چرا برچسب فاشیسم بر سلیمان لایق نمی‌چسبد؟

چرا برچسب فاشیسم بر سلیمان لایق نمی‌چسبد؟

حمید آزادمنش

مسائلی چون جایگاه، حقوق و در مجموع هویت گروه‌ها، مخصوصا گروه‌ها قومی از همان آوان شکل‌گیری محدوده‌ی جغرافیای‌ای به‌نام افغانستان مطرح بوده و ریشه‌ی عمیقی در تاریخ این کشور دارد. پژوهشگران چگونگی تعامل قدرت سیاسی با قومیت در تاریخ افغانستان را غالبا از دوره احمدشاه درانی بررسی می‌کنند که در آن زمان سلطنت احمد شاه درانی توسط سران قبایل پشتون اداره می‌شد، نه با سازوبرگ یک دولت متمرکز. نقش اصلی در این دوران را سران اقوام داشتند و سران حکومت در پیش‌برد امور مربوط به سلطنت تا حدودی نقش حاشیه‌ای بازی می‌کردند.

اما پس از روی کارآمدن امیر عبدالرحمان، این معادله دگرگون می‌شود؛ عبدالرحمان در جریان چندین رویاروی و جنگ‌های سنگین داخلی و با تشکیل یک دولت مرکزی قوی، قبایل را از متن تصمیم‌گیری به حاشیه می‌راند. سیاستی که امیر عبدالرحمان برای تضعیف قبایل به‌کار می‌بندد، سیاست «تفرقه بینداز حکمومت کن» است. با این روش عبدالرحمان در میان اقوام دشمنی ایجاد کرد تا هیچ‌گاهی نتوانند یک مشت متحد علیه دولت باشند. اما ادامه این سیاست‌ها رفته رفته منتهی به تک‎قومی‎سازی قدرت سیاسی شد که عواقب خطرناکی را متوجه اقوام غیرپشتون کرده است. هرچند طرح تمامی ابعاد مسأله هویت اقوام در حکومت‌های گذشته از حوصله این یادداشت بیرون است، اما من با برسی سیاست‌های قومی حزب دموکراتیک خلق افغانستان پس از پیروزی انقلاب کارگری، به این سوال پاسخ می‌دهم که چرا برچسب فاشیسم به رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان نمی‌چسبد؟

در اندیشه مارکسیسم که احزا ب چپی در سراسر دنیا از آن الهام گرفته بوده‌اند قاعدتا جامعه به دو دسته کلان تقسیم می‌شود: طبقه بهره‌کش و طبقه زحمت‌کش. طبقه حاکم بهره‌کش یا همان طبقه بورژوا که با در اختیارداشتن ابزار و وسایل تولید بر طبقه زحمت‌کش یا همان طبقه پرولتاریا سلطه می‌راند که این سلطه به باور مارکس ا رسیدن اکثریت زحمت‌کش به آگهی درونی و اتفاق افتادن یک انقلاب کارگری ادامه خواهد داشت. (هرچند انقلاب اکتبر به رهبری لینن یک انقلاب گارگری خوانده می‌شود، اما این انقلاب قبل از طی‌شدن مسیری را که مارکس در «جبر تاریخی» مطرح می‌کند اتفاق افتاد). با توجه به تقسیم‌بندی بالا، واحد تحلیل اندیشه چپ، نه گروه‌های قومی، مذهبی یا هر تشکل دیگری بلکه دو طبقه فرادست و فرودست می‌باشد. یعنی قاعدتا طرح بحث قومیت و مذهب و پیش‌گیری سیاست‌های قوم‌گرایانه در درون یک حکومت چپ‌گرا، برخلاف اصول و مبانی ایدئولوژیک محسوب می‌شود.

چپی‌ها در این تقسیم طبقاتی یا شکاف طبقاتی حامی طبقه زحمت‌کشان قرار می‌گیرند و از منافع آن‌ها در مقابل طبقه سرمایه‌دار دفاع می‌کنند. در این خصوص تلاش می‌شود تا از طرح موارد دیگر مانند نژاد، قوم، تبار، مذهب و زبان در سطحی‌که صدمه به پیکر کلان زحمت‌کشان وارد کند، جلوگیری شود تا این‌گونه بتوانند تمامی این گروه‌ها را زیر یک سقف واحد و به‌عنون یک قدرت واحد برای براندازی نظام حاکم سرمایه‌داری به‌‌کار بندند. باور چپ‌گراها براین است که لایه‌های فقیر و تهی‌دست جامعه از همه گروه‌ها قومی، مذهبی، نژادی… تنها یک آرمان مشترک دارند، و آن‌هم رسیدن به آزادی از حلقه سرمایه‌داری و زند‌گی بدور از سایه استثمار طبقاتی‌ست. تقسیم گروه‌ها زیر نام‌ها قوم، نژاد، مذهب و زبان به اختلاف و چنددستگی طبقه کارگر می‌انجامد که این اختلافات باعث آن می‌شود تا کارگران نتوانند دست به انقلاب کارگری زده و نظام سرمایه‌داری را ساقط کنند. ازین‌رو گرامشی، از مارکسیست‌های نسل دوم به این باور است که این «هویت‌های کاذب» از سوی نظام سرمایه‌داری برای ایجاد اختلاف میان طبقه کارگر، خلق می‌شود تا کارگران را از مسیر اصلی که رسیدن به انقلاب کارگری‌ست منحرف کنند.

چپی‌های افغانستان نیز تضاد‌ قومی در کشور را به‌عنوان مشکل بنیادی محسوب نمی‌کردند، چرا که برای آن‎ها اختلاف اساسی، ‌اختلاف طبقاتی بود و اساسی‌ترین مشکل مردم نیز نان و آب و مسکن. پس از به قدرت‌رسیدن حزب دموکراتیک خلق افغانستان، مشارکت اقوام در عرصه‌های مختلف به‌ویژه قدرت سیاسی نسبت به هر زمان دیگری نیز پررنگ‌تر شد. ببرک کارمل که براساس برخی روایت‌ها تاجیک بود، توانست شش سال کشور را رهبری کند، از میان هزاره‌ها سلطان‌علی کشتمند تا نخست‌وزیری پیش رفت و زمینه برای ترکمن و اوزبیک‌تبارها نیز هموار شد که در رده‌های نظامی و در عرصه‌های ملکی نیز چندین وزارت‌ در اختیار داشتند. قابل یادآوری‌ست که قبل از روی کارآمدن حزب دموکراتیک خلق افغانستان از راه‌یافتن هزاره‌ها، اوزبیک‌ها و ترکمن‌ها در دانشگاه‌ها، سفارت‌خانه‌ها و دیگر ادارات بلند دولتی جلوگیری می‌شد.

پس از درگذشت سلیمان لایق، شاعر، نویسنده، اکادمیسین و از اعضای برجسته حزب دموکراتیک خلق افغانستان، کاربراین شبکه‌های اجتماعی و کسانی را ‌که به درگذشت او واکنش نشان دادند می‌شود به سه دسته تقسیم کرد: دست اول طرفداران او بودند که حالا به‌دلیلی با نشر تصاویر و اشعار او به رسم سوگواری از کارنامه‌اش ستایش کردند. دسته دوم مخالفان ایدئولوژیک او که تعدادشان به جنازه لایق فحش دادند و او را فاشیست خطاب کردند و تعدادی از آن‌ها هم به نقد سرسری گذشته او بسنده کردند. اما گروه سومی به گذشته سیاسی و سابقه حزبی او تاختند، اما در عوض از کارکردهای فرهنگی او ستایش کردند.

آنچه در بالا در مورد نوع نگاه ایدئولوژی چپ نسبت به مسئله قومیت ذکر شد به‌وضوح می‌رساند که سلیمان لایق و دیگر رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان نمی‌توانستند برخلاف اصول ایدئولوژی خود عمل کنند. سلیمان لایق که جمهوری داوود خان هم‌تبارش را «زاغ پلید» خواند و از سوی دیگر حلقه مجددیه که پدر سلیمان لایق از پیروان برجسته این طریقت بود، در لیست دشمنان رسمی دولتی قرار داشت که سلیمان لایق عضو برجسته آن بود. با این حال او در واقع با وفاداری ‌که به ایدئولوژی چپ داشت به دشمنی با پدر و اجداد نیاکان خویش رفته بود. با این حال چگونه می‌توان برچسب فاشیست‌بودن را به سلیمان لایق چسباند؟ سلیمان لایق نه یک فاشیست بلکه یک انقلابی آتشین و متعهد به آرمان‌های کمونیسم بود.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *