضاد است. در واقع پرداخت این پاراگراف بسیار سلیقهای و جهتدارانه است که میتواند باعث کژفهمی دانشآموز شود. در زیر بهصورت موردی – در سه بخش – به تناقضهای پاراگراف بالا با قسمتهای دیگر متن و فاکتهای علمی پرداخته میشود.
در مورد زنان
آغاز پاراگراف در مورد وضعیت زنان در قبل از اسلام صحبت میکند؛ این قسمت هم با بخشی دیگری از این فصل و هم با دادههای جمعیتشناسی[i] و انسانشناسی[ii] در تناقض قرار دارد. در قسمت دیگری از این فصل ذیل عنوان «دوران جوانی حضرت محمد (صلیاللهعلیهوسلم)» چنین آمده است:
این بخش با بخش قبلی از آن جهت در تناقض است که در آن گفته شده «در عربستان آن زمان، تمام قدرت و صلاحیت به دست مردان بود و زنان از تمام حقوق بيبهره بودند. آنان مانند متاع عادي به فروش ميرسيدند.» درحالیکه در این قسمت از «تجارت» و «سرمایهدار»بودن «بیبی خدیجه» صحبت میشود. همچنان از کنشگری زن در سطح «تقاضای ازدواج» صحبت میشود. حالا اینکه ذهن دانشآموز کدام مورد را یاد بگیرد و مهمتر از آن این تناقض را چطوری حل کند، معلوم نیست. بپذیرد که زن در آن زمان قدرت و صلاحیت نداشته و از تمام حقوق بیبهره بوده یا اینکه سرمایه و تجارت داشته و در سطح درخواست ازدواج کنشگر بوده؟
قسمت دیگر پاراگراف بالا که میگوید «داشتن دختر را عار دانسته و آنها را زنده به گور ميکردند.» از آنجا که صورت حکم کلی را دارد، با دادههای جمعیتشناسی و انسانشناسی در تناقض قرار دارد. به این معنا که اگر این موضوع در سطح بزرگ – چنانی که از متن کتاب برمیآید – رایج میبود، به ختم نفوس در آن مناطق منجر میشد. میدانیم که از ملزومات تداوم نسلها تناسب – در مواردی با تفاوت اندک – در تعداد زن و مرد است. اگر قرار باشد بهصورت گسترده زنان «زنده به گور» شوند، در یک نسل بحران جمعیتی بهوجود میآید. چنین امری به صورتی که ارائه شده به لحاظ منطقی قابل دفاع نیست. اگر به صورتی میبود که گفته میشد در مواردی، بهدلیل «عار داشتن» یا براساس مطالعات تاریخی و انسانشناسی بهدلیل فقر، ناداری، قحطی، ترس از افتادن در دست دشمن و یا قربانی برای خدا یا خداها، زنان زنده به گور و کشته میشدند و آن حکم کلی را نمیداشت، میشد آن را منطقی و قابل دفاع خواند. گذشته از آن پرسش مهمتر این است که چنین درسی در چه سطحی برای دانشآموز صنف ششم مناسب است؟
در مورد جنگ، غارت و غلامگرفتن
جنگ، غارت و غلامگرفتن نظر به زمینه پاراگراف بالا در جملهی کارهای منفی اعراب قبل از اسلام بهحساب میآید. این در حالی است که در روند رشد دین اسلام نیز جنگها و فتوحاتی صورت گرفته که با پیروزی لشکر اسلام همراه بوده و در نتیجه اموال شکستخوردهها بهعنوان غنایم جنگی تصرف شده، زنان به کنیزی و مردان به غلامی یا بردگی گرفته شدهاند. در نتیجه قضاوت دوگانهی ارزشیای وجود دارد که با رسیدن دانشآموز به درسهای گسترش و فتوحات اسلام، باعث تناقض در ذهن دانشآموز میشود.
علم و تمدن
در پاراگراف بالا آمده که «عربهای آن زمان از علم و تمدن بیبهره بودند و …» این در حالی است که در جملات قبل از این پاراگراف میخوانیم:
این دو بخش نشاندهنده تناقضی دیگر در درون متن است که نتیجهی پرداخت سلیقهای و جهتدار است. براساس مطالعات تاریخی و انسانشناسی میدانیم که حتا صورت ابتدایی داد و ستد نیز نیازمند دانش محاسبه و توافقهای جمعیای بوده است که از اساسات تمدن بهشمار میرود. در یک جمعبندی ساده هر کسی میتواند متوجه شود که در صورت نبود یا «بیبهره بودن» از علم و تمدن امکان تجارت وجود ندارد. درحالیکه در متن از تجارت میان شهرها صحبت شده است. تجارت در این سطح یکی که از پایه بدون علم و تمدن ممکن نیست و دیگر خود باعث گردش دانش و اطلاعات میشود که به انکشاف علم و تمدن میانجامد. بحث در مورد علم و تمدن هم در درون متن و هم براساس مطالعات تاریخی و انسانشناسی متناقض است.
از منظر تاریخی در یک جای دیگر نیز میتوان سوگیری تاریخی را یافت. این در جایی است که مربوط به تاریخ معارف افغانستان میشود. در کتاب «دروس اجتماعی» صنف چهارم، درسی (درس نهم) تحت عنوان «تاریخ معارف افغانستان» است. پرداخت این درس به صورتی انتخابی، جهتدار و سلیقهای است. قبل از تبصره بیشتر دو صفحه که درس شامل آن میشود را اینجا میآوریم:
گفته شد که پرداخت این درس به موضوع تاریخی که اینجا تاریخ معارف است، صورت انتخابی، جهتدار و سلیقهای دارد. برای اثبات این ادعا نکات زیر برجسته شده و در مورد تبصره میگردد:
- در متن دوره امانالله آورده نشده؛
- در متن دوره حبیبالله کلکانی برجسته شده؛
- در متن دوره حزب دموکراتیک حلق افغانستان آورده نشده؛
- در متن دوره مجاهدین آورده نشده؛
- در متن دوره طالبان آورده نشده.
با توجه به این نکات، کسانی که با تاریخ افغانستان آشنایی دارند میتوانند متوجه شوند که چطور تحت تأثیر اختلافات باوری و قومی متن انتخابی، جهتدار و سلیقهای عمل کرده است. نکته اول در این مورد بسیار مهم است؛ این نکته نشان میدهد که دوره خوب امانالله برای معارف کشور از درس تاریخ معارف حذف شده است. با این وجود که در این دوره براساس قانون اساسی تحصیل در معارف تا «درجه ابتداییه» اجباری شد، تعداد مکاتب و شاگردان به مراتب افزایش یافت، تعدادی برای درس به خارج از کشور فرستاده شدند و اینکه بودجه معارف از بودجههای بزرگ نهادهای دولتی در کشور بود. معلوم میشود اینجا گروه تدوین نصاب معارف، تحت تأثیر آن اختلاف باوری تاریخی در مقابل امانالله که بحث در مورد آن بسیار است و در مواردی بیاساس خوانده میشود دست به حذف دوره او از نصاب معارف زدهاند. یعنی اختلاف باوری تاریخی خویش را بهصورت سلیقهای وارد کار تدوین نصاب ساختهاند.
نکته دوم اشاره بر برجستهسازی دوره حبیبالله کلکانی دارد. با وجود حذف دوره خوب دهساله امانالله، دوره نهماهه حبیبالله کلکانی در متن با بستهشدن مکتبها برجسته شده است. معلوم میشود این برجستهسازی تحت تأثیر اختلاف تاریخی قومی صورت گرفته است. به سه نکته دیگر که توجه کنیم، ادعای ما در مورد دو نکته بالا بیشتر تقویت میشود. معلوم میشود دوره حزب دموکراتیک خلق افغانستان، با این وجود که معارف را ایدیولوژیک ساخت و صدمه زد به دلایل قومی و نفوس امروزی تعدادی از اعضای این حزب آورده نشده است. دوره مجاهدین هم که در ادامه دوره حزب دموکرات خلق افغانستان و در مقابل آن معارف را ایدیولوزیک ساخت و صدمه زد بهدلیل احساس نزدیکی و نفوس امروزی مجاهدین در دستگاه حکومت آورده نشده است. دوره طالبان که برای معارف اسفناک بود و دختران را بهصورت سازمانیافته از تحصیل بازداشت نیز بهدلیل احساس نزدیکی و نفوس امروزی این گروه آورده نشده است.
نکات فوق نشاندهنده دخالت اختلافات باوری و قومی در نصاب معارف افغانستان است. البته اختلافات باوری در موارد اشارهشده روایت گروههای روحانی از تاریخ کشور در آن مراحل است. بهنظر نویسنده خارج از آنچه گفته شد دلیل دیگری نمیتواند نحوی پرداخت انتخابی متن فوق را توضیح بدهد. در نتیجه نیاز است در کار تدوین نصاب معارف گروهی در کار باشد که خود طرفی از اختلافات تاریخی کشور نباشد و بتواند در بحث تاریخی خوبی و بدی تمام دورهها را برای نسلهای بعد بیطرفانه بازتاب دهد. ادامه دارد…
[i] Demography
[ii] Anthropology