تاریخ روی بوم نقاشی

تاریخ روی بوم نقاشی

در گوشه‌ای از شهر شلوغ کابل نگاه‌های ریزبینانه‌ی یک نقاش شناخته‌نشده اوضاع را به دقت زیر نظر دارد. او که به گفته‌ی خودش رابطه‌ی خوب با دنیای سرد و خشن سیاست ندارد، روزها در کنج اتاقش می‌خزد و دریافت‌های خودش از تاریخ و اجتماع را در قالب تصویر روی بوم نقاشی می‌ریزد.

حدود ده سال قبل چند جوان پرشور و امیدوار در متن شهر کابل به این فکر افتادند که یک گروه بسازند؛ با همدیگر کار کنند، بحث و گفت‌وگو راه بیندازند و مهم‌تر از همه این‌که نقاشی کنند. آن‌ها تلاش می‌کردند کارهای فرهنگی انجام بدهند و کماکان بعضی عقاید خرافی جامعه‌شان را به چالش بکشند. اما از آن‌جایی که فضای حاکم بر افغانستان  برای چنین کارهای فرصت نمی‌دهد و گروه‌های بنیادگرا برای چنین افراد تهدید جدی به‌حساب می‌آیند، این افراد مجبور بودند مخفیانه به فعالیت بپردازند. بعد از آن این گروه به‌نام گروه «تاشه» معروف شد (کلمه «تاشه» یک کلمه هزارگی است و به معنای پنهان و مخفی به‌کار برده می‌شود). محسن تاشه، عضو همین گروه است و می‌گوید تخلص من از این‌جا می‌آید. به جز محسن تاشه که حالا در کابل زندگی می‌کند اکثریت افراد گروه «تاشه» حالا در گوشه‌های جهان آواره‌اند. نقاشی‌های محسن در نمایشگاه‌های بین‌المللی به نمایش گذاشته شده است، از جمله در کشورهای چون فرانسه، آلمان و ایتالیا.

تاریخ در قالب نقاشی

در تابستان سال ۱۳۹۵ یکی از بزرگ‌ترین حرکت‌های مدنی در تاریخ معاصر افغانستان رقم خورد. با انحراف مسیر لین برق توتاب از بامیان-میدان وردک به سالنگ مردم مناطق مرکزی (بیشتر هزاره‌ها) دست به اعتراض و تظاهرات زدند. اما نتیجه‌ی این اعتراض‌ها چیزی جز کشته‌شدن بیش از ۸۰ تن در میدان دهمزنگ نبود. فارغ از بقیه نتایجی که این حادثه در پی داشت اما این ماجرا تبدیل به نقطه‌ای عطف در کار حرفه‌ای محسن تاشه نیز شد: «بعد از حادثه دهمزنگ مسیر کارهایم عوض شد.»

ستم و تبعیض عناصر اساسی نقاشی‌های محسن تاشه است. عکس‌: ارسالی به اطلاعات روز
ستم و تبعیض عناصر اساسی نقاشی‌های محسن تاشه است. عکس‌: ارسالی به اطلاعات روز

محسن تاشه ۲۹ سال قبل در کابل به دنیا آمد. او می‌گوید «طبیعتا فضای خانواده بر روحیات ما اثر می‌گذارد. خانواده‌ی من اجتماعی-سیاسی‌اند. ما در بعضی تظاهرات‌ها فامیلی شرکت می‌کردیم.» او مکتب را در یک انستیتوت در کابل سپری می‌کند، با تمرکز بر نقاشی. او دوره دانشگاه را در دانشگاه BNU پاکستان درس خوانده است. تاشه می‌گوید در دانشگاه برای‌شان آموزش می‌دادند که چگونه جهان‌وطنی بیندیشند و کلیشه‌های موجود در جامعه‌شان را نادیده بگیرند. اما این آن چیزی نبود که تاشه بتواند با آن برداشت خودش را از جامعه و تاریخ ارائه کند: «واقعیت‌های جامعه را نمی‌شود نادیده گرفت. نقاشی‌های من متأثر از تاریخ و فرهنگ این جامعه است.» طالبان در قتل مردم در مزارشریف آن‌ها را با دستمال گل سیب حلق‌آویز می‌کردند. درحالی‌که برای غربی‌ها این دستمال نماد زیبایی است.

«هر قدر وضعیت خراب‌تر باشد فضای کاری برای هنرمند مساعدتر می‌شود. هنرمند از دل بیچار‌گی‌ها سر برمی‌آورد. داستان هنرمند داستان دردها است.» محسن تاشه می‌گوید یک نقاش نمی‌تواند آسوده‌خیال باشد اما همزمان کاری ارزشمند نیز تولید کند. احتمالا یک نوع مصیبت است که او را به جلو حرکت می‌دهد.

محس تاشه، در اوایل بیشتر به سبک سوررئال نقاشی می‌کرد. این سبک به نقاش اجازه می‌دهد تخیلات و داشته‌های ذهنی‌اش را بدون کدام محدودیت روی بوم بریزد. اما در این اواخر، و فارغ از فکرکردن به سبک و سیاق‌های نقاشی، او فکر می‌کند مهم این است که بتوانیم مسأله‌مان را به تصویر بکشیم، حالا از هر سبکی که استفاده کنیم.

تبعیض و تعصب یکی از آن عناصری است که در نقاشی‌های محسن تاشه پررنگ است: «وقتی در فضایی زندگی می‌کنی که آدم به هر دلیل مورد تبعیض قرار می‌گیرد، کنار گذاشته می‌شود یا حقش گرفته می‌شود، خوب این سوال پیش می‌آید که چرا این اتفاق برای من می‌افتد. چرا برای من!؟»

تبعیض، بخشی از تاریخ معاصر افغانستان را به خود اختصاص داده است. بعضی گروه‌های قومی مورد تبعیض قرار گرفته‌اند و بعضی گروه دیگر تبعیض روا داشته‌اند. محسن تاشه تلاش می‌کند از این واقعیت تاریخ افغانستان استفاده کرده و آن را در نقاشی‌هایش بگنجاند. و در کنار آن «نقاشی‌های من برمی‌گردند به خاطرات و قصه‌ زندگی‌ آدم‌هایی که من پای صحبت‌شان می‌نشستم و به حرف‌های‌شان گوش می‌کردم.»

دستمال گل سیب و رنگ سرخ

«پس از ۲۰۰۰ همه‌چیز پروژه‌ای شد. هنر هم بدون زمینه آمد و همه‌‌چیز مقطعی بود و هیچ چیز بنیادی نبود و هیچ اساسی گذاشته نشده بود، به‌خصوص در زمینه‌ی هنر.» این برداشت محسن تاشه از فضای موجود در عرصه نقاشی و هنری افغانستان است. او می‌گوید بعضی دوستانم به من تذکر می‌دهند «حالا که افغانستان سر زبان‌هاست» تو باید از این فضا به نفع خودت استفاده کنی و بروی دنبال چیزهای چون شهرت و ثروت. اما باور محسن تاشه این است که این چیزها نه‌تنها به رشد هنرمند کمکی نمی‌کند بلکه باعث زوال و عقب‌گرد آن می‌شود: ما باید زجر بکشیم تا بتوانیم اثر تولید کنیم. او با همین برداشت مجموعه نقاشی «سرخ» را تولید کرده است.

رنگ «سرخ» و دستمال «گل سیب» (۹ گله) در نقاشی‌های محسن تاشه جایگاه خاص دارد. او می‌گوید نمی‌توانم این دو عنصر را نادیده بگیرم: «عنصر گل سیب و رنگ سرخ بر من تحمیل شده است.» اما برداشت مخاطبان این نقاشی‌ها کاملا متفاوت از آن چیزی است که خود نقاش خواسته آن را بیان کند. برای همین برداشت خیلی‌ها از نقاشی‌های «سرخ»‌ تاشه این است که او عاشق است. زیرا در همه‌جا رنگ سرخ نماد عشق است، اما برای این نقاش داستان فرق دارد. از آن‌جایی که تاریخ افغانستان سراسر با قتل عام و کشتار گره خورده است و نقاشی‌های تاشه دارنده‌ی بار اجتماعی و تاریخی‌اند، رنگ سرخ در نقاشی‌های محسن تاشه نشانه‌ای «کشتار»، «جنگ» و «خون» است و نه رنگ عشق.

آقای تاشه می‌گوید من در سال ۲۰۱۶ و پس از حادثه دهمزنگ دوباره «سرخ» را شروع کردم و نام مجموعه آثارم هم «تولد دوباره سرخ» بود. «سرخ» برای تاشه از جایگاه خاص برخوردار است و رابطه‌ای ناگسستنی، و کماکان ناشناخته، با آن دارد. «این سرخ ممکن است خون‌ریزی باشد، ممکن است قتل عام باشد…» مجموعه «سرخ» در چهار بخش است و هر بخش شامل ده اثر: بخش اول دستمال گل سیب و فرم‌های سرخ، بخش دوم میله‌ها و آهن‌ها، بخش سوم قبرستان و بخش چهارم پرچم‌ها (دادخواهی). در مجموع، مجموعه‌ی سرخ بر تاریخ کشور و وضعیت موجود جامعه تمرکز دارد.

محسن تاشه، زیاد به چشم‌ نمی‌آید اما همه‌ را به دقت می‌بیند. روزها در خانه‌اش می‌ماند و نقاشی می‌کند. ستم، زیبایی، تبعیض، و جنگ مفاهیمی‌اند که او را پای بوم نقاشی می‌کشاند.