علیسینا محمود
ساخت قدرت در نظام بينالملل در حال تغيير است. کاهش قدرت برخي بازيگران توأم با افزايش قابليتهاي برخي ديگر، نظام بينالملل را وارد دوران انتقال قدرت کرده است. ما امروز شاهد نظم تک-چندقطبی هستیم. براساس سنت رایج سیستم تکقطبی بعد از جنگ سرد جای خود را به سیستم جهانی داده است که چندین مرکز قدرت در آن وجود دارد. اگرچه در این سیستم ایالات متحده امریکا همچنان برای مدتی قدرت غالب خواهد بود، اما دیگر هژمون نیست.
بر همین اساس استراتژیستها، نخبگان سیاسی و تصمیمگیران سیاست خارجی امریکا در کنار اهداف، منافع و رویههای ثابت امریکا پس از جنگ جهانی دوم، در تلاش حفظ جایگاه و برتری این کشور در نظام بینالملل از طریق اعمال تغییر و تعدیل در نظم و ترتیبات بینالمللی با سیاستهای جدید، استفاده از قدرت و ابزارهای نظامی، اطلاعاتی و فناوری متمرکز بودهاند. و در این خصوص بهرغم تفاوتها و جنجالهای موجود بین نیروهای سیاسی مخالف در درون ایالات متحده امریکا، اما هردو حزب اعم از دموکرات و جمهوریخواه در اهداف، منافع و اصول سیاست خارجی این کشور اتفاق نظر دارند، تفاوت فقط در استراتژی و روش اجرای این سیاستهاست. براساس راهبرد کلان ایالات متحده فارغ از اینکه چه کسی در کاخ سفید حضور مییابد، سیاستهای خارجی مشخص دنبال میشود.
جمهوریخواهان براساس سنت واقعگرایی در مقایسه با دموکراتهای ایدهآلیست همواره عملگراتر رفتار کردهاند. قیاسی ساده میان سیاست خارجی ترمپ نسبت به وعدهها در دورهی اوباما، این مطلب را روشن میکند. اوباما نماینده طیف ایدهالیسم و لیبرالیسم سیاسی در امریکا و برآمده از ارزشهای بشردوستانه بود که تعطیلی گوانتانامو و خروج کامل از افغانستان و عراق را وعده داده بود، ولی تنها به یک جدول زمانی دست یافت. ضمن اینکه استراتژی دموکراتها در سیاست خارجی همواره براساس منطق مفاهمه، احترام متقابل و همکاری استوار بوده و بر ائتلافها، توافقنامهها و دیپلماسی بهعنوان ابزار عقلانی سیاست خارجی پابند بودهاند. جمهوریخواهان اما با عملگرایی فزاینده و اصل خودیاری بهدنبال کسب حداکثر منفعت در سیاست خارجی بدون لحاظ ابزارهای مثل دیپلماسی، احترام به ائتلافها و موافقتنامه و پیمانها عمل کردهاند.
نزدیک دو دهه بعد از جنگ سرد 1990 و میدانداری ایالات متحده بهعنوان فاتح جنگ و قدرت هژمون در عرصه بینالملل این کشور با دو چالش جدی روبهرو شد: از یکسو ظهور قدرتهای جدیدی مثل چین، روسیه، اتحادیه اروپا و سازمانهای بینالمللی در عرصه بینالملل که هر کدام بهنحوی هژمون آن را به چالش میکشند و از سوی دیگر نارضایتیها و دوقطبیشدن جامعه در داخل ایالات متحده امریکا.
بنابراین در همچو شرایطی و برای عبور از این مرحله، دیگر سیاستهای عقلانی و قابل پیشبینی دموکراتها و بعضی جمهوریخواهان نمیتوانست کارساز و راهگشای چالشهای موجود سیاسی ایالات متحده باشد. و بهترین گزینه آمدن چهره جدید با سیاستهای جدیدتر و غیرقابل پیشبینی بود که میتوانست کلید حل معماهای موجود قرار بگیرد و آن شخص ترمپ بود. لذا ظهور ترمپ سپری بود که امریکا به آن نیاز داشت.
از نظر ترمپ سیاست خارجی دموکراتها بهطور کل و اوباما بهخصوص باعث ضعف و شکست این کشور در جهان شده است و لذا با شعار اول امریکا و امریکا را بهتر بسازیم، آمد.
شخصیت و رفتار پیشبینیناپذیر، متناقض، حساس و بیپروای ترمپ بر تعاملات و معادلات خارجی و وضعیت داخلی ایالات متحده امریکا تأثیر مهمی گذاشت و این همان چیزی بود که انتظار آن میرفت. بهگونهای که رهبران خارجی را نسبت به سیاست خارجی امریکا بیاعتماد کرده و خیلی از متحدان نزدیک امریکا در سیاست خارجی را ناراضی و دلخور کرد و در داخل نیز بسیاری از جمهوریخواهان و حامیان ترمپ نسبت به سیاستهای او شوکه شده و دست به انتقاد زدند و ساز مخالفت سرودند. البته از سوی دیگر حمایت قشر بزرگی از جامعه را بهدست آورد. و این دوقطبیشدن جامعه الگوی جدیدی بود که در دوران او سر برآورد.
ترمپ به پدیده جهانیشدن بدبین و بیاعتناست و ملیگرایی را ترویج کرد. سیاستهای او در مورد نادیدهگرفتن سازمانهای بینالمللی باعث لطمه به امنیت جهانی، حقوق بشر و محیط زیست میشود. او سعی کرد تا مشکلات جهانی را مبتنی بر قدرت سخت حل کند. طبق این باور امریکا به علت برتری قدرت نظامی، اقتصادی و سیاسی قدرتمندترین کشور جهان محسوب میشود و بنابراین معاهدات و قواعد حقوقی تا آنجا اعتبار دارد که تضمینکننده منافع و امنیت امریکا و متحدانش باشد.
از نظر ترمپ امریکا با ایجاد نظم بینالملل لیبرال بعد از جنگ جهانی دوم یک معامله بد انجام داده است. بنابراین او سعی کرد بر این نظم پایان داده و برای این کار سه دلیل ارایه میکند:
– امریکا با ایجاد اتحادهای نظامی تعهدات زیادی را در سرتاسر جهان پذیرفته است؛
– اقتصاد جهانی مزیتی برای ایالات متحده نداشته است؛
– امریکا بعد از جنگ جهانی دوم بهمثابه یک مرد قدرتمند اما دلسوز رفتار کرده و این به ضرر ما بوده است.
بنابراین مبتنی بر این دیدگاه او در صدد بازتعریف بنیادین منافع و راهبردهای امریکا بود. اما بعد از یک سال ریاستجمهوری و مواجهشدن با واقعیتهای نظام بینالملل بسیاری از محورهای کلیدی سیاست خارجی خود را تعدیل کرد.
بهطور کلی دوره چهارساله ریاستجمهوری ترمپ سراسر با تنش و تقابل و تناقض در سیاست داخلی و خارجی همراه بود. به همان اندازه که برای قطب مخالف او موجب تنفر بود، برای حامیانش اما از جذابیت خاصی برخوردار است. بهگونهای برای حمایت و دفاع از او حتا با اسلحه گرم در صحنه حاضر شدند.
در زمان ریاستجمهوری ترمپ، تا حالا بیش از 240 هزار امریکایی بر اثر کرونا فوت کردهاند و آمار مبتلایان به این بیماری به مرز 11 میلیون نفر نزدیک شده است. بنابر گزارش دانشگاه جان هاپکینز در 18 کمپین انتخاباتی ترمپ، بیش از 9000 نفر به کرونا مبتلا شده و تاکنون 700 نفر در میان آنها فوت کردهاند. با اینحال ترمپ به طرفداران خود میگوید که این ویروس را جدی نگیرند. بر اثر جدینگرفتن دولت او در مورد کرونا، اقتصاد آن کشور ضربه سنگینی خورد و رشد اقتصادی بهشدت تقلیل یافته و بیکاری فراتر از 40 میلیون نفر رفت. در عرصه رهبری سیاسی، ترمپ بیشتر شیفتگی خود را به اردوغان در ترکیه، پوتین در روسیه، کیم جونگ اون در کره شمالی و گروههای افراطی و رادیکالی مثل طالبان به نمایش گذاشته است. بهلحاظ شخصیتی اطلاعات نادرستدادن در اظهارنظرهای او در تاریخ رؤسای جمهور کشورها کمسابقه است. در حین اعتراضهای مردمی ضد تبعیض نژادی، ترمپ برای اولین بار در تاریخ این کشور نظامیان را وارد ماجرا کرده و آنها را در واشنگتن به صحنه سرکوب این اعتراضها آورد و از فرمانداران دیگر ایالات هم خواست که اجازه دهند تا گارد ملی کشور برای سرکوب اعتراضات علیه تبعیضگرایی نژادی به آنها کمک کند. او در طول چهار سال گذشته، به تکرار از ادبیات تبعیضگرایانه ضد اقلیتها، مسلمانان و بقیه استفاده کرده است. و در نهایت اجازه نداد که مردم امریکا مدارک مالیاتی او را مشاهده کنند. نشاندادن مدارک مالیاتی توسط یک نامزد، یک نورم جاافتاده در صحنه سیاست امریکاست. روزنامه نیویورک تایمز گزارش داد که او در طول 15 سال گذشته، 10 سال به دولت این کشور مالیات نداده و در سالهای 2016 و 2017 فقط 750 دالر مالیات پرداخت کرده است. او مرتب نهادهای دولتی و امنیتی این کشور را متهم کرده که بر ضد او دسیسه میکنند. او میخواهد که بین قانونمداری و او، این نهادها به ترمپ وفادار بمانند. او منتقد رسانههای منتقد خود است و خبرها و تحلیلهای آنها را جعلی و ساختگی (Fake) میخواند.
ترمپ جامعه امریکا را سخت دوقطبی کرده است. از ابتدای قرن بیستم در این کشور، رییسجمهورانی چون وودرو ویلسون کوشش فراوانی کردند تا فلسفه لیبرالیسم سیاسی را در مقابل ریالیسم که بیشتر بر نظامیگری تکیه میکرد تشویق و ترغیب کنند. نهایتا سازمان ملل متحد بعد از جنگ جهانی دوم از دل این تلاشها بهوجود آمد. جنگ سرد و همچنین 11 سپتامبر موجب اتخاذ رویکرد نظامی در قبال دیگر کشورها شد که عمدتا به رهبری جمهوریخواهان برمیگردد. امریکا در زمان کارتر، کلینتون و اوباما کمی آرام گرفت. اما با انتخاب ترمپ، آنچه در امریکا مخفی مانده بود به صحنه آمد.
و آن اینکه در دل یک فرهنگ فردگرا (Individualism)فرهنگ دیگری شکل گرفته بود که میخواست کسی آن را نمایندگی کند و به مشکلات اجتماعی این بخش از مردم سامان دهد. این بخش افراد بیسواد، کمسواد و یا اکثرا تحصیلنکرده را شامل میشود که در مقابل تحصیلکردگان و نخبگان این کشور احساس تحقیر میکرد. در عین حال اکثرا سخت به تبعیض نژادی، مسیحیت محافظهکار، ضد مهاجر و عدم پلورالیسم سیاسی دلبسته بودند. این فرهنگ را میتوان فرهنگ جداییطلبی (Exclusionary) در قلب راست محافظهکار امریکا تعریف کرد. با انتخاب اوباما، این فرهنگ در مقابل او فعال شده و با انتخاب ترمپ هویت خود را آشکار کرد.
ترمپ بارها به سوسیالیستبودن مخالفان خود در کمپینهای انتخاباتی اشاره کرده است. او اعتقاد دارد که جامعه توازن خود را از دست داده و اگر ادامه یابد جامعه را به سقوط میکشد. لذا اینها در نظم و حکومت، اعتقادی به قانونمداری و نورمهای دموکراتیک ندارند. ترمپ با تمام قوا کوشش میکند که مخالفان خود را خاموش و قانونشکنی کند. او این کنش را در جامعه امریکا نمایندگی میکند. لذا بسیاری از فرهیختگان سیاسی این کشور در بین جمهوریخواهان و دموکراتها، انتخابات اینبار امریکا را انتخاب بین دموکراسی و استبداد میدانستند.
اینبار دموکراتها و کل جامعه امریکا در مقابل یک رییسجمهور پوپولیست با پایه اجتماعی نژادگرا در حزب جمهوریخواه قرار گرفته است. همه جمهوریخواهان برخلاف انتخابات گذشته حامی ترمپ نیستند. لذا در این انتخابات، دموکراتها و جمهوریخواهان با یکدیگر رقابت انتخاباتی نکرده، بلکه انتخابات بر سر ریاستجمهوری ترمپ و دیگری مطرح است. کالین پاول که یک شخصیت میانهرو جمهوریخواه است در بحثهای علنی خود ترمپ را آفت برای سیاست امریکا و حزب جمهوریخواه دانست و این مخالفت ربطی به تقابلها و رقابتهای درونحزبی ندارد. این مخالفتها علنی است و آنها در حال حاضر خود را جمهوریخواه نمیدانند. اختلافات درونحزبی معمولا درون حزب میماند و به صحنه علنی سیاست کشیده نمیشود تا یک حزب را تضعیف کند. به اعتقاد نخبگان سیاسی امریکا پیروزی مجدد ترمپ در دور دوم به نهادها و ارزشهای دموکراتیک سخت ضربه میزد.
اما طرفداران ترمپ برایشان مهم نیست که در تاریخ گذشته بنگرند و ببینند دولت اوباما، بهعنوان مثال، چگونه اقتصاد امریکا را بعد از بحران اقتصادی این کشور در سال 2008 سامان داد و یا اینکه ترمپ اصولا برنامهای برای مهار کرونا ندارد و اجازه داده است تا کشور در مبارزه با این ویروس خطرناک ناکام بماند. تحصیلنکردگی و یا بیسوادی همراه با آموزههای مذهب مسیحیت انجیلی طرفدارانی برای ترمپ ایجاد کرده است که هرگونه اطلاعاتی که او به آنها میدهد، قبول میکنند. راست افراطی در یک ترس بزرگ برای تهدیدی که بهزعم آنها تحصیلکردگی، مهاجرت، بقیه مذاهب و… ایجاد کرده است، روبهروست. ترمپ به این ترس بزرگ هویت بخشید و بر روی این ترس در این بخش از شهروندان امریکا سرمایهگذاری کرده است. وقتی سخن از ساخت دیوار برای جلوگیری از ورود لاتینتبارها از امریکای لاتین به این کشور میزند، بسیاری از طرفداران او فکر میکنند که او فقط او یک راه حل برای از بینبردن این ترس و ترس از مهاجران دارد. وقتی به جنگهای تجاری روی میآورد، بسیاری از طرفداران او فکر میکنند که او با این کار در امریکا تولید شغل کرده و امنیت اقتصادی بیشتری به آنها داده و وضع معاش و زندگیشان بهتر میشود.
به هر حال به اعتقاد بسیاری کارشناسان، ترمپ چه برنده و یا بازنده این انتخابات شود، ترمپیسم و تأثیر سیاسی او در صحنه سیاست امریکا باقی خواهد ماند. حالا که شکست او قطعی شده، ترمپ در این فاصله اندک شکست، تا مراسم تحلیف رییسجمهور جدید، بسیاری را در درون دولت برای تنبیهکردن از کار خود اخراج خواهد کرد و مقابل مخالفان خود در داخل و خارج با تمام قوت و قدرت خواهد ایستاد. اگر تا 20 جنوری نتیجه انتخابات را نپذیرد و بهزور از کاخ سفید اخراج شود، بدون شک میتواند به یک نیروی کاملا مخرب تبدیل شده و از طرفداران خود بخواهد دست به شورشهای گستردهای بزنند. در صورت پذیرش شکست باز میتواند اجازه ندهد که حزب جمهوریخواه خود را سروسامان داده و بازسازی کند و لذا سایه خود را برای مدتها بر سر این حزب حفظ خواهد کرد. با حمایت کمتر از نیمی از مردم این کشور، ترمپ میتواند در آینده بر انتخابات ریاستجمهوری، اعضای کنگره و در سطح محلی برای شهردار و یا فرماندار از طرف حزب جمهوریخواه تأثیرگذار باشد. بنابراین با شکست ترمپ اما ترمپیسم در سطح داخلی و خارجی بهعنوان یک نیروی تأثیر گذار باقی خواهد ماند.
سخنان ترمپ نشان میدهد که او میخواهد در صحنه سیاست امریکا بماند و حتا فرزندان او هم این تمایل را از خود نشان دادهاند که در صحنه سیاست این کشور فعال شوند. بنابر گزارشها او میخواهد یک تلویزیون ایجاد کرده و در سیاست امریکا راست افراطیهای همسو با خود را بانفوذ و تأثیرگذار کند.
اما سوال اصلی اینجاست که چرا امریکا به اینجا رسیده است؟ چرا کشوری با سابقه بیش از دو قرن دموکراسی، امروز سیاستش تحت تأثیر یک پوپولیست راست افراطی قرار گرفته است؟ بهنظر میرسد جواب کلی به این چالش بزرگ در صحنه سیاست امروز امریکا، اقتضای حفظ اقتدار و برتری در نظام بینالملل و اصلاحات به تأخیرافتاده درونی باشد.
او با بسیجشدن تمام امکانات در دور اول به پیروزی رسید و ضمن کسب موفقیتهایی در عرصه اقتصادی و سیاسی فراتر از برنامهها و سیاستهای کلی این کشور اقدام کرد، تا جایی که باعث ایجاد شکاف و قطببندی در جامعه شد. و لذا بنابر اقتضای سیاست کلی آن کشور ابقای او دیگر به مصلحت نیست و باید بقایش را به لقایش ببخشد، اگرچه لابیان و طرفداران او هنوز هم بر بقای او دلخوشاند. اما اگر شکاف ایجادشده توسط ترمپ در بین شهروندان ایالات متحده ترمیم نشود، بهتدریج به اضمحلال سیاسی این کشور منجر شده و نورمها و نهادهای دموکراتیک آن را تضعیف و بیاعتبار خواهد کرد.