کتاب «روشنایی خاکستر»، نوشتهی زهرا یگانه، نوعی اتوبیوگرافی است. این کتاب در زمستان ۱۳۹۴ چاپ شد و یکی از پرفروشترین کتابهای داخلی بوده است. نویسنده در این کتاب تلاش کرده سرگذشت خودش را با توجه به سنتها و باورهای حاکم در جامعه افغانستانی نسبت به زنان بیان کند. از اینرو محتوای «روشنایی خاکستر» نه «تخیلات» ذهنی یک نویسنده بلکه «واقعیت»های یک زندگی میباشد. این امر خود دلیلی است بر اینکه خوانش خود را از این رمان به بررسی واقعیتهای موجود در جامعه اختصاص بدهیم و نه به کنجکاوی در عالم ذهن و بحثهای انتزاعی.
از همان ابتدای کتاب معلوم است که خواننده با روایت سرگذشت کسی مواجه است که قربانی سنت و باورهای بنیادگرایانه و غیرانسانی شده است. این موضوع را به مرور که وارد کتاب میشویم میفهمیم و خواننده – اگر متعصب و جزمگرا نباشد – به درک جدید از وضعیت زنان در جامعه دست مییابد. این دریافتها میتواند از دو زاویه صورت بگیرد: اول، خواننده موقعیت اجتماعی و فرهنگی خودش را درک میکند. دوم، وضعیت و باورهای خودش را نسبت به «زن»، و خصوصا اینکه باورهای دینی حاکم در جامعه زن را تا چه حد به یک موجود فرودست تبدیل کرده است، میفهمد. در مورد دوم رویکرد نویسنده کتاب به مسائل نقادانه میباشد و از اینرو خواننده دگماندیش را به چالش میکشد.
مهمترین چیزی که در باره «روشنایی خاکستر» باید گفته شود (و این قطعا نیت نویسنده کتاب هم بوده) این است که باورهای نادرست، غیر اخلاقی و غیر انسانی را نسبت به «زن» تغییر بدهد. حالا ممکن است این باورها ریشه در فرهنگ دینی داشته باشد و یا هم ریشه تاریخی-فرهنگی. در هر دو حالت نویسنده خواهان نقد این باورها است. در همان صفحههای ابتدایی حاکمیت تفکر زن ستیزانه بیان میشود: «زن اگر باسواد شود، جادوگر میشود و خانه شوهر و پدر را به باد میدهد» (روشنایی خاکستر، ص ۱۳). همین یک مورد کافیست تا ادامهی این ماجرا را، آن هم برای زنی که توانسته در مقابل این باورها ایستادگی کند، حدس بزنیم. اما واقعیت این است که چنین نگرشی صرفا نسبت به زنان باسواد وجود ندارد بلکه زنان بیسواد هم از این مشکل رنج میبرند، حتا مشکلات فراروی زنان بیسواد به مراتب بیشتر از زنان باسواد هست. از اینرو بعید نیست که در چنین جامعهای اینگونه باورها وجود داشته باشد: «دختر با لباس عروسی از خانه پدرش خارج میشود و با کفن از خانه شوهرش به طرف گورستان میرود» (ص ۳۸).
اتفاق تراژیک یا سرنوشت محتوم؟
خوانندهی که احساساتی باشد احتمالا قبل از هرچیزی خواهد گفت: «روشنایی خاکستر» دردآور و تراژیک است. چون اگر از یکطرف عقاید سفت و سخت دینی و اوضاع نابسامان زن را درون «جامعه» در نظر بگیرید و از طرف دیگر هم همین وضعیت را درون «خانواده» تصور کنید که مرد زن را تبدیل به یک «ابزار» صرف نموده است، و حقوق زن در حوزه عمومی و خصوصی زیر پا شده است، تراژیک بودن وضعیت امر واضح است. ولی این موضوع عمیقتر از آن است که آن را به لحاظ احساسی مورد قضاوت قرار بدهیم. به عبارت دیگر، تراژیک بودن سرنوشت زنان در جامعه افغانستان یک اتفاق نیست بلکه یک واقعیت حتمی است. برحسب روایت «روشنایی خاکستر» مردان در جامعه افغانستان فاقد هر نوع احساس انسانی پنداشته شده است: «آغوش مرد سرد است و دردناک. آغوش مرد زجر است و تن دادن به ذلت. آغوش مرد درد است و تعفن» (ص ۹۷). اگرچند واضح است که تعمیم دادن چنین باورها نسبت به همهی مردان درست نیست، اما جریان غالب در جامعه همان چیزی است که در این کتاب میخوانیم.
این موارد، و مواردی که گمان میبرم همه به نحوی با آن درگیرند، بیشتر در دو فصل اول کتاب توضیح داده شده است. خواننده گمان میکند که ریشهی تمام مشکلاتی را که تا به حال مرور کرده فقط در یک تصمیم نادرست درون خانوادگی میتوان جستوجو نمود. یعنی اگر آن تصمیم نابهجای خانوادگی (به شوهر دادن دختر در سن پایین و به یک مرد معتاد) گرفته نمیشد دیگر شاهد بروز مشکلاتی که زهرا یگانه آن را روایت کرده و زیسته است، نمیبودیم. اما این باور به زودی موضوعیت خود را از دست میدهد، چون بعدا خواننده میبیند که دیگر نمیتوان این مشکل را ناشی از یک تصمیم نادرست خانوادگی دانست بلکه این مشکل از وضعیت فرهنگی و تاریخی حاکم بر جامعه نشأت گرفته است.
بعد از آنکه یگانه میخواهد خودش را از دنیای فلاکتبار و زندگیای که «اسیر»اش شده است برهاند در اولین اقدام با این باور مواجه میشود که «رهایی» از بند هم به نوعی بیماری محسوب میشود: «زن طلاق شده یعنی زن بدنام. زن طلاق شده یعنی مجرم مطلق و کسی که حتا خانواده برای او جایی ندارد» (ص ۱۲۹). از این به بعد ما با سطح دوم ماجراها آشنا میشویم. منظور این است که ایستادگی در برابر مشکلات و باورهای غلط فرهنگی و تاریخی است که «روشنایی» را از دل «خاکستر» بیرون میکشد. در این سطح ما با نوعی «عصیانگری» و تابو شکنی مواجه هستیم، عصیانگری و تابو شکنیای که برای دستیافتن زنان به حقوقاش قابل دفاع است: «یاد لحظهای افتادم که مرا با چند کلمهی عربی سالها در شکنجهگاه سلطان زندانی کردند و درد دیدم؛ چند کلمهی که معنایش را هم نمیفهمیدم» (ص ۱۳۳). و بعد به تعقیب این تابو شکنیها است که نویسنده کمکم متوجه مشکلات اساسی، و ریشهی بدبختیهایش میشود. زیرا نویسنده متوجه این موضوع است که مشکلات زنان از همان دوره ظهور دینی به نام اسلام آغاز شده است: «فکر کنم از اول هم زن حقی نداشته است» (ص ۱۳۸).
ما هیچ، ما نگاه
بعد از آنکه نویسندهی «روشنایی خاکستر» از جهان کوچک و محدود درون خانوادگی خودش را میرهاند نگاهش نسبت به همهی مسائل تغییرات اساسی پیدا میکند. به همین دلیل در پی این است که تلاش کند تا نگاه مردان را نیز نسبت به زنان تغییر بدهد. زیرا نگاه مردان نسبت به زن متعصبانه و ویرانگر است: «زن که پول پیدا کرد، دیگر کنترلش سخت است» (ص ۱۳۵). مشخص است که این باورها به همان قانون و دینی که زن را یک موجود ناقص و بیحق و حقوق محسوب نموده است ربط مستقیم دارد: «این قانون بهای مرا با همان چند دانه ظرف و فرش سنجیده بود، نه به عنوان انسانی که حق مشترک دارد برای داشتن فرزندانش» (همان). رویهم رفته این موارد هم برای خواننده و هم برای نویسنده دیدگاه خلق میکند؛ این که دید همهی ما نسبت به زنان و مسائل مرتبط به آن غیرعقلانی و غیر انسانی است.
نویسنده کتاب با بیان این نکته که «نگاه از بالا به پایینِ تو، مانع دیدن دردها و واقعیتهای زندگی دیگران میشود» گام مهم برای تغییر دیدگاه مخاطبانش بر میدارد. و این نکته مهم میتواند برای کمشدن چالشهای زندگی زنان تأثیر مثبت داشته باشد. اگر ما بیش از حد برخورد سطحی با مسائل نداشته باشیم، و صرفا به شعارهای فمینستی و ژورنالیستی اکتفا نکنیم، میبینیم که نوعیت «نگاه» ما نسبت به دیگران در هر حالت مهمترین امر در زندگی میباشد. نویسنده کمی بعدتر از این، نوعیت نگاه از «بالا» به «پایین» را با این سخن که «به محمدامین[فرزند نویسنده] هم یاد دادم که او هم باید در کنار خواهرش باشد، نه اینکه در مقابلش» اصلاح نموده است. دنیای آدمی در واقع چیزی نیست جز همان نوعیت «نگاه»اش به هستی. از اینرو به جای اینکه ما از بالا به دیگران نگاه کنیم و یا در مقابلشان قرار بگیریم راه عقلانی و انسانیاش این است که در «کنار» دیگران خودمان را قرار بدهیم. خواننده متوجه میشود که سه نوع طرز دید در اینجا نقد شده است: نگاه از بالا به پایین، نگاه از پایین به بالا، نگاه به دیگران به عنوان رقیب. بدیل این سه نوع نگاه این است قبل از هرچیز باید به دیگران به عنوان یک انسان نگاه شود، یعنی به عنوان موجوداتی که رنج میبرند، با ضعف و کاستی زندگی میکنند و احساسات مشابه هم دارند. زهرا یگانه این مورد را چنین توضیح داده است: خودمان را همیشه باید در «کنار» دیگران بیابیم.
سخن پایانی: سیمون دو بووار، فیلسوف و فمینیست تأثیرگذار قرن بیستم و نویسنده کتاب «جنس دوم»، گفته بود زن، زن به دنیا نمیآید بلکه جامعه آن را به زن (موجودی فرودست) تبدیل میکند. اصولا به لحاظ ذاتی و ماهوی زنان با مردان تفاوتی ندارند اما سنتها و باورهای حاکم در یک جامعه باعث میشود که زنان در جایگاه پایینتر از مردان قرار بگیرد. از اینرو، تمام دردهای روایت شده در «روشنایی خاکستر» به این بر میگردد که به زن بیش از آنکه به عنوان انسان نگاه شود به عنوان جنس دوم نگریسته میشود. امیدوارم تلاش زهرا یگانه در این کتاب، برای نهادینه شدن باورهای انسانی نسبت به زنان، مورد توجه قرار بگیرد.