رویارویی نمادهای جمهوریت و امارت

رویارویی نمادهای جمهوریت و امارت

محمدموسا شفق

مناقشه‌‌‌برانگیزترین پدیده‌‌‌ها در زندگی، نمادها است. نمادها کارکرد فرهنگی و هویتی دارد. نمادها، جزء منابع کمیاب در حیات جمعی انسان‌هاست. از طرفی، نمادها بیش‌‌‌تر با احساسات انسان سروکار دارد تا خرد انسان. نمادها، مفاهیم کلی را با خود حمل می‌‌‌کند و مرکب است. به چیزی غیر از خودشان دلالت می‌‌‌کند. تفسیرشونده است و نمونه‌‌ی اعلایی، فیل در تاریکی است که هرکس، دستش به هرجایی از اعضایش رسید، می‌‌گوید فیل همان است. آدمی در مواجهه با نمادها، معمولا سه راهکار را در پیش گرفته است. در این یادداشت، به گونه‌‌ی اختصار به این راهکار‌‌‌ها اشاره شده است. همچنان این پرسش مطرح می‌‌شود که حکومت و طالبان در مذاکرات رو در روی‌شان، کدام یک از این راهکارها را خواهند برگزید.

1. جنگ

کلی‌‌‌بودن، تفسیرپذیربودن و سروکارداشتن با احساسات نمادها، آن‌‌‌ها را منازعه‌‌‌برانگیز ساخته است. یکی از منازعه‌‌‌برانگیزترین نمادها در افغانستان، نمادهای شخصیتی است. در افغانستان، هر قومی از خود نمادهای شخصیتی دارند. این نمادهای قومی در طول زمان، یا با حاکمیت یک قوم و یا بنا به مصلحت‌‌‌های همزیست‌‌گرایانه‌‌ی اقوام ساکن در این کشور، تبدیل به نمادهای ملی شده است. طنز ملی‌‌‌بودن این نمادها نیز در این است که در جامعه‌‌‌ای که ملت‌‌‌بودنش با پرسش روبه‌رو است، چطور شخصیت‌‌‌های ملی داریم!

در بیست ‌‌‌سال پسین، شخصیت‌‌‌های نمادین ملی و القاب نمادین و اعزازی، تا حدودی از انحصار یک قوم بیرون شد و شامل حال چهره‌‌‌های دیگر اقوام نیز گردید. به باور بعضی از منتقدان، دادن القاب اعزازی و نمادین‌‌‌سازی شخصیت‌‌‌های دیگر اقوام، از سوی جریان حاکم، برای منحرف‌‌‌ساختن اذهان عمومی از مطالبات برحق آنان، در راستایی تحقق عدالت اجتماعی و انکشاف متوازن بوده است.

حالا با شروع مذاکرات بین‌‌‌الافغانی میان حکومت و طالبان، یکی از جدل‌‌‌انگیزترین و حل‌‌‌ناشونده‌‌‌ترین موضوعات، مجموع‌‌‌نمادهای دو طرف مذاکره‌‌‌کننده است. چنان‌‌‌که پیش از این طالبان، به این نکته اشاره کرده‌اند و حکومت نیز بارها تکرار کرده که جمهوریت، قانون اساسی، حقوق زنان و آزادی‌‌‌های سیاسی، مدنی و رسانه‌‌‌ای خطوط قرمز است. یعنی این موارد، نمادهای تغییرناپذیر است.

بدون تردید، بعد فرهنگی و ماهیتی مذاکرات حکومت و طالبان، گفت‌‌‌وگو بر سر نمادها است. ظاهرا گیج‌کننده به‌نظر می‌‌‌رسد اگر طالبان پافشاری کنند که یا مجموع نمادها و القاب اعزازی بیست ‌‌‌سال پسین ملغا اعلان شوند و یا رهبران کشته‌‌‌شده‌‌ی آنان، پرچم سفید طالبان، قرائت سلفی آنان از شریعت، وارد مفاهیم نمادین و جزء دستورالعمل‌‌‌های زندگی جمعی و ساختار حکومتی گردند. ولی دور از احتمال نیست. مثلا اگر گروه طالبان پافشاری کند که به ملاعمر لقب قهرمان ملی یا شهید ملی داده شود و به انس حقانی، رتبه‌‌ی مارشالی و این خواست تبدیل به بن‌‌‌بست مذاکرات شود، آن زمان موقف و پاسخ حکومت چه خواهد بود؟ یا اگر طالبان، بر سر واژه‌‌ی شهیدخواندن کسانی که جان هزاران انسان بی‌‌‌گناه را گرفته و فرزندان‌شان را یتیم کرده‌اند، پافشاری کرد، موضع حکومت چیست؟

در این میان، فقط جمهوریت و امارت نماد نیست. بلکه این دو، بزرگ‌‌‌ترین نمادهایی است که مجموع‌‌نمادهایی را در زیر چتر خود جا می‌‌‌دهد و جابه‌جای این نمادها، ارزش‌‌‌های انسانی، هویت فرهنگی و مناسکی مردم افغانستان را متأثر خواهد کرد.

لذا، مردم افغانستان باید، گام به گام در جریان این گفت‌‌‌وگوها قرار بگیرند. چون در به نتیجه‌‌‌رسیدن این مذاکرات، تنها پست‌‌‌های وزارت‌‌‌خانه‌‌‌ها و قدرت سیاسی تقسیم نمی‌‌‌شوند. مهم‌‌‌تر از آن، هویت فرهنگی و نمادین مردم افغانستان است که به حراج گذاشته می‌‌‌شود که با تکه‌‌‌-پاره‌شدن این هویت فرهنگی و تاریخی، مردم به معنای واقعی کلمه، بی‌‌‌ریشه می‌‌شود. در این میان، مردم به‌صورت نقد، ارزش‌‌‌های تاریخی و هویتی‌شان را از دست می‌‌‌دهند به امید این‌‌‌که شاید به صلح نسیه برسد. درست است که صلح آرزوی همه است. اما حداقل، دانستن این‌‌‌که قیمت این صلح چقدر خواهد بود، جزء حقوق اولیه‌‌ی مردم در یک نظام جمهوری است.

نکته‌‌ی قابل یادآوری دیگر این‌‌‌که بسیاری از نمادها، در برابر پرسش‌‌‌گری و گفت‌‌‌وگو، سخت شکننده است. با چند پرسش، فرو می‌‌‌ریزند و اصلا نشانی از آن برجای نمی‌‌‌ماند. ممکن آن زمان، طرفداران آن نماد/نمادها به خودشان بخندند که ما چقدر ساده بوده‌ایم که سال‌‌‌ها برای این نمادهای ناتوان در برابر پرسش‌‌‌گری، چه جان‌‌‌فشانی‌‌‌ها که نکردیم! چون نمادها در افغانستان، تا هنوز با پرسش روبه‌رو نشده و گاهی اگر اندک چون و چرایی صورت گرفته، پاسخ خون‌‌‌ریزی بوده و در مسالمت‌‌‌آمیزترین حالت، دشنام بوده است.

پای جنگ از همین‌‌‌جا در میان کشیده می‌‌‌شود. اکثر جنگ‌‌‌ها منشأ فرهنگی دارند و برسر نمادها است. ما در تاریخ، جنگ‌‌‌های اقتصادی بسیار کم داریم. فرضا اگر جنگی، منشأ اقتصادی هم داشته باشد، کوچک‌‌ترین جنگ‌‌‌ها ضرر و مصارف آن، به مراتب بیش‌‌‌تر از سودی است که قرار بود به دست آید. در جنگ، بی‌ارزش‌‌‌ترین موجود انسان است. انسان در جنگ، تبدیل به ابزار مصرف‌‌‌شونده‌‌ی خط اول جنگ می‌‌‌شود و خون آدمی تبدیل به آبی می‌‌شود که در پای موضوع مورد منازعه جاری می‌‌‌شود. جنگ، کاپیتالیزم ضرر است. ماشین جنگ، بر جاده‌‌ی خسران حرکت می‌‌‌کند و مصرفی‌‌‌ترین کالا در این بازار، آدمی است.

جنگ بر سر نمادها، به معنای فرار از پرسش‌‌‌گری و گفت‌‌‌وگو است. انسان، زمانی بر سر نمادها خون می‌‌‌ریزد که به نیکی از پوشالی‌‌‌بودن نمادهای مورد علاقه‌اش خبر دارند. اگر هیچ چیز نمی‌‌‌داند، این را به نیکی می‌‌‌داند که اگر پای گفت‌‌‌وگو به میان آید، «سیه روی شود هر که در او غش باشد.»

نمادهای طالبان، نمادهای جنگی، فاجعه‌‌‌بار و ضد ارزش‌‌‌های پذیرفته‌‌‌شده برای همه‌‌ی انسان‌‌‌هاست. طالبان، تنها مانع برای فرهنگ یا مناسک یک قوم و یک مذهب نیست. در عوض، در برابر کل ارزش‌‌‌های انسانی و دانایی‌‌‌بخش قرار دارند. نمادهای طالبان، شکننده‌‌‌ترین و نابودشونده‌‌‌ترین نمادها در برابر پرسش و گفت‌‌‌وگو است. اگر از بعد فاجعه‌‌‌‌‌‌آفرینی این نمادهای خون‌‌‌بار طالبان بگذریم، پیچیدگی کار نیز در همین جاست. وقتی طالبان، در گفت‌‌‌وگو، با فروریزی ارزش‌‌‌های سمبولیک‌شان روبه‌رو شوند، موضع پساویران‌‌‌شوندگی آنان چه خواهد بود؟ جنگ؟ معامله یا پذیرش حقیقت؟ همچنان، موضع حکومت چه خواهد بود؟ قطع گفت‌‌وگو؟ یا معامله؟

2. معامله

رویکرد دوم در مواجهه با نمادها، معامله‌‌‌گری است. معامله‌‌‌گری، سرشت تاجرانه دارد. تاجران معامله می‌‌‌کنند. به همان دلیل است که جنگ‌‌‌ها منشأ فرهنگی دارند تا اقتصادی. زیرا، تاجر جنگ نمی‌‌‌کند؛ به‌جای آن، معامله می‌‌‌کند. چون نگاه تاجر بر سودبردن استوار است نه باختن. سودی که در معامله است، به هیچ وجه در جنگ نیست. این رویکرد، فایده‌‌‌های خود را هم دارد؛ اما وقتی در تمام ساحت‌‌‌ زندگی تعمیم داده شود، خطرناک می‌‌‌شود. آن زمان، بی‌‌‌رحم‌‌‌ترین و بدترین مظهر نظام مصرفی و سرمایه‌‌‌داری است.

سیاست در افغانستان، پس از جنگ، خصلت معامله‌‌‌گری دارد. حکومت و رهبران سیاسی، وقتی از جنگ خسته شدند یا منافع‌شان را در جنگ ندیدند، به معامله روی می‌آورند. بدترین ویژگی معامله، در پنهان‌‌‌کاری آن است. سرشت معامله، پنهان‌‌‌کاری است. معامله در خفا صورت می‌‌‌گیرد. چون اگر در انظار عمومی اتفاق بیفتد، مدعیان دفاع از ارزش‌‌‌های نمادین، دروغ‌شان برملا می‌‌‌شود. معامله‌‌‌گران، مصداق این سخن حافظ‌اند: «واعظان کاین جلوه در محراب و منبر می‌‌‌کنند/چون به خلوت می‌‌‌روند آن کار دیگر می‌‌کنند.»

سیاست مبتنی بر معامله‌‌‌، یک غایب بزرگ دارد. آن غایب از نظر، مردم است. مردم در میز معامله، حق حضور ندارند. زیرا، حضور مردم، ایجاب یک سلسله مسائلی را می‌‌‌کند که باید مطرح شوند و آن موضوعات، عقد معاملات را برهم می‌‌‌زند.

معامله‌‌‌گری از فرهنگ دموکراتیک نمی‌آید؛ بلکه از بازار سیاه تاجرمشربی سرچشمه می‌‌‌گیرد. معامله‌‌گری، شکل بروزشده‌‌ی فرهنگ قبیله‌‌‌ای است. در این فرهنگ آپدیت‌‌‌شده‌‌ی قبیله‌‌‌ای، رییس قبیله جایش را به رهبر سیاسی می‌‌‌دهد. یکی از غلط‌‌‌اندازی‌‌‌های بزرگ در افغانستان، این است که کوشش می‌‌شود تا معامله به مثابه‌‌ی گفت‌‌‌وگو به خورد مردم داده شود. حال آن‌‌‌که بین گفت‌‌‌وگو و معامله، تفاوت ماهیتی وجود دارد.

3. گفت‌‌‌و‌‌‌گو

سومین رویکرد در مواجهه با نمادهای مناقشه‌‌‌برانگیز، گفت‌‌‌وگو است. گفت‌‌‌وگو از خرد سرچشمه‌‌‌ می‌‌‌گیرد و ریشه در فرهنگ دموکراتیک دارد. اگر تعبیر خشنی برای گفت‌‌‌وگو به کار ببریم، گفت‌‌‌وگو، عقل‌‌‌جنگی است. گفت‌‌‌وگو، تمرین عقل در میدان سخن‌‌‌گفتن است تا در نتیجه‌‌ی این سخن‌‌‌گفتن‌‌‌ها، نتایجی برخاسته از خردجنگی، جنبه‌‌ی عملی به خود بگیرد. گفت‌‌‌وگو، زمینه‌‌‌ساز عملیاتی‌‌‌شدن خرد آدمی است.

گفت‌‌‌وگو از فرهنگ دموکراتیک می‌آید. در گفت‌‌‌وگو، رعیت جایش را به شهروند می‌‌‌دهد. شهروندی که از بدیهی‌‌‌ترین حق خود، یعنی سخن‌‌‌گفتن استفاده می‌‌‌کند. در فضای گفت‌‌‌وگومحور، عقل به‌جای احساسات می‌‌‌نشیند و مفاهیم کلی، شروع به تجزیه‌‌‌شدن می‌‌‌کند. گفت‌‌‌و‌‌‌گو، به‌سان نور خورشید است که در پرتو آن، کوه‌‌‌های یخ کلیات‌‌‌بافی و استوار بر احساسات و عواطف، شروع به ذوب‌‌‌شدن می‌‌‌کند.

در پرتو گفت‌‌‌وگو، برای ما روشن می‌‌شود که ما نمادهای اصلی و نمادهای کاذب داریم. نمادهای تقلبی، با محک پرسش‌‌‌گری نابود می‌‌شود و نمادهای اصلی و ملی، پایه‌‌‌های‌شان مستحکم‌‌‌تر می‌‌شود. گفت‌‌وگو، از تورم نمادها جلوگیری می‌‌‌کند. هر پدیده‌‌ی بی ارزش، محلی و قبیله‌‌‌ای به ناحق، جایگاه نمادهای ملی و کشوری را نمی‌‌‌گیرد.

گفت‌‌‌وگو، ارزش انسان را از کالای مصرفی در بازار جنگ، ارتقا می‌‌‌دهد به کسی که به کمک خرد و زبان، موفق به حل پیچیدگی‌‌‌های زندگی می‌‌شود. به کمک گفت‌‌‌وگو، نمادها تجزیه می‌‌‌شوند و با تجزیه‌‌‌شدن، نابود نمی‌‌شود. برعکس، گوشه‌‌‌های پنهان آن آشکار می‌‌‌شوند و در معناشناسی جامعه کمک می‌‌‌کند. مردم با خبر می‌‌‌شوند که فرهنگ و میراث فرهنگی‌‌تاریخی‌شان، دارایی چه معانی و پیام‌‌‌های عالی‌اند. بخشی عظیمی از معناهای زندگی، در نمادها نهفته است. این ذخایر معنوی، با گفت‌‌‌وگو کشف می‌‌‌شود نه جنگ.

انسان در زندگی، گریزی از نمادها ندارند و ناگزیر باید به آن‌‌‌ها متوسل شود. اما با گفت‌‌‌و‌‌‌گو، این نمادها انسانی‌‌‌تر و قابل فهم‌‌‌تر می‌‌‌شود. گفت‌‌‌وگو، به نمادها قابلیت آن را می‌‌‌دهد تا «برای وصل‌‌‌کردن» استفاده شوند تا «فصل‌‌‌کردن». گفت‌‌‌وگو، در شفافیت‌‌‌سازی معامله‌‌‌گری و روحیه‌‌ی تاجرمآبی کمک می‌‌‌کند. اصلا در جامعه‌‌ی منفعت‌‌‌سالار، گفت‌‌‌وگو، بعد مدنی زندگی جمعی است که نقش نظارتی را بازی می‌‌‌کند.

هرکشوری به نمادهای ملی نیاز دارند. این نمادها در کنار دیگر منابع حقوقی و قانون‌‌‌مدار و منافع مشترک، در پیونددادن شهروندان یک کشور، نقش مهم بازی می‌‌‌کنند. اما این نمادها نباید، کودهای تحمیل‌‌شده از طرف یک جمع حاکم باشد. در آن صورت، چون و چرا در برابر آن، یا با خشونت پاسخ گفته می‌‌‌شود و یا هم تفسیر آن، تلاشی است در راستایی تحکیم حاکمیتی که مشروعیت تاریخی آن با پرسش روبه‌رو است.

انکشاف متوازن، تنها در ساختن پل، پلچک، سرک، مکتب و شفاخانه نیست. بلکه در توزیع عادلانه‌‌ی منابع فرهنگی و سهیم‌‌‌ساختن سرمایه‌‌‌های فرهنگی همه ساکنان یک کشور نیز می‌‌‌باشد. انسان، خودش را در همین سازه‌‌‌های فرهنگی می‌‌‌بیند و ملت‌‌‌شدن از همین توزیع عادلانه‌‌ی منابع فرهنگی آغاز می‌‌‌شود.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *