زنانِ خشمگینِ باخبر

زنانِ خشمگینِ باخبر

دو سوال:

– آیا زنان حقِ آموزش دارند و آموزش برای آنان خوب است؟

– اگر مرد هستید، آیا دوست دارید همسرتان آگاه و باسواد و باخبر باشد؟

برای نسل پیر یا رو به پیری در افغانستان حق آموزش زنان و سودمندی آن محل مناقشه است. یعنی کم نیستند کسانی (از این نسل) که چنان حقی برای زنان قایل نیستند و آموزش زنان را امری زیانبار می‌دانند. اما نزدِ اکثر زنان و مردان جوان پاسخ هر دو سوال مثبت است. بعضی از این جوانان حتا ممکن است این سوال‌ها را به خاطر جواب بدیهی‌ای که دارند، توهین‌آمیز بدانند و بگویند «شما هنوز از این گونه‌ سوال‌ها می‌پرسید؟»

حال، پرسش بعدی این است که وقتی زنان حق آموزش می‌یابند چه اتفاق می‌افتد؟ وقتی که شما، مردِ جوان این جامعه در این زمانه، همسری دارید که آگاه و باسواد و باخبر است، زندگی‌تان چه صورتی می‌یابد و چه تغییری در آن رخ می‌دهد؟

آنچه قطعی است این است که آموزش یا آگاهی پی‌آمد دارد. به جریان افتادن و پخش شدن این نیرو در جامعه زندگی مردم و مناسبات اجتماعی را همان چیزی برجا نمی‌گذارد که قبلا بود. آیا پی‌آمد آموزش و آگاهی حتما سودمند است؟ پاسخ این سوال در میان نسل جوان ما تقریبا همیشه مثبت است. مگر ممکن است آموزش یا آگاهی زیان و ضرری هم داشته باشد؟

اما از آنجا که آموزش- به عنوان یک نیرو- با نیروها و ساختارهای قبلی و کنونی جامعه وارد تعامل می‌شود، در باره‌ی سودمندی قطعی آن یک حکم قطعی بی‌چون‌و‌چرا نمی‌توان داد. بلی، حتا در باره‌ی سودمندی آموزش و آگاهی نیز نمی‌توان بدون تفکیک و سنجش وضعیت‌های گوناگون سخن گفت. چرا؟ برای این که آموزش یک نیرو است و تعامل آن با نیروهای دیگر (در وضعیت‌ها و ساختارهای گوناگون) می‌تواند پی‌آمدهای گوناگون داشته باشد.

برای درکِ دقیق‌تر این مساله، می‌توان از دریافت پذیرفته‌شده‌ای کمک گرفت که غالبا نادیده گرفته می‌شود و آن این است: بین تغییر ذهنی و تغییر عینی معمولا فاصله یا شکافی هست. به این معنا که ذهن انسان معمولا توانایی تصویر کردن وضعیت‌هایی را دارد که در عمل نمی‌توان به سادگی ایجادشان کرد. به بیانی دیگر، ذهن ما می‌تواند پیش پیش بدود و مرحله‌هایی را طی کند، بدون آن که شرایط عینی و بیرونی بتواند پا به پای ذهن حرکت کند. من می‌توانم فکر کنم یا آرزو داشته باشم( و حتا نقشه‌ی فکر و آرزوی خود را روی کاغذ بریزم)که یک خط قطار تیزرفتار پایتخت کشور را مثلا به شهر غزنی وصل کند. اما واقعیت بیرونی با همین شتاب رخ نمی‌نماید.

اکنون، تصور کنید که آموزش به من کمک کرده باشد که صدها سناریو یا آرزوی دیگر را نیز بتوانم در ذهن خود بیافرینم و مجسم کنم؛ اما هر بار که از ذهن خود پا بیرون بگذارم، واقعیت‌های عینی یا به سناریوهای ذهنی و آرزوهای من راه ندهند یا بسیار به کندی و خُرد خُرد راه بدهند. در چنین وضعیتی، میان ذهن من و عینیت طبیعی و اجتماعی بیرونی تنشی سخت ایجاد می‌شود. حل این تنش به دو طریق ممکن است: یا من ذهنم را تغییر بدهم یا عینیت بیرونی با ذهن من سازگار شود (یعنی واقعیت‌های طبیعی و اجتماعی تغییر کنند). اگر نه من ذهنم را تغییر بدهم و نه عینیت بیرونی با ذهن من سازگار شود، تنشی که ذکر شد هر روز شدیدتر و چالش‌زاتر خواهد شد.

همین مساله‌ی آموزش زنان افغانستان را بگیریم: بیانش را هر رقم می‌توان انتخاب کرد. واقعیتش این است که آموزش/آگاهی/باخبری پی‌آمد دارد. این پی‌آمد معمولا به شکل «تنش» چهره‌ می‌نماید. چرا؟ برای این که آموزش و آگاهی تغییری است در حوزه‌ی ذهن و طرز دید. یعنی رخدادی است در ذهن. این رخداد طبیعتا شتابنده‌تر از حرکت واقعیت‌های عینی و بیرونی است. شما تغییر می‌خواهید و تغییر نمی‌آید یا با شتاب کافی نمی‌آید؛ شما می‌خواهید صد آرزوی نیکوی‌تان (از جمله آزادی بیان و آزادی سفر و آزادی پوشش و آزادی انتخاب همسر و آزادی عشق و آزادی اعتراض و آزادی کار و آزادی فعالیت سیاسی و …) برآورده شوند و وضعیت بیرونی و عینی به این خواسته‌های شما راه نمی‌دهد؛ شما برابری می‌طلبید و ساختارهای کندرو اجتماعی با شتاب لازم با این برابری‌خواهی شما همراه نمی‌شوند و ای بسا که در برابر خواست شما همچون مانع عمل می‌کنند.

وقتی که یک مرد جوان می‌گوید من دوست دارم همسرم فردی خبیر و باسواد و آگاه باشد نیز نظری بر سودمند بودن آگاهی به عنوان یک امر قطعی دارد. اما این نظرش غالبا یک «پذیرفته‌ی ذهنی» است تا یک دریافت تجربه‌شده‌ی عینی. چرا که آگاهی در ذهن یک وضعیت زیباست؛ تنها در مقابل شدن این آگاهی با ساختارهای سنگین و کندرو واقعیت بیرونی است که آن وضعیت زیبا دچار تنش می‌شود و سُویه‌های چالش‌زای دیگر خود را نشان می‌دهد.

این که گفته می‌شود «زندگی کردن با زنان فمینیست‌ افغانستان خیلی سخت است»، سخن درستی است. معنایش این است که زندگی کردن با سطح بالایی از تنش خیلی سخت است. معنایش این است که زندگی کردن با آگاهی خیلی دشوار است.

بسیاری از نارضایتی‌ها و تنش‌های خانوادگی میان همسران  جوان و باسواد افغانستان چنین صورتی دارد: مردان از نظر ذهنی همراه با ذهن زنان‌اند، اما از نظر عملی آماده‌ی همراهی با آن ذهنیت نیستند. زنان از نظر ذهنی به درجات پیشرفته‌ای از حقوق خود آگاه شده‌اند، اما از نظر عینی نمی‌توانند ساختار متصلب جامعه‌ی مردسالار را زیاد حرکت بدهند. مرد می‌گوید «خانم، آهسته‌تر!» و زن می‌گوید «آقا، با من بیش‌تر همراهی کن». وقتی که زن نمی‌تواند خواست خود را نفی کند و مرد نمی‌تواند با خواست او همراه شود، تنش رفته-رفته به بحران تبدیل می‌شود.

حال، شاید کسی بگوید که تغییرات اجتماعی با این چالش‌ها و تنش‌ها همراه‌اند و اگر آگاهی سبب این چالش‌ها و تنش‌ها می‌شود، بشود. این سخن درستی است. اما در عین حال، نمی‌توان فراموش کرد که کارگزاران فعلی این گذر به وضعیت جدید (مخصوصا زنان فعال در حوزه‌ی حقوق زنان) آسیب‌های بسیار ملموس و واقعی این روند را متحمل می‌شوند. این زنان خشمگین باخبر در بسیاری موارد قربانیان ذهن تغییریافته‌ی خود هستند که نه می‌توانند وضعیت عینی را با شتاب لازم برای خود تغییر بدهند و نه می‌توانند ذهن خود را از شر آموخته‌هایی خلاص کنند که محصول آموزش و آگاهی هستند. نمی‌توان گفت که زنان فمینیستی که از شوهران خود طلاق گرفته‌اند، در میان مردان دیگر جامعه به چهره‌های ترسناک تبدیل شده‌اند، نه می‌توانند با بسیاری از ارکان جامعه ی مردسالار کنار بیایند و نه می‌توانند با شتاب لازم ساختارهای عینی را تغییر بدهند، زندگی خوبی دارند. این همه تنش و تنهایی پر از رنج است و این همه رنج محصول آموزش و آگاهی.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *