هادی خوشنویس
حسنا 13 سال دارد. هفتههاست که در شفاخانه وزیر محمداکبرخان بستری است و چشم به در و گوش به زنگ است که از مادر، پدر و خواهرش خبری بشنود. او تنها بازمانده یک خانواده پنجنفری از سیلاب سه هفته پیش در ولایت پروان است. پزشکان در شفاخانه وزیر محمداکبر خان میگویند حسنا از ناحیه پای صدمهی جدی دیده و تیم پزشکی تلاش میکند که از قطعشدن پای حسنا جلوگیری شود.
وقتی حسنا را در شفاخانه دیدم، قادر نبود صحبت کند، اما مدام مادرش را میخواست. با توصیه داکتر حدود یک ساعت بعد دوباره به دیدن حسنا رفتم. از شب حادثه چیزی زیادی به یادش نبود. در پاسخ به سوالها این قدر میدانست که در گیرودار سیلاب حسنا فقط صدای پدرش را شنید که میگفت «بیدار شوید خانه فرو میریزد.» او میگوید، برادرش را دیده که سیلاب برده و از خواهرش که در آن لحظه با او بود، نمیداند کجاست. حسنا هنوز نمیداند که در این حادثه تنها او نجات یافته است.
«آواز سیل ترسناک بود»
در 65 کیلومتری شمال کابل در شهر چاریکار مرکز ولایت پروان، حدود ساعت سه بعد از نصف شب درحالیکه همگی خواب بودند، سیلاب از دامنههای کوهستان سرازیر شد. در یک چشم به همزدن بخشهایی از چاریکار را درنوردید و تلّی از گِل و سنگ و خانههای ویرانشده را بهجا گذاشت.
براساس آخرین آمار در این سیلاب که در پنجاه سال گذشته بیپیشینه خوانده شده، 160 نفر کشته، 130 نفر زخمی و بیش از هزار خانه ویران شده است.
سیلاب پروان آنچنان غیرمترقبه و وحشتناک بود که اهالی محل میگویند فکر میکردند زلزله شده است. فهیمه، زن کاکای حسنا که از او پرستاری میکند و در سیل زخمی شده، میگوید: «آواز سیل ترسناک بود فکر کردیم زلزله شده است. عاجل از خواب بلند شدیم و اطفال را بیدار کرده سر شانه خود انداختیم که از خانه فرار کنیم. وقتی برآمدن از خانه بودیم که خانه چپه شد.» به گفتهی فهیمه که اکنون شب و روزش را در کنار بستر حسنا سپری میکند، در شب حادثه و پس از فرو ریختن خانه دیگر نمیداند بر سر خانواده و فرزندانش چه آمده است. میگوید پس از به هوشآمدن خود را در شفاخانه یافته و نمیداند که چه زمان و توسط چه کسی به شفاخانه منتقل شده است.
شبی که سیلاب هستوبود خانواده فهمیه را با خود برد، فقط صدای وحشتناکش را به یاد دارد که فکر میکرده زلزله است. او وقتی که میخواهد برای فرار از زلزله بیرون بدود موجهای شدید آب وارد خانه میشود و با قدرت ویرانکنندهاش او را پس میزند: «وقتی برآمدن از خانه بودیم که خانه چپه شد و سیل مثل دیو داخل خانه شد و اطفال ما جیغ میزدند.»
حسنای 13 ساله دانشآموز صنف پنج مکتب است. پزشکان در شفاخانه وزیر محمداکبرخان میگویند، احتمال قطعشدنِ پای حسنا وجود دارد.
سید عبدالله احمدی، رییس شفاخانه وزیر محمداکبر خان میگوید: «وقتی حسنا را دیدم درون ران و پایش پر بود از گِل و ریگ. مشکلات اورتوپیدیاش زیاد بود. تداوی او طولانیمدت است. اگر 10 درصد امکان جورشدنِ پایش وجود داشته باشد، آنرا قطع نمیکنیم. حسنا با وجود که شریانها و وریدهایش خوب است توقع داریم او را نجات بدهیم. اگر ناامید شدیم و تداوی جواب نداد ناگزیریم پایش را قطع کنیم.»
تا کنون چهاربار پای حسنا زیر تیغ عملیات رفته است. پزشکان میگوید، پای حسنا عفونت جدی کرده است و این خطر قطع شدن پای را بیشتر کرده است.
«پایم خوب شود، به دیدن پدر و مادرم میروم»
نزدیکان حسنا به اطلاعات روز میگویند حسنا بعد از یک ساعت روی آبماندن توسط مردی نجات داده شده و به شفاخانه چاریکار منتقل میشود.
پدر حسنا در شهر چاریکار بولانیفروشی میکرده است. فهیمه، زن کاکا حسنا میگوید سیلاب تمام هستی آنها را با خود برده است. درحالیکه سه هفته از حادثه سیلاب پروان میگذرد، اما فهیمه میگوید تا هنوز کمکی دریافت نکرده است: «در این مدت هیچ کسی به ما کمک نکرده است. یک نفر یک جوره لباس به من داده. حالا نه خانه داریم و نه حتا لحافی برای خوابیدن و جایی برای گذراندن شب و روز. حسنا پایش بهشدت زخمی شده است. درمان و دوای او چطور شود. اقتصاد ما آنقدر ضعیف است که حتا مشکل زندگی خود ما را هم حل نمیکند.»
از زمان سرازیرشدنِ سیلاب در پروان، تعدادی از سازمانهای ملی و بینالمللی و مردم با فرستادن کاروان کمکهای غذایی و مواد بهداشتی به کمک آسیبدیدگان سیلاب پروان شتافته است.
ارگ ریاستجمهوری به وزارت دولت در امور رسیدگی به حوادث طبیعی دستور داد که به متضررین سیلاب پروان هرچه زودتر کمکهای فوری صورت بگیرد. چند روز پیش همزمان با سفر اشرف غنی، واحد حمایوی و عملیاتی ریاستجمهوری گفت که آنها 90 میلیون افغانی را برای پاککاری کانالهای پروان اختصاص داده است.
اتحادیه اروپا دیروز در اعلامیهای از کمک 13.7 میلیون افغانی به سیلابزدههای پروان، کاپیسا، میدان وردک، پکتیکا و پنجشیر خبر داد.
با اینکه شاید هرگز حسنا سیلاب آن شب را فراموش نکند، اما هنوز در دل او امید زنده است: «هفت سال دیگر که درس بخوانم از مکتب فارغ میشوم. از زمانی که شفاخانه وزیر اکبرخان آمدم برخورد داکتران با من، مثل برادر و خواهر بوده و دوست دارم داکتر شوم و به دیگران کمک کنم.»
حسنا در شرایطی که نمیداند دیگر نه پدر دارد و نه مادر و سیلاب تمام هستیاش را از او گرفته است و از طرف دیگر معلوم نیست پایش او را یاری خواهد کرد یا نه که مثل سابق بدود، میگوید اولین آرزویش رفتن به دیدن مادرش است: «برای دیدن پدر و مادرم میروم همراهشان قصه میکنم و باز به خانهی ما به چاریکار میرویم و خیرات میکنیم و درسهایم را شروع میکنم.»