چهره افغانستان در مجموعه داستان «انجیرهای سرخ مزار»

چهره افغانستان در مجموعه داستان «انجیرهای سرخ مزار»

مجموعه داستان «انجیرهای سرخ مزار»، نوشته‌ی محمدحسین محمدی، زمستان سال ۱۳۸۳ در تهران چاپ شد. این مجموعه داستان برنده‌ی «جایزه‌ی ادبی گلشیری به‌عنوان بهترین مجموعه داستان اول سال ۱۳۸۴»، «برنده سومین دوره‌ی جایزه ادبی اصفهان ۱۳۸۴» و «برنده‌ی جایزه‌ی صلح افغانستان در سال ۱۳۸۷» شده است. همچنین، این مجموعه داستان چند سال قبل در جشنواره بین‌المللی خاورمیانه و افریقا در شهر فلورانس ایتالیا نیز جایزه گرفته است.

کتاب از چهارده داستان عمدتا کوتاه تشکیل شده است که به‌ترتیب عبارت اند از«مرد‌گان»، «عبدل بیتل آمده بود این‌جا بمیرد»، «بچه‌ها بیدار نشوند»، «الله الله»، «فاتیا»، «ما را هم می‌کشند»، «کَنچِنی»، «انجیرهای سرخ مزار»، «پری دریایی»، «شب باد و باران»، «… و باران می‌بارید»، «دشت لیلی»، «شب مه»، و «سگ‌ها تا صبح می‌جفند». روی‌هم‌رفته تم اصلی این مجموعه داستان را موضوعات اجتماعی به خود اختصاص داده است. اما از آن‌جایی که بررسی تمام این داستان‌ها فرصت بیشتر می‌طلبد من تلاش می‌کنم با نگاه‌ کلی و تأکید بیشتر بر روی داستان «دشت لیلی» نکاتی را این‌جا تذکر بدهم.

«روایت» به‌جای «نظریه»

ریچارد رورتی در مقاله‌ی «هایدگر، کوندرا و دیکنز» وضعیت خیالی‌ای را به تصویر می‌کشد که در آن قاره اروپا به نابودی کشانده می‌شود. همزمان با آن مردمانی از قاره‌های آسیا و افریقا را در نظر می‌آورد که برای شناخت اروپا بعد از چندصد سال تلاش می‌کنند تا چهره‌ی واقعی‌تر از اروپای نابودشده را ترسیم کنند. قبل از آن اما رورتی یک امکان را در نظر می‌گیرد: قبل از نابودی شما می‌توانید مقداری کتاب فلسفی و رمان را در جایی پنهان کنید تا بعدا به کمک آن‌ها بتوانید شناخت واقعی‌تر از اروپا داشته باشید. بعد رورتی ادعا می‌کند که کتاب‌های رمان و داستان می‌تواند بهتر از کتاب‌های فلسفی به ما کمک کند تا چهره واقعی‌تر از اروپای نابودشده را ترسیم کنیم. او می‌نویسد «اگر آسیایی‌ها و آفریقایی‌های تخیلی من بنا به دلایلی ناچار بودند که فقط آثار یکی از این دو [هایدگر و چارلز دیکنز] را نگه دارند، من بیشتر ترجیح می‌دادم آثار دیکنز حفظ شود، چرا که دیکنز می‌توانست بسیار بیش از هایدگر یا هر فیلسوف دیگری به آنان در دستیابی به دیدگاه‌هایی که برای غرب، مهم و چه بسا منحصر به فرد بود، کمک کند. دیکنز می‌توانست کمکی باشد تا مردم به‌جای رساله فلسفی، رمان و به‌خصوص رمان‌های گویای اعتراض اخلاقی را ژانری بدانند که غرب در آن به استادی رسید. تمرکز روی این ژانر به آن‌ها کمک می‌کند که امید به آزادی و برابری و نه تکنولوژی را مهم‌ترین میراث غرب بدانند… .»

رورتی در این مقاله تلاش‌های فلسفی را اگرچند عمیق ولی ماهیت‌گرایانه و نه‌چندان جزئی‌نگر و تلاش رمان‌نویسان و ادیبان را جزئی‌نگر و نه‌چندان عمیق اما موفق توصیف می‌کند. او تلاش نوع اول را «نظریه» می‌نامد و تلاش نوع دوم را «روایت». خلاصه‌ی سخن رورتی در این مقاله این است که رمان و داستان تصویر شفاف‌تر و واضح‌تر نسبت به فلسفه از یک جامعه ترسیم می‌کند. با این پیش‌زمینه چند مورد کلی را در مورد مجموعه داستان «انجیرهای سرخ مزار» بیان می‌کنیم.

چهره افغانستان در این مجموعه داستان

رویکرد این یادداشت مختصر مبتنی بر سخن رورتی در مقاله‌ی «هایدگر، کوندرا و دیکنز» است. برای همین، وقتی در این‌جا از مجموعه داستان «انجیرهای سرخ مزار» حرف می‌زنم به این نکته توجه دارم که اگر قرار باشد یک تصویری از افغانستان بحران‌زده ترسیم شود این مجموعه داستان (و احتمالا هر داستان و رمان دیگر) می‌تواند تصاویر واقعی‌تر و شفاف‌تر از زندگی مردم ترسیم کند.

محمدحسین محمدی، داستان‌نویس و پژوهشگر، مقیم خارج است. رمان‌های چون «ناشاد» و «پایان روز» از دیگر کارهای محمدی است.
محمدحسین محمدی، داستان‌نویس و پژوهشگر، مقیم خارج است. رمان‌های چون «ناشاد» و «پایان روز» از دیگر کارهای محمدی است.

عناصر برجسته این مجموعه داستان ناهنجاری‌های اجتماعی است. «جنگ»، «ناامیدی»، «فقر»، «بی‌قانونی» و «محرومیت» شامل این موضوع‌ها است اما شاید بتوان گفت بیش از همه‌ی این موارد «خشونت» در این داستان‌ها برجسته است، البته نه صرفا خشونت فیزیکی. در داستان «الله الله» کودکان فقیر گدایی می‌کنند و مجبورند گرما و سرمای طبیعت را تحمل کنند. در داستان «عبدل بیتل آمده بود این‌جا بمیرد» نیز خشونت، زورگویی و بی‌قانونی نمایان است. و بیش از همه خشونت در داستان «دشت لیلی» برجسته است؛ در حدی که آدم‌ها زنده‌زنده خون همدیگر را می‌مکند؛ البته این خشونت‌ها بیشتر از سر استیصال و بیچارگی صورت می‌گیرد. این خشونت‌ها اما همان‌طور که بدون دلیل رخ نمی‌دهند علت واحد هم ندارند. ناکارآمدی سیاسی، جهالت، ایدئولوژی‌های اشتباه همه‌وهمه دست به دست هم داده این وضعیت را به‌وجود می‌آورد. در داستان «دشت لیلی» می‌خوانیم: «فقط من بودم که می‌فهمیدم آ‌ن‌ها چه می‌گویند. «خفه شدیم، اُ نامسلمان‌ها دروازه را باز کنید، خفه شدیم، کباب شدیم.» و همان نفر پهلویی‌ام که قرآن می‌خواند، سرش را بالا کرده بود و همان‌طور که بین ریش‌هایش را می‌خاراند، گفت: «هنوز زنده هستند!» و دوباره سرش را در لای قرآن جیبی‌اش فرو برده بود. و آن‌ها هنوز چیغ می‌زدند» (دشت لیلی، ص۱۲۲). و بعد در پایان داستان می‌خوانیم «دهانم را باز می‌کنم تا هوای پر از خاک و ریگ را به درون شش‌هایم بفرستم، ولی دهانم پر از خاک می‌شود و چشم‌هایم را که بازند و بسته نمی‌توانم و خاک و خاک… خاک… خاک… خاک… خاک… خاک… .» (دشت لیلی، ص۱۳۶).

در داستان «دشت لیلی» آدم‌های زیاد درون یک کانتینر حبس شده‌اند و می‌روند تا زیر خروارها خاک دفن شوند. البته اکثریت این آدم‌ها قبل از رسیدن به کشتارگاه تلف می‌شوند زیرا فضای میان کانتینر آن‌ها را هلاک می‌کنند. فضای درون کانتینر به‌شدت تاریک، بسیار گرم و سوزناک و تحمل‌ناپذیر است. برعلاوه، دست‌وپای افراد درون کانتنر نیز بسته است. «حالا باز باریکه‌ی نور را که بین کانتینر می‌تابد و در فضای بویگین این‌جا سرگردان است، می‌بینم… . خدایا من هم پخته می‌شوم. حتمی دوباره تمام جان و کالاهایم از عرق تر می‌شوند و به سختی می‌توانم نفس بکشم. نی، دیگر آبی در جانم نمانده که عرق شود و هوای بین کانتینر را بویگین‌تر کند. بوی تند عرق مرده‌ها و بوی بد استفراغ و شاید هم بوی بد ریخ بعضی‌ها که در سرشان رفته فضای کانتینر را پر کرده است… . دیگر هوایی در فضای کانتینر نمانده تا نفس بکشم. دیگر جان در جانم نمانده تا خودم را بالا بکشانم…» (ص۱۳۴). این فضا بی‌شباهت به فضای کلی حاکم بر افغانستان نیست! می‌توان گفت فضای حاکم بر افغانستان شبیه به‌همان فضای درون کانتینر است که در این داستان توصیف شده است.

برحسب معمول، ما این‌جا ناچاریم بازهم یکی از همان سخنان کلیشه‌ای را تکرار کنیم: قانون در افغانستان وجود ندارد، اگر وجود دارد هم به نفع زورمندان در هرجا اعمال می‌شود. در داستان «عبدل بیتل این‌جا آمده بود بمیرد» آمده است «نگفته بودمت که خودت را با بچه‌های ابضل نگیری؟ نگفته بودم که بچه‌های ابضل به هیچ صراطی مستقیم نیستند و پشت بهانه می‌گردند؟ نمی‌فهمیدی بچه‌های قوماندان استند «عبدل بیتل آمده بود این‌جا بمیرد، ص۲۹). راستی، چه نسبتی میان «قانون» و «بچه‌های قومندان» وجود دارد که در همه‌جا از «زورِ قانون» حرف می‌زنند و نیز در همه‌جا هرکاری دل‌شان خواست انجام می‌دهند و با این‌حال قانون چیزی برای گفتن ندارد؟

و یا در داستان «الله الله» آمده است: «می‌گویم تفنگ را چه کنم؟ من که جنگ کرده نمی‌توانم. می‌گوید: «تفنگ که داشتی، هیچ‌کس کارت ندارد…» (الله الله، ۴۸). و واقعیت هم همین بوده که تا‌به‌حال همیشه «تفنگ‌دارها» و «تفنگ‌سالارها» بر گرده‌ی مردم سوار بوده و بی‌قانونی کرده. و البته این بی‌قانونی‌ها را یک باور دیگر هم حمایت می‌کند: اسلام‌گرایی بینادگرایانه و رادیکال. برآیند این طرز تفکر خودش را به‌شکل انضمامی‌تر تحت عنوان «جهاد» به نیت دست‌یافتن به زندگی بهتر و اما موهوم نشان می‌دهد. «هرکسی از یک آب و خاک آمده بود تا جهاد کند، مثل من، و به بهشت برود… (دشت لیلی، ص۱۱۸).

در کل، داستان‌ها با ریتم‌های مختلف اما وفادار به یک اصل (بازگویی واقعیت‌های جامعه) به پایان خودشان نزدیک می‌شود و داستان «سگ‌ها تا صبح می‌جفند» جمع‌بندی معنادار و قابل‌قبول برای این مجموعه داستان است.

دو تفسیر می‌توان از داستان آخری (سگ‌ها تا صبح می‌جفند) بیرون داد؛ معنای تشبیهی از «سگ» و معنای واقعی «سگ». به‌نظر می‌رسد داستان در پی ارائه معنای واقعی از «سگ» است اما معنای تشبیهی می‌تواند بامفهوم‌تر باشد. داستان می‌گوید سگ‌ها بعد از جنگ جشن می‌گیرند و به جفیدن شروع می‌کنند. این معنای واقعی سگ است، اما معنای تشبیهی آن «سگ» را به آدم‌های که این سرزمین را به ویرانه تبدیل کرده نزدیک می‌کند. می‌توان گفت این سرزمین تحت تسلط «سگ»ها است؛ سگ‌هایی که مدام می‌جفند! «سگ‌ها می‌جفند، سگ‌ها تا صبح خواهند جفید. شام‌ها سگ‌ها جشن دارند. بعد از جنگ سگ‌ها جشن می‌گیرند» (سگ‌ها تا صبح می‌جفند، ص۱۴۴). سگ‌ها در این سرزمین مدام می‌جفند و نشانی از پایان جنگ پدیدار نیست. و این‌گونه است که آرامش از همه‌جا رخت بر می‌بندد و درخت بدبختی در همه‌جا ریشه می‌دواند.