محمدهادی ابراهیمی
افغانستان در قرن بیستم شاهد تحولات عمدهی سیاسی و اجتماعی بوده است. شاید بتوان گفت تحولاتی که در قرن بیستم در افغانستان رخ داده، بیشتر از تمام تحولاتی است که از تأسیس دولت درانی شکل گرفته است. افغانستان در قرن بیستم شاهد ظهور جریان مشروطه، افول سلطنت، قدرت گرفتن احزاب چپی، به قدرت رسیدن احزاب جهادی و ظهور طالبان است. تاریخ صدسال اخیر افغانستان تاریخ پرفراز و نشیبی است و مطالعه و دقت در این تاریخ، ما را برای شناخت بهتر گذشته و پیدا کردن روایت مطلوب و بومی برای افغانستان کمک میکند.
یکی از مهمترین وقایع قرن بیستم ظهور طالبان است؛ گروهی که توانست در مدت کوتاهی بیشتر از یک-سوم افغانستان را تصرف کرده و پنج سال با عنوان امارت اسلامی حکومت کنند. حکومت طالبان تجربهای تلخ در حافظهی جمعی مردم افغانستان ایجاد کرده است؛ طوری که با پیشرفت مذاکرات صلح، ترس از بازگشت به دوران سیاه و تاریک طالبان دوباره در اذهان عمومی تداعی میشود.
اکنون که در آستانهی آغاز مذاکرات بینالافغانی هستیم، و از سویی طالبان همواره از نظام امارت اسلامی دفاع میکنند، بهتر است تا بیشتر در مورد طالبان و نظام مورد نظر طالبان تأمل و دقت کنیم. از سویی رهبرِ گروه طالبان، در پیامی که به مناسبت فرارسیدن عید قربان سال جاری از سوی این گروه نشر شده بود، از نزدیکشدن به «نظام خالص اسلامی» سخن به میان آورده و در چند قسمت از پیام دهصفحهای خود، از واژهی نظام اسلامی و در برخی موارد از نظام خالص اسلامی یاد کرده است. او حتا در قسمتی از پیام خود مدعی شده است که طالبان در پی انحصار قدرت نیستند و قصد دارند نظام اسلامی برپا کنند. سوالی که باید به آن پرداخت، این است که نظام اسلامی طالبان چیست؟ نظامی که رهبر طالبان از آن سخن میزند، چه مشخصات و ویژگیهایی دارد؟ آیا این نظام با ارزشهای مردمسالارانه سازگار است یا خیر؟ این نوشته در پی آن است تا با بررسیِ تجربهی پنج سال سلطهی طالبان و اشارهای مختصر به منابع فکری آنان، به پاسخ این سوال بپردازد. این نوشته بر این مدعا است که نظام خالص اسلامی طالبان، با توجه به مرکزگرایی شدید و مبتنی بودن بر مشروعیت الهی، چیزی جز استبداد دینی نبوده و هیچ نوع سازگاری با ارزشهای مردمسالارانه ندارد.
در مورد نظام اسلامی، الگوهای مختلفی از سوی نظریهپردازان اسلامگرا مطرح شده است، از نظریهی حکومت الهی/تئوکراسی ابوالعلای مودودی گرفته تا نظریهی مردمسالاری دینی که از سوی برخی اندیشمندان اخوانی مطرح شده است، شاید بتوان دهها نظریه در باب ساختار نظام سیاسی اسلامی یافت، اما آنچه پرسشبرانگیز است، نوعیت نظام اسلامیای است که طالبان از آن سخن میزنند. غیرعقلانی است اگر گمان کنیم که نظام مطلوب طالبان، غیر از نظامی باشد که پنج سال در افغانستان تطبیق شد. طالبان هرگز چنین نخواهند کرد که نظام قبلی خود را غیراسلامی بخوانند و سخن از نظامی جدید و سازگار با ارزشهای دموکراتیک به میان آورند. نظام مطلوب و خالص اسلامی طالبان، هرچه باشد، همچنان شبیه امارت اسلامیای است که به مدت پنج سال سلطهی طالبان، اجرا شد. به همین جهت لازم است برای درک بهتر از پیام رهبر طالبان و درک مفهوم نظام خالص اسلامی، به گونهشناسی امارت اسلامی طالبان و ساختار سیاسی این امارت، در سالهای ۱۹۹۶ـ۲۰۰۱، بپردازیم.
گروه طالبان در سال ۱۹۹۶، از میان طلاب علوم دینی روستاهای قندهار سر برون آورد، این گروه که خود را منجی افغانستان میدانست، شعار برقراری حکومت اسلامی و تأمین امنیت سر داده، و در فرصت کوتاهی، بهدلیل ایمان و باور به ارزشهای خود و همینطور حمایت پاکستان، به پیشرفتهای خیرهکنندهای دست یافتند، طوری که در مدت کوتاهی توانستند بر کابل مسلط شده و حکومتی، تحت نام امارت اسلامی بر پا کنند؛ چیزی که قبل از پیشروی حیرتآورشان، حتا به ذهن رهبران طالبان خطور نکرده بود.
اما حکومت اسلامیای که طالبان نوید آن را میدادند، چیزی بیشتر از یک شعار ساده و عوامپسند نبود. طالبان هیچ تصویر روشنی از نوعیت و ساختار حکومت اسلامی نداشتند؛ طالبان هیچ ایدئولوژی مشخصی را پیروی نمیکردند و تنها به سردادن شعارهای ساده و عوامپسند بسنده میکردند. ایدئولوژی طالبان چنان آشفته و غیرشفاف است که نمیتوان آنها را به شاخهی فکری معینی منسوب کرد. در ایدئولوژی طالبان، آمیزهای از اندیشههای اخوانی، دیوبندی، مودودی و وهابی را میتوان یافت. البته، اندیشهی دینی و سیاسی طالبان، بیشترین قرابت را با دیوبندیه و نظرات ابوالعلای مودودی دارد. پیتر مارسدن، که هماهنگکنندهی سازمانهای بینالمللی در زمان طالبان بوده و از نزدیک با طالبان آشنا است، در کتاب (طالبان؛ جنگ، مذهب و نظام جدید در افغانستان) مدعی است که طالبان هیچ ایدئولوگ و نظریهپردازی نداشتهاند. بر علاوه که سواد رهبر طالبان نیز به اندازهای نبوده تا نوعیت حکومت دینی و ساختارهای لازم برای یک حکومت دینی را بشناسد. به باور مارسدن، گروه طالبان، در یک خلأ ایدئولوژیک سر برون آورده و نمیتوان برای آنان ایدئولوژیای مشخص ذکر کرد.
ساختار حکومتی طالبان نیز ساختاری بدون تشکیلاتِ منظم بود. گروه طالبان هیچگونه آییننامهی داخلی برای ادارهی ساختار خود نداشتند. تنها نوشتهای که میتوان آن را نزدیک به مرامنامه و آییننامهی طالبان دانست، (قانون شریعت امارت اسلامی طالبان) است که در قالب پانزده ماده، در اوایل به قدرترسیدن طالبان نشر شد که البته قسمت اعظم این آییننامه، مربوط به ادارهی امر به معروف و نهی از منکر، و چند فرمان ساده در مورد امنیت و شریعت بود. ساختار حکومت طالبان (اگر بتوان آن را ساختار نامید) تا حدی نامنظم و بههمریخته بود که برخی نویسندگان، قدرت طالبان را، سیاست بدون دولت توصیف کردهاند. طالبان هیچ علاقهای به وضع قوانین و آییننامه نداشته و تفسیر خشک خود از متون دینی را، برای ادارهی جامعه و ساختار دولت کافی میدانستند.تنها چیزی که از این ساختار به خوبی مشخص است، نام امارت اسلامی و قدرت نامحدود امیرالمومنین است.
با توجه به آشفتگی ایدئولوژیک و ابهام در ساختار، به سختی میتوان نوعیت ساختار نظام اسلامی طالبان را تبیین کرد. اما با دقت در منابع فکری طالبان و تجربهی پنج ساله سلطهی طالبان، میتوان دو مشخصه را به عنوان مهمترین مولفههای ساختار نظام اسلامی طالبان نام برد:
1. تمرکزگرایی/سانترالیزم: نظام امارت اسلامی طالبان، از جمله تمرکزگراترین ساختارهای حکومتی است، در این ساختار تمام قدرت در دست امیرالمومنین جمع میشود. گرچند در ظاهر، طالبان در دوران حکومت خود دارای شورای وزیران و مجلس شورای اعلی بودند، اما تمام قدرت و صلاحیت اجرایی در دست امیرالمومنین متمرکز شده بود و دو مجلس یادشده، نقشی مشورتی داشته، و حرف آخر از آنِ امیرالمونین بود. در امارت اسلامی طالبان تمام عزل و نصبها، در تمام جغرافیای سیاسیِ حکومت اسلامی، با دستور شخص امیرالمومنین به مرحلهی اجرا گذاشته میشد. مهمترین مشخصهی نظام امارت اسلامی، همین تمرکز قدرت در دست امیرالمومنین است؛ طوری که در صورت فقدان این ویژگی، نظام امارت قابل تصور نیست.
2. مشروعیت الهی: دومین مشخصهی مهم نظام اسلامی طالبان، ادعای مشروعیت الهی است. ادعای اینکه امیر یا خلیفه، حقی الهی دارد و از سوی خدا بر حکومت منسوب شده است. گرچند امیرالمونین بعد از بیعت اهل حل و عقد به مقام خود نصب میشود، اما اجماع اهل حل و عقد، تنها روندی است برای تفویض مشروعیت الهی از سوی آنها به امیر، و بعد از بیعت با امیر، اطاعت از امیر واجب شمرده شده و مخالفت با او کفر تلقی میشود. مشروعیت الهی، نقطهی مقابل مشروعیتی است که دولتهای مدرن و دموکرات بر پایهی آن بنا میشوند، در مشروعیت الهی، هیچ جایگاهی برای رضایت و یا نارضایتی شهروندان تعریف نمیشود، در چنین دولتهایی، شهروندان هیچ حقی در نصب و یا عزل حاکمان ندارند و از سوی دیگر، حاکمان نیز، ملزم به پاسخگویی در مقابل شهروندان نیستند. بهطور خلاصه، در چنین دولتهایی، ارزشهای دموکراتیک و مشارکت عمومی معنایی ندارد.
گرچند طالبان با سیاستهای قومی، ضدّیت با تجدد و پدیدههای شهری، نقض آشکار حقوق انسانی، تفسیر خشک و قشری از متون دینی و تعصب مذهبی شناخته میشوند، اما چنین مواردی، از جمله ارکان نظام امارت اسلامی طالبان نیست، و به همین جهت، نمیتوان آنها را در کنار دو مولفهی فوق، از مشخصات (نظام اسلامی طالبان) برشمرد.
با توجه به آنچه ذکر شد، میتوان چنین نتیجه گرفت که نظام اسلامی طالبان، چیزی جز نفی مردمسالاری و ضدیت با ارزشهای دموکراتیک نیست. این نظام، تجلی کامل استبداد دینی است؛ استبدادی که دستور امیر را فراتر از هر قانون و حقی مینشاند؛ استبدادی که به مراتب، از استبدادهای دیگر خطرناکتر بوده و برعلاوهی ناکارآمدی، راه را برای هر گونه زیادهخواهی و سلب حقوق بشری باز میگذارد. گرچند رهبر طالبان در پیام اخیر خود مدعی شده است که در پی انحصار کامل قدرت نیست، اما تجربهی پنج سال سلطهی طالبان، باید درس عبرتی باشد تا بدانیم نتیجهی شعارهای عوامپسند طالبان و نظام خالص اسلامی طالبان، چیزی جز استبداد دینی نبوده و نیست. مگر آنکه معقتد شویم طالبان، استحاله یافتهاند و دیگر، آن گروه خشن و مستبد سابق نیستند، که البته این تصور، دور از ذهن است.