نگاه شی‌واره به زن

نگاه شی‌واره به زن

امروز، روز جهانی «منع خشونت علیه زنان» است. از این روز در تمام کشورهای تجلیل می‌شود و از سیاست‌مداران گرفته تا ورزش‌کاران و مردمان عادی از این پروسه حمایت می‌کنند. به‌عنوان نمونه، تمام بازیکنان فوتبال لیگ ایتالیا در هفته قبلی با مالیدن رنگ سرخ بر گونه‌های‌شان از روز جهانی «منع خشونت علیه زنان» حمایت کردند. در افغانستان اما وضعیت طور دیگر است. در این‌جا نه‌تنها مردمان عادی بلکه سیاست‌مداران و شخصیت‌های مهم آن نیز علیه زنان خشونت به کار می‌گیرند. در بخش ورزش که همگی ماجرای کرام‌الدین کریم (رییس فدراسیون فوتبال افغانستان) را می‌دانید. من به همین مناسبت نگاه اجمالی به رمان «ناشاد»، که چند روز زندگی مشقت‌بار یک دختر نوجوان در ولایت بلخ را روایت کرده است، انداخته‌ام. البته لازم به تذکر است آنچه که خوانش این اثر – و هر اثر  دیگر – را برایم مهم می‌کند «موضوع» و «محتوا»ی آن است نه ساختار و شگردهای ادبی. البته در عین حال این نکته به معنای بی‌اهمیت جلوه‌دادن چگونگی ساختار یک اثر و بقیه مباحث مربوط به آن نمی‌باشد.

رمان «ناشاد»، نوشته‌ی محمدحسین محمدی، وضعیت زندگی دختری به‌نام ناشاد – که البته اگر نام واقعی‌اش باشد – در ایام عادت ماهوار را بازگویی می‌کند. با وجودی که رمان سرگذشت ناگوار چندروزه این دختر را بیان می‌کند، اما به‌نظر می‌رسد همین چند روز بازگوکننده کل زندگی‌اش است. در این رمان، به جز در چند مورد معدود، نامی از دختر برده نمی‌شود. گویا به‌نظر می‌رسد حتا ذکرکردن اسم دختر نوعی مصیبت و گناه محسوب می‌شود. در کنار این، نویسنده توجه زیاد به توصیف حالات روحی و جسمی ناشاد به خرج داده است. از یک منظر، در واقع نقطه قوت رمان همین توصیف حالات روحی و جسمی ناشاد است. زیرا توصیف این وضعیت دقیقا بازگویی همان حالت‌های زنانه است که با وجودی که بسیار مهم است، اما در عین‌حال هیچ‌گاه درباره آن حرف زده نمی‌شود. همه به این موضوع نگاه بد و منفی دارند. کسی حق ندارد در مورد این‌که یک زن در حین عادت ماهوار با چه‌ چالش‌‌هایی مواجه  است، حرف بزند. بر همین اساس، باور من این است که وضعیت ناشاد در این رمان بیان‌کننده وضعیت تمام زنان افغانستانی است. اگرچند در این اواخر تک‌وتوک زنان فمینیست و لیبرال نیز هرازگاهی در رسانه‌ها دیده می‌شوند اما فاصله‌ای که میان این افراد و کل زنان جامعه وجود دارد پرناشدنی است. نکته اساسی این است که وضعیت کلی زنان افغان را به هیچ‌وجه نمی‌شود برحسب فعالیت‌های هنرمندان و فمینیست‌های این کشور توصیف کرد. سرگذشت ناشاد توصیف دقیق از وضعیت یک زن – خصوصا دختری که تازه به سن بلوغ می‌رسد – در جامعه افغانستان است.

در این مورد که به‌لحاظ فیزیولوژیکی زنان چه ویژگی‌ها و محدودیت‌هایی دارد مناقشه‌ای وجود ندارد، زیرا زنان در هرجا که باشند با این وضعیت درگیر خواهند بود. اما نکته اساسی وضع اجتماعی و جایگاه زنان در جامعه است. آنچه که رمان «ناشاد» را تبدیل به یک رمان جدی و خواندنی می‌کند اشاره‌های جسته‌وگریخته نسبت به جایگاه زنان در جامعه، و یا نوعیت طرز تفکر و استدلالی است که از آن در مواجهه با زن‌ها کار می‌گیریم.

عقلِ مذکر

احتمالا ترکیب کلمه «عقل» و «مذکر» خوشایند و منطقی به‌نظر نمی‌رسد، اما این مهم نیست. منظور من در این‌جا از «عقل مذکر» مبحثی نیست که ژنویو لوید تحت عنوان «عقل مذکر؛ مردانگی و زنانگی در فلسفه غرب» پیش کشیده است، بلکه وام‌گیری از این عنوان به‌خاطر به میان آوردن دیدگاهی است که ادیان ابراهیمی نسبت به زنان و میزان بهره‌مندی‌شان از نیروی به‌نام «عقل» مطرح کرده است.

به‌صورت کلی، به‌نظر می‌رسد ادیان ابراهیمی نگاه سونگر و نه‌چندان عقلانی نسبت به زنان دارد. به‌عنوان نمونه، در دین اسلام از زن به‌عنوان موجودی نام برده می‌شود که «ناقص‌العقل» است. البته در کنار این‌ها، همه می‌دانیم که در دین اسلام سهم زن از میراث را به اندازه نصف مرد تعیین کرده، حق قضاوت را از آن سلب کرده، سفر خارجی بدون یک همراه محرم برای زنان را ممنوع قلمداد کرده و بعضی موارد دیگر.

سنت حاکم در جوامع دینی مثل افغانستان از زن به‌عنوان «موجود»ی نام برده می‌برد که از عقل کافی برخوردار نیست. اما از آنجایی که قوه تعقل و تفکر به‌عنوان درشت‌ترین و مهم‌ترین شناسه آدم‌ها قلمداد می‌شود داشتن چنین طرز دید از هر لحاظ می‌تواند بدترین تأثیر را بر روی جنس زن داشته باشد. در این سنت دینی عقلانیت به جنس مذکر اختصاص داده شده و فقط مردان عقل سلیم دارند، و از این‌رو آن‌ که باید همه‌کاره باشد «مرد» است و نه «زن». نفس چنین باور می‌تواند به نوبه خودش ریشه‌های خشونت علیه زنان را برجسته کند. چون زمانی که یک انسان از عقل کامل برخوردار نباشد از حق انجام خیلی کارها و دسترسی داشتن به چیزهای حیاتی محروم نگه‌داشته می‌شود. نداشتن عقلانیت کافی جایگاه یک موجود انسانی را خود‌به‌خود از زنان سلب می‌کند. در واقع، نتیجه‌ای منطقی استدلال حاضر این است که زن در جوامع دینی و بنیادگرا جایگاهی ندارد. از این است که بیشترین خشونت‌ها و اعمال غیربشری در جوامع دینی و سنتی علیه زنان صورت می‌گیرد. برای فهم این موضوع لازم نیست به تئوری‌پردازی و بحث‌های نظری روی بیاوریم، کافی‌ست نیم‌نگاهی به وضعیت دور و اطراف‌مان داشته باشیم تا وضعیت را درک کنیم. یکی از نمونه‌‌های کوچک این مورد وضعیتی است که رمان «ناشاد» آن را توصیف کرده است. به عبارت دیگر، عقل مذکر و مردسالار این امکان را فراهم می‌کند که زندگی‌های چون زندگی «ناشاد» شکل بگیرد.

فضای کلی رمان «ناشاد» بیان‌گر نوعی وحشی‌گری و در عین‌حال محرومیت است. رمان با این جملات سهمناک پدرِ ناشاد آغاز می‌شود: «می‌شنوی، اَ دختر!»، «اَ دخترِ پدر لعنت!…».

ناشاد همزمان با این‌که در زیرخانه تاریک و نامناسب زندگی می‌کند باید به کارهای خانه نیز رسیدگی کند. ولی او اغلب برای رسیدگی به امورات و کارهای خانه شب‌ها از زیرخانه‌ی تاریک بیرون می‌شود. به‌نظر می‌‌رسد او حق ندارد روزها از زیرخانه بیرون شود. او باید مدام در همان زیرخانه بماند، باید تمام دردها و مصیبت‌هایش را در همان‌جا تحمل کند: «صبح که می‌شود خودت را باید در تاریکی این زیرخانه گم کنی. زیرخانه همیشه غمی را در دلت می‌آورد. غمت اندک‌اندک کلان می‌شود و کلان می‌شود و می‌پندد و باز به کفیدن می‌رسد. غمت که کفید باز آب دیده می‌شود و از چشم‌هایت می‌برآید. بوبویت می‌گوید نمان که غم در درونت خانه کند. گریان کن تا غمت آب‌دیده شود و از چشم‌هایت برآید. از درونت برآید. غم اگر در درونت ماند، باز کلان شده کلان شده می‌رود و سخت می‌‌شود، سنگ‌واری می‌شود، و در درونت می‌ماند و غم‌درون می‌شوی»  )ناشاد، ص۶۵). ناشاد همدمی ندارد؛ نه‌تنها همدمی ندارد، بلکه حتا تنهایی‌هایش نیز مدیریت شده است. او اجازه انجام خصوصی‌ترین کارهایش را ندارد. این امر نشان‌دهنده اوج استبداد و محرومیت زن از حقوقش به‌عنوان یک موجود انسانی محسوب می‌شود.

زن همچون ابژه-شی

تفکر، مثل هر پدیده دیگر، از گزند آسیب‌ها در امان نیست. در واقع، ناگوارترین و خون‌بارترین اتفاقات تاریخ بشر ریشه در تفکر ناسالم و مریض داشته است، و ماهیت آدمی نیز براساس همین تفکر و اندیشه‌اش معنا می‌شود. همان‌طور که مولوی وجود آدمی را به «اندیشه» تقلیل داد و مابقی را جز «استخوان و ریشه» چیزی دیگر نمی‌دانست. اما یکی از این آفت‌هایی که دامن‌گیر تفکر و اندیشه می‌شود همان خودمحوری است که رنه دکارت بارها به این موضوع اشاره داشته است. بعدها کسانی چون هایدگر طرز تفکر دکارت را از اساس نقد می‌کنند، زیرا به باور این فیلسوفان رنه کارت از نوعی سولبسیسم مفرط طرفداری می‌کند. طرز تفکر دکارت عمیقا بقیه موجودات و طبیعت را نادیده می‌گیرد. برای دکارت بود و نبود عالم در وجود انسان خلاصه می‌شود. احتمالا تفکر دکارت بیان سخن سوفسطائیان به گونه دیگر است که می‌گفتند «انسان، معیار همه‌چیز است».

منظور از ذکر این نکات به هیچ‌وجه حرف زدن در مورد فلسفه‌ غرب و آسیب‌شناسی آن نیست، بلکه اقدامی‌ست در جهت این‌که بیان کنیم چگونه تفکر گاهی به سمتی گرایش پیدا می‌کند که وجود «دیگری» را عمیقا نفی می‌کند و آن را نادیده می‌گیرد. همان‌طور که تذکر داده شد این طرز تفکر ریشه در خودمحوری و خودبرترپنداری بیش از اندازه دارد. وقتی یک فرد یا یک طبقه تمام بود و نبود عالم را برحسب اندیشه خودشان معنا کنند، وجود دیگری را به‌راحتی انکار می‌کنند. نگاه شی‌واره به زن و برخورد با آن‌ها همچون یک ابژه صرف – در کنار عوامل فرهنگی و حتا تاریخی دیگر – از همین‌جاها می‌آید. وقتی کسی فکر ‌کند که همه‌چیز در عالم به او برمی‌گردد و همه‌چیز از برای او است پس عجیب نیست که نگاه شی‌واره به انسان‌های اطرافش داشته باشد و دیگران را مشتی از اشیایی بداند که همه در خدمت او هستند.

رمان «ناشاد» به‌صورت واضح نشان می‌دهد نگاه مرد، و فراتر از آن نگاه جامعه، نسبت به زن نگاهی از بالا به پایین است. نتیجه این طرز دید این است که زن را تبدیل به یک ابژه و شی صرف می‌کند؛ موجودی که نه از خودش اراده دارد و نه هویت. ناشاد کاملا مفعول است و هیچ اراده‌ای بر اعمال و زندگی‌اش ندارد. بر همین مبنا، تمام حق و حقوق ناشاد ازش سلب شده است. این کار قطعا به آن دلیل صورت گرفته است که او یک زن است. در جامعه‌ای مثل افغانستان که باورهای دینی سفت‌وسخت در مورد زنان وجود دارد، هیچ‌گاه به زنان به‌عنوان یک موجود انسانی نگاه نمی‌شود. به‌نظر می‌رسد انسان‌بودن این‌جا فقط مترادف «مرد» بودن است و «زن» هیچ سهمی از این معادله نبرده است. در بخشی از رمان «ناشاد» می‌خوانیم «و باز آغا صاحب تو را به زور عصاچوب‌ها و گرمشتی‌هایش که به پشت و پهلوهایت می‌زد، به زیرخانه می‌آورد و خودش هم خبرت را می‌گرفت و پهر‌ه‌داری‌ات را می‌کرد. می‌گفت دختر نبودش خوب، باز وقتی بود یا باید در خانه‌ی شوی باشد یا در گور…» (ص۴۵).

ناشاد نیاز عاطفی را تا اعماق وجودش حس می‌کند اما چون او یک زن است واضح است که به هیچ‌وجه حق داده نمی‌شود حتا درباره این نیازهایش حرف بزند چه رسد به این‌که آن را تأمین کند. ناشاد احساس می‌کند کسی باید باشد تا با او همدردی کند؛ حرف‌هایش را بشنود و به نیازهایش پاسخ بدهد. تعقیب و گریزهای مرد همسایه در شب تاریک که توأم با ترس و وحشت همراه است تلاش‌های کوچک و در عین‌حال معنادار ناشاد برای پاسخ‌گویی به این نیازهایش است. اما هرگز او به این خواسته‌هایش نمی‌رسد. بنابراین، ناشاد یک دردنامه است، دردنامه‌ای کسی که هیچ مخاطبی ندارد. او مجبور است به تنهایی غم‌ها و دردهایش را حمل کند و در کنار آن با محدودیت‌ها و دشواری‌های دنیای زنان نیز کنار بیاید. «فکر می‌کنی چند بجه‌ی شب باشد؟ باز فکر ساعت را کرده‌ای. مگر در این سال‌ها چی فایده کرده‌ای وقتی که فهمیده‌ای که ساعت چند بجه بوده است» (ناشاد، ص۱۳۲).