قربانعلی صفری
در بحث برقراری صلح دو رویکرد متفاوت مطرح است. عدهای باورمندندکه صلح از بالا به پایین قابل دستیافتن است، اما در مقابل رویکرد دیگری نیز وجود دارد که استقرار صلح را از پایین به بالا مناسب میداند. رویکرد از بالا به پایین به سطح عالی رهبری دلالت دارد که در فرایند صلح، نقش برجسته و تعیینکننده دارد. در این رویکرد عالیترین نمایندگان دولت و گروههای اپوزیسیون در رأس هرم قرار دارند و اراده آنان، هادی روند صلح است.
رویکرد از پایین به بالا سطح عادی رهبری را شامل میشود و به نقش رهبران محلی و توده مردم در روند صلح تأکید میورزد. بیتردید رهبران هر دو سطح در جای خود در روند صلح نقش دارند. آنچه که در اینجا مهم است ارتباط نامتناسب میان این دو سطح رهبری است؛ در موقعیت عالی و سطح رهبری بالا، شخص توانمندی و ظرفیت تصمیمگیری را دارد و میتواند بر همگان تأثیر بگذارد. اما در سطح پایین، شخص رهبر به علت عدم آگاهی، توانایی مشارکت در تصمیمگیریهای کلان را نداشته و در معرض پیامدهای تصمیمات رهبران سطح عالی قرار میگیرد. برای اینکه رویکرد استقرار صلح گستردهتر و تا حدودی جامعتر باشد، ناگزیر سطوح رهبری را به سه سطح عالی، میانی و عادی تقسیم کرد و رویکردهای مربوط به هر یک از سطوح سهگانه را مورد توجه و ارزیابی قرار داد:
1. رویکرد استقرار صلح در سطح عالی
کارگزاران صلح در این رویکرد افراد مشهوری هستند که در طول سالهای متمادی فعالیت سیاسی داشتهاند و در جهتدهی افکار عمومی و تغییر مواضع گروههای منازعهگر بهسوی پذیرش صلح، نقش بسیار برجسته دارند. این افراد نفوذ و قدرت بیشتر از دیگران داشته و از سابقه شهرتی که دارند میتواند مسائل مربوط به صلح را تعیین کنند. اینان تحت فشار هستند؛ زیرا از یک سو با مخالفت دشمنان خود روبهرویند و از جانب دیگر در فرایند صلح باید منافع طرفداران خود را نادیده نگیرند. رهبران سطح بالا، بازیگران اصلی در فرایند صلح هستند که تعداد آنها اندک است و شاید گاهی تعداد انگشتشمار باشند. این افراد در فرایند صلح نقش میانجی را نیز دارند. هدف در این رویکرد رسیدن به راه حلها از طریق گفتوگو و مذاکره میان رهبران، در سطوح عالی است. رفتوآمد این افراد میان گروههای دو طرف منازعه سبب میشود تا روند صلح در سطح عالی مشخص شود و رهبران عالیرتبه بر سر میز مذاکره فرا خوانده شوند. حضور در پشت میز مذاکره و مشخصکردن موضوعات مربوط به صلح از رهنمونهای کاری صلحآوران در سطح عالی است.
آنچه که مهم است اعتماد طرفین نسبت به یکدیگر و انعطافپذیری آنان در مواضعی است که برای خود مشخص کردهاند. مسلما طرفین منازعه در این گفتوگوها سعی دارند اهداف و خواستههای خویش را بهصورت روشن مطرح و در حد ممکن بلندپروازی کنند تا در برابر رقیب خود ضعیف تلقی نشوند. احتمال اینکه طرفین درگیر بر سر میز مذاکره در مقابل هم شاخ و شانه بکشند وجود دارد. اما به نظر میرسد این گفتوگوها میانتهی و بینتیجه نخواهد ماند؛ این مذاکرات تا حدودی خصومتها را کاهش داده و زمینههای دستیابی به آتشبس را ممکن میکند. در این رویکرد آتشبس گام نخست است و در گامهای بعدی، مذاکرات در سطح وسیعتر و اساسیتر روی دست گرفته میشود که به ایجاد میکانیزم ختم مناعه و انتقال قدرت و تحقق صلح میانجامد. کلید دستیابی به صلح در این سطح، شناسایی رهبران و نمایندگان گروههای درگیر و فراهمشدن زمینههای توافق میان این رهبران است. ضروری است رهبران در این رویکرد مورد شناسایی قرار گیرند و این رهبران، باید دلنگرانیهای طرفداران خود را در گفتوگوها در میان بگذارند تا اینکه در مراحل بعدی روند مصالحه، با مشکل مواجه نشود. رهبران از قدرت و نفوذ لازم برخوردارند و انتظار میرود بتوانند افکار عمومی حامیان خود را به سمتی جهت دهند که توافقات صلح ایجاد میکند. به عبارت دیگر در رویکرد از بالا به پایین تصامیم رهبران ارزنده بوده و نوعی قاعده سلسلهمراتبی در امر تصمیمگیری وجود دارد.
در این رویکرد باور بر این است که تصمیات اتخاذشده و نتایج حاصلشده در عالیترین سطح، به دیگر افراد جامعه انتقال یافته و آنان پیامدهای این تصامیم را میپذیرند. براساس این مدل مسئولیتهای اولیه صلح بر عهده رهبران و نمایندگان طرفین منازعه است. اگر این رهبران به توافق برسند چارچوبی را فراهم میکنند که همه افراد برای تطبیق آن تلاش ورزند تا به جنگ و منازعه نقطه پایان گذاشته شود. رویکرد سطح عالی، مفروضههای لازم را برای جدول زمانی تحقق صلح در نظر میگیرد. در این مدل چنانچه قبلا اشاره رفت، اول آتشبس صورت میپذیرد، سپس مراحل بعدی روند صلح روی دست گرفته شده و همگانی میشود. در رویکرد از بالا به پایین صلح بهصورت مرحله به مرحله و به گونهی موضوعمحور به پیش میرود. انتقادی که بر این رویکرد وارد شده از یک طرف زمانمندی آن است و از جانب دیگر در این رویکرد نقش مردم و رهبران محلی بسیار ناچیز است و یا حتا می توان گفت هیچ نقشی ندارند؛ چون سایر بخش های جامعه زمانی وارد میدان میشوند که توافقات صلح از سوی رهبران به فرجام رسیده است.
2. رویکرد استقرار صلح در سطح میانی
این رویکرد چیزی میان سطح بالا و سطح پایین است؛ بدین مفهوم که در این رویکرد رهبران از یک طرف با سطح بالا در ارتباطاند و از طرف دیگر فعالیت آنان سطح مردمی را نیز شامل میشود. در سطح میانی رهبرانی قرار دارند که در حل منازعه نقش و جایگاه مورد توجه دارند و در صورتی که این رهبران امور مربوط به صلح را بهصورت درست انجام دهند، امکان رسیدن به استقرار و پایداری صلح ممکن میشود.
3. رویکرد استقرار صلح در سطح عادی
در این رویکرد مخاطب اصلی مردم و رهبران محلیاند. نقش مردم و فشارهای که شهروندان بر نظامهای سیاسی وارد میکنند در جهتدهی تحولات سیاسی-اجتماعی برجسته است. مردم از وضعیت جنگی هراسناکاند و نسبت به سرنوشت خود یا هیج گونه امیدواری ندارند و یا اگر امیدی دارند ناچیز و مملو از خوف است؛ لذا برای رهایی از این وضعیت اسفناک مصمم میشوند تا زمینههای مصالحه میان طرفین درگیر را فراهم کنند. تصمیم مردم و رهبران محلی در این خصوص میتواند ارزشمند باشد و موجب کاهش جنک در سطح ناحیه مربوطه و یا منطقه شود.
در واقع برخی از منازعات بر اثر نارضایتی مردم از وضعیت جنگی به پایان رسیده است. در این رویکرد مردم خود به جوش میآیند و با برگزاری کنفرانسهای محلی سعی میکنند مشکلات و معایب وضعیت حاکم را شناسایی کنند و در صدد رفع آن برآیند. خردهقبایل و مردم عادی نوعی همبستگی و وابستگی خاصی با یکدیگر دارند که بر روند مصالحه در سطح عادی، تأثیرگذار است. اگر چنانچه توافقها در سطح عادی نتیجهبخش بود و روند مصالحه را هموار کرد، در مراحل بعدی این پروسه در سطح کلانتر و با مجموعهی بیشتر روی دست گرفته میشود.
یکی از ویژگیهای این رویکرد، اعتماد به سران قبایل است که خود موجب نوعی همصدایی و همگرایی میان مردم میشود. از دیگر ویژگیهای رویکرد استقرار صلح در سطح عادی، شفاهیبودن گفتوگوها است. امور شفاهی ضمانت اجرایی مشخص و قانونی ندارند، اما آنچه که در این رویکرد امیدوارکننده است، تعهد مردم در برابر گفتههایشان است. تعهد در این جا تنها ارزشی است که وجود دارد و امید به مذاکرات را ممکن میکند. در این رویکرد مذاکرهکنندگان تابع هیچ گونه مقرره وضعشده نیستند. و با توجه به صلاحدید خود تصمیم میگیرند و روند مصالحه را در سطح خرد به پیش میبرند. نقدی که میتوان بر این رویکرد داشت از یک طرف کثرت صلحآوران است؛ بدین مفهوم که همه مردم جامعه بهنحوی در پروسه اشتراک دارند که روند کار را کُند میکند و از طرف دیگر در این رویکرد، مردم تنها به ادامه حیات خود میاندیشند و به مراحل بعدی که زیست رفاهی باشد توجه ندارند؛ چون استقرار صلح را یک آرمان دستنیافتنی میدانند.
با توجه به آنچه در فوق گفته شد پروسه صلح افغانستان نتوانسته است چنین فرایندی را بپیماید. در روند صلح افغانستان صرفا میتوان نقش کارگزاران سطح عالی را برجسته دید؛ یعنی از یک طرف نخبگان سیاسی بیرونی بر این فرایند مدیریت دارند و از جانب دیگر طالبان که قشر اپوزیسیون هستند. حتا در همین سطح عالی در روند صلح افغانستان نارساییهای زیادی وجود دارد که عمدهترین آن در حاشیهبودن حکومت افغانستان است. هماکنون برای سطح میانی و سطح عادی در پروسه صلح افغانستان، نمیتوان جایگاه مشخص تعریف کرد؛ زیرا در حاشیه گفتوگوها و مذاکرات صلح قرار داشتند. استقرار صلح در افغانستان مستلزم آن است که از سطوح سهگانه در این خصوص بهره گرفته شود. به این معنا که هم دولت افغانستان و هم شخصیتهای پرنفوذ باید جایگاه مشخص و تعریفشده داشته باشند. از طرفی، سطح عادی که شامل شهروندان و همه اقشار اجتماعی میشود باید مورد توجه وبژه قرار گیرد.