قاهر در یک خانوادهی مسلمان و متدین به دنیا آمد. سال 1330 شمسی بود. در آن سالها افغانستان مثل امروز نبود. از بچهها قبل از تولدشان میپرسیدند که دوست دارند در خانوادهی مسیحی و هندو به دنیا بیایند یا در خانوادهی مسلمان. کودکان معمولا خانوادهی مسلمان را انتخاب میکردند؛ چرا که میدانستند در دین مبین اسلام اکراهی نیست. از نظر طبی هم دانشمندان اثبات کرده بودند که کودکانی که انتخاب غلطی میکنند و مثلا در خانوادهی جهود به دنیا میآیند پسانها با انواع فرار از کشور و حیات ننگین در اسرائیل روبهرو میشوند. به قدرت خدا سرطان هم زیاد میگرفتند. به همین خاطر، قاهر در یک خانوادهی درست به دنیا آمد. او وقتی به دنیا آمد، گریه نکرد. همه گفتند اوه این چه بچهی خوبی است. قاهر غیرت داشت؛ گریه نمیکرد. روز سوم مادر کلانش از کنج خانه بلند شد و میخواست نزد قاهر بیاید. قاهر گفت:
«بیبی چه میخواهی؟ نیار آن را. گفتم نیار. نمیپوشم».
مادرکلانش که دید قاهر جدی است، تنبان را به گوشهای انداخت و زیر لب گفت:
«خاک بر سرت، بیحیا!»
قاهر اما بیدی نبود که از هر بادی بلرزد. اصلا بید نبود و بنا بر این لرزیدن از باد در مورد او صدق نمیکرد. قاهر به سرعت در میان مردمانی که در آن منطقه در حال باشندگی بودند به قاهر عریان مشهور شد. قاهر وقتی هشت ساله شد، عدهای از بزرگان به خانهی پدرش آمدند و گفتند که از آنجا که ایشان سالهاست عریان است، باید شعر بگوید. عنعنه بود. قاهر عریان فیالمجلس گفت:
غرپتی مو شغر خرموخت پاخی
مترنو کالغر تنلوخت پاخی
چی موغپغپ وغیلماتی پراخه
پراشپشپ شغالومپوخت پاخی
هرچند هیچ کس یک کلمه از آن دوبیتی را نفهمید، هلهلهای از مجلس برخاست. عدهای از جوانان مأمور شدند که بروند و تعدادی سوختگان عالم پیدا کنند تا قاهر عریان در سوختگیشان آتش بزند. اما جویندگان با دست خالی برگشتند. در نتیجه، بزرگان تصمیم گرفتند که عبدالحق پسر کاکای قاهر عریان را بسوزانند تا قاهر عریان بعدا بتواند در آن سوخته آتش زند. نیز در همان مجلس بود که حاضران به اتفاق آرا (ضمن محکوم کردن فردی به نام رحمتالله نبیل که سالها بعد قرار بود به دنیا بیاید) به قاهر عریان لقب «بابا» دادند و او از آن پس بابا قاهر عریان شد. بابا قاهر عریان وقتی هجده ساله شد، مردم ولسوالی همجوار از پدر بابا قاهر عریان خواهش کردند که پیراهن و تنبان به تن پسر خود کند. آنان گفتند:
«گرچه زن و مرد منطقهی ما خواهر بابا قاهر عریان هستند، ما نگرانیم که اکسپوژر بیش از حد مناطق میانی بابا در برابر آفتاب بر موهای لطیف آن مناطق تاثیرات منفیه برجا بگذارد و در ضمن خوب، ایشان هجده ساله شده».
چند روز بعد بابا قاهر عریان در مراسم پرشکوهی حاضر شد قسمتهای میان کمر و زانوی خود را با شورت سیاه باشگاه بارسلونا بپوشاند (بعدها که بابا دچار نقصان دیدِ مخصوص خانوادههای متدین شد، هر چیزی را که آستین داشت به لگن میکشید و میگفت زنده باد منچستر یونایتد).
سالها گذشتند و بابا قاهر عریان که در اثر خفقان حکومتها مجبور شده بود کالا بپوشد و حتا دستار بر سر بگذارد، بهشدت برای بازگشت به خویشتن (یعنی رهایی از زندان لباس) مبارزه میکرد. اما چنان که رسم روزگار است، بابا در ایام پیری کمتر در محافل غیرزردادی کشور دیده میشد. آخرین باری که مردم او را دیدند، برای او خون گریستند. از روی ویدیوهایی که منتشر شدند، پیداست که بابا در مجلسی میخواهد لباسهای خود را به رهبران فقیر جهادی اهدا کند، اما افرادی که گمان میرود مخالف دموکراسی باشند هی تلاش میکنند جلو آن حرکت خیراندیشانهی او را بگیرند.