نوروز، جشن به کمالرسیدن یک نگرش به هستی است. فرایند پرگارواری که از نقطهای آغاز میشود و پس از ۳۶۵ روز، بسان ۳۶۰ درجه، به نقطهی کمال میرسد. نوروز، رقص طبیعت است که انسان به حکم زیستن در چنین طبیعتی، در این رقص بزرگ، همگام میشود و سماعوار شادی میکند.
نوروز، نماد نگاه دایرهای به هستی است. یا به تعبیری، نگاه هستیشناسانهی دایرهوار به ایوان جهان. نوروز، نگاه ایدئولوژیک و دینی به هستی نیست، در عوض، نگاه کیهانشناختی، علمی و اسطورهای به هستی میباشد. نوروز، نگاه توصیفی-تشریحی به هستی است. یعنی هستی را آنگونه که هست توضیح میدهد نه آنگونه که باید/میبایست باشد.
نوروز، یک سنت فاقد نگاه هستیشناختی نیست بلکه ریشهی ژرف، در یک نگاه معرفتشناسانه به جهان دارد. ملتها، با روشهای متفاوت به جهان مینگرند. نگاه نوروزی، نگاه اسطورهای، افسانهای، دینی و علمی نیاکان ما با روش دایرهای در قبال جهان میباشد. زنده نگهداشتن نوروز، یادبود از یک سنت فاقد نگاه معرفتشناختی نیست، برعکس، احیای سنت و روش اندیشیدن نیاکان ما در قبال هستی است.
از جهتی، نوروز نگاه ناتورالیستی به جهان بوده میتواند. ولی شگفتانگیز این است که این نگاه طبیعتگرایانه و اسطورهای، خیلی علمی و دقیق اند. نگاه ادیان به هستی، بخشی از نگاه کلی نوروزمحور به جهان میباشد.
نوروز، نگین نگرش انگشترمحور به ماحول میباشد. نوروز، بزم انسان در فرایند دایرهوار((periodicalخودش، در چرخهی طبیعت است. جالب است که دایره، نه تنها در گردش سیارات نشان کمال است، بلکه در زندگی و انگارهی انسانها نیز، نماد کمال و قدرت است. این نماد کمال و قدرت، به گونههای متفاوت رخ نشان میدهد، از جمله در انگشتری. انگشتر خود دایره است. در بسیاری از افسانهها، اسطورهها، قصص ادیان و حتا فیلمهای که در جهان مدرن ساخته شدهاند، انگشتری، نقش کانونی دارد و یا حتا محل نزاع اصلی در میان انسانها میباشد که یک نوع فرهایزدی به صاحبش میبخشد.
چنانکه براساس قصههای دینی، سلیمان یکی از پادشاهان مقتدر و پیامبران بنی اسرائیل، انگشتر داشت و همین انگشتر، نماد قدرت کامل سلیمان بر«ابر و باد و مه و خورشید و فلک»بود. در شاهنامهی فردوسی، رستم نیز انگشتر داشته است. وقتی بیژن به دست افراسیاب گرفتار میشود و او را به چاه میاندازد. رستم به سرزمین تحت قلمرو افراسیاب پدر منیژه، در هیأت یک تاجر سفر میکند و پس از پیداکردن منیژه، انگشترش را از دست منیژه، در بین مرغ بریانشده به بیژن میفرستد. وقتی بیژن در قعر چاه، انگشتر رستم را میبیند، فورا آن نگین را میشناسد: «نگینش نگه کرد و نامش بخواند/ز شادی بخندید و خیره بماند/یکی مهر پیروزه رستم بروی/نبشته به آهن به کردار موی»(فردوسی، ۱۳۹۲: ۴۶۰) فیلم مینیسریال ارباب حلقهها به کارگردانی پیترجکسون، نیز برمحور یک حلقهی رازآمیز خلق حادثه میکند. حلقهای که به روایت فیلم، قدرت میآفریند و اسطوره، افسانه و تاریخ را روایت میکند. زیرا، به روایت این فیلم: «تاریخ از افسانه میآید و افسانه از اسطوره.»
در یک اسطورهای یونانی که از زبان ارستوفانس در کتاب ضیافت افلاطون صحبت شده است، در آغاز انسان گرد بوده و زن و مرد یکی بوده است. (افلاطون، بیتا: ۴۳۸-۴۳۹)
فرایند دایرهوار را ما در اعداد نیز مشاهده میکنیم. عدد هفت دایرهی کاملشدن روزهای هفته است. قانون حیوانیت در رمان «مزرعهی حیوانات»جورج اورویل نیز هفت فرمان است. عدد دوازده دایره است از بروج دوازدهگانهی فلکی که در نوروز تکمیل میگردد. براساس بینش اساطیری زروانی و زردشتی، تقدیر انسانها در اثر جدال کیهانی در میان بروج دوازدهگانه که نمایندهی نیروهای خیر هستند و سیارات هفتگانه که اختیار مقدرات آفریدگان را دارند و در ازل مقدر شده است، رقم میخورد.(هینلز، ۱۳۶۸: ۱۱۹)
در قرآن کتاب مقدس مسلمانان نیز، در قسمت عدد دوازده در داستان موسا و قومش، اشارهای شده است: «و اذاستسقی موسی لقومه فقلنا اضرب بعصاک الحجر فانفجرت منه اثنتا عشرة عینا قد علم کل اناس مشربهم» (بقره: ۶۰) ترجمه: «و به یاد آورید زمانی را که موسا برای قوم خویش آب طلبید، به او دستور دادیم، عصای خود را به آن سنگ مخصوص بزن! ناگاه دوازده چشمهی آب از آن جوشید، آنگونه که هریک (از طوایف دوازدهگانهی بنی اسرایل) چشمهی مخصوص خود را میشناختند.» مسیح نیز در شام آخر، با دوازده حواریاش بود.
در جهان علم، فرایند استحالهی انرژی از یک حالت به حالت دیگر نیز دایرهوار است. طبق نظریهی علمی قانون نگهداری/پایستگی((conservation lowانرژی نه تولید میشود و نه از بین میرود، بلکه از یک حالت به حالت دیگر، تغییر شکل میدهد. اصلا زندگی دایره است، چون بخشی از این پیکرگردانی انرژی است و به گفتهی هراکلیتوس: «آغاز همان پایان است و یک روز ابدیت.» قرآن هم به این روند دایرهوار گوشهای چشمی دارد: «تولج الیل فیالنهار و تولج النهار فی الیل و تخرج الحیّ من المیّت و تخرج المیّت من الحیّ.» (آل عمران: ۲۷) ترجمه: «شب را در روز داخل میکنی و روز را در شب و زنده را از مرده بیرون میآوری و مرده را از زنده.»
پس، فرایند زندگی شکل خفاشوار دارد. ما بخشی از یک چرخاب عظیمی هستیم که چرخ میزنیم. به عوض اینکه رو به جلو یا عقب حرکت کنیم. زیرا، هستی چرخ میزند. حرکت سماعوار هستی، به تبع خودش، نگرش هستیشناختی انسان را نیز، دایرهای شکل داده است. این نگاه دایرهای به ماحول، در گسترهی افسانهها، اسطورهها و ادیان تبارز یافته است. چون بُنمایهی علمی دارد و واقعیتی فیزیکی است.
نوروز، نگرش سماعوار به هستی است و این نگاه، ویژهی نیاکان ما در این سرزمین بوده است. نگاهی که درخششهایش در دیگر تمدنها، افسانهها، اسطورهها و ادیان نیز کموبیش انعکاس یافته است. هر ملتی، در قبال هستی از خود نگاه مخصوص خودشان را دارد و نگاه ساکنان این مرز و بوم، دایرهای بوده است.
منابع:
۱. قرآن کریم، ترجمهی آیتالله مکارم شیرازی.
۲. افلاطون (بیتا). دورهی آثار افلاطون، جلد اول، ترجمهی محمدحسن لطفی و رضاکاویانی، شرکت سهامی انتشارات خوارزمی.
۳. فردوسی، ابوالقاسم(۱۳۹۲). شاهنامهی فردوسی، به کوشش دکتر سعید حمیدیان، تهران: نشر قطره.
۴. هینلز، جان(۱۳۶۸). شناخت اساطیر ایران، ترجمهی ژاله آموزگار و احمد تفضلی، تهران: نشر چشمه.