چرا باید درباره‌ی خشونت سخن گفت؟

چرا باید درباره‌ی خشونت سخن گفت؟

مهم‌ترین پرسش در ارتباط با خشونت برای ما شاید این باشد که در برابر این حجم از خشونت افسارگسیخته چه می‌توان کرد؟ چه امکان‌هایی برای صرف‌نظرکردن از خشونت در برابر افراد قرار دارد؟ این حجم از خشونت از کجا ناشی می‌شود؟ چرا باید از خشونت نوشت و درباره‌ی آن حرف زد؟ به‌نظر می‌رسد یک رویکرد انتقادی به مسأله، پاسخ بسیاری از سوالات در این رابطه باشد!

پس از گذشت چند دهه از سلطه‌‌ی خشونت‌ در جامعه‌ی ما، در یک سطح وسیع، همچنان خشونت و استفاده از آن مهم‌ترین ابزار سلطه‌ی گروه‌های بنیادگرا به‌خصوص طالبان در جامعه است. با این تفاوت که شیوه‌‌های اِعمال آن پیچیده‌تر و سازمان‌یافته‌تر شده است. افغانستان همچنان یکی از مرگبارترین و خشونت‌بارترین کشورهای جهان برای زندگی است. یوناما در تازه‌ترین گزارش خود در این زمینه، مقایسه‌ای میان داده‌های سه ماه نخست سال ۲۰۲۱ با سال گذشته انجام داده است. داده‌‌ها نشان می‌دهد که در سه ‌ماه نخست امسال، تلفات غیرنظامیان ۲۹ درصد افزایش یافته است. همچنین در این مدت حدود ۵۷۳ غیرنظامی کشته و بیش از ۱۲۱۰ نفر دیگر در جریان خشونت‌ها زخمی شده‌اند. این در حالی بود که انتظار می‌رفت با شروع مذاکرات دوحه و گفت‌وگوهای صلح، سطح خشونت‌ها در کشور کاهش یابد. به‌نظر می‌رسد افغانستان همچنان درگیر خشونت سازمان‌یافته و افسارگسیخته‌ای است که قرار نیست به این زودی‌ها کاهش یابد.

آمارتیا سن در کتاب خود «هویت و خشونت» استدلال می کند، هنگامی که افراد تعلق خاطر قوی و انحصاری به یک گروه واحد را به‌دست می‌آورند، شرایط برای درگیری و خشونت مهیا می‌شود. به باور او قایل‌بودن به «هویت تکواره» حتا اگر در جهت اهداف صلح‌آمیز باشد، باعث نفرت و خشونت می‌شود. زیرا هویت انسان‌ها را مشتمل بر جنبه‌های مختلف و متکثر می‌داند و معتقد است چنین دیدگاهی باعث سؤتفاهم در جهان زیست ما می‌گردد. او معتقد است توهم تک‌هویتی به وسیله‌ی امیال خشونت پرورش یافته و تحریک می‌شود. سپس این توهم در خدمت مقاصد کسانی قرار می‌گیرد که علاقه‌مند به‌وجود‌آمدن چنین خشونت‌هایی هستند. سن معتقد است آگاهی منطقی از هویت‌های متعدد ما و گسست از نگاه تک‌خطی متحجر تکواره‌ای، علیه دسته‌بندی‌های تندرو می‌تواند به کاهش نفرت کمک کند.

نظام‌های استبدادی و تک‌صدایی، استعداد بیشتری برای اعمال خشونت دارند. چرا که تصور غالب این است که روایت آنها از همه‌چیز، روایت معتبر و کامل است. بنابراین از این زاویه به خود، مشروعیت اعمال خشونت را در برابر دیگری می‌دهند. گروه طالبان با بن‌مایه‌های دینی و اعتقادی از آن دست گروه‌های خشونت‌گرایی است که به‌صورت مشخص در استفاده از خشونت ید طولایی دارد. آن‌ها به‌دلیل ماهیت رادیکال خود در ماهیت‌زدایی مفهوم خشونت، نقش قابل توجهی داشته‌اند و زشتی اعمال و رفتار خشونت‌آمیز را با مفاهیم ایدئولوژیک معنا‌زدایی کرده‌اند.

حکومت افغانستان نیز در استفاده از خشونت بی‌مهابا عمل می‌کند. این خشونت در دو سطح قابل تأمل است. بخشی از این خشونت شامل کنش و واکنش نیروهای نظامی است که به‌صورت فیزیکی انجام می‌شود و گاهی فراتر از مرزها و ارزش‌های اخلاقی وضعیت جنگی عمل می‌کنند. در سطح پنهان‌تر، این خشونت را می‌توان در اندیشه و باورهای قومی‌ کارگزاران دولت که منجر به تبعیض و حذف سایر اقوام محروم می‌شود نیز مشاهد کرد. توزیع نابرابر امکانات و خدمات، توزیع ناعادلانه فرصت‌های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی از مهم‌ترین مصادیق اعمال خشونت در این لایه است. سهمیه‌بندی کانکور بخشی از این نوع خشونت بود که با تئوریزه‌کردن قانون و مبناهای حقوقی، حکومت اقدام به تحمیل آن به بخشی از مردم کرد.

در سطحی دیگر از خشونت؛ ما با انواع مختلفی از جنبه‌های خشونت در درون جامعه مواجهیم. در روزهای اخیر عکس‌هایی از برخورد والی هرات با برخی از اختطاف‌چیان در شبکه‌های اجتماعی منتشر شد که در واقع تلاش او برای بازنمایی قدرت و کنترل او بر اوضاع هرات را نشان می‌داد. این عکس‌ها، والی هرات را در حالی نشان می‌داد که فرد اختطاف‌چی با دستانی بسته بر زمین چهارزانو نشسته و سر و موهای او در دستان والی هرات است. چنین تصویر پیروزمندانه‌ای را تنها می‌توان در عکس‌های شکارچیانی دید که بعد از روزها مشقت و تلاش در جنگل، بالاخره توانسته‌اند، بر شکار خود فایق آیند. از این‌رو به شکرانه‌ی این موفقیت، درحالی‌که تفنگ یا وسیله شکار را در دست دارند و یک‌ پای‌شان بر روی جنازه‌ی حیوان قربانی است، عکسی را به یادگار ثبت می‌کنند تا بعدها آن عکس را بر دیوار اتاق‌شان قرار دهند و درباره‌ی آن شکار برای دوستان خود افسانه‌سرایی‌ها کنند.

عکس‌های والی هرات، واکنش‌های زیادی در شبکه‌های اجتماعی ایجاد کرد. دو دیدگاه مسلط حول و حوش رفتار والی با اختطاف‌چیان به‌وجود آمد. برخی از کاربران شبکه‌های اجتماعی از رفتار و عمل والی حمایت کردند و بر این باور بودند که برخورد او با اختطاف‌چیان درست بوده است و او را به ادامه کارش تشویق کردند. برخی دیگر از کاربران عمل او را نکوهش کردند و معتقد بودند رفتار والی هرات غیراخلاقی و غیراصولی بوده است.

در نمایش والی هرات، ساختار پنهانی از خشونت، نفرت و خشم وجود داشت که در خوش‌بینانه‌ترین حالت ممکن، می‌توان این طور تصور کرد که خود او نیز از وجود آن آگاهی نداشته است. اما به‌دلیل عادی‌شدن امر خشونت در زندگی‌ روزمره‌ی ما و تکرار و گستردگی آن در جامعه، به‌سادگی‌ قابل مشاهده نیست. اعمال خشونت در جامعه‌ی ما بسترهای قدسی، سیاسی، اجتماعی، حقوقی و … فراوانی دارد. پُربیراه نیست اگر بگویم جامعه‌ی ما در طول چند دهه‌ی گذشته، مهم‌ترین دستآوردش، تولید خشونت، عادی‌سازی آن و معنازدایی از مفهوم خشونت بوده است. این خشونت به حدی افسارگسیخته‌ و عریان بوده است که تبدیل به بخشی از رفتار روزمره‌ی ما شده است.

من هیچ‌وقت فاجعه‌ی قتل فرخنده را در فضای شهری کابل از یاد نمی‌برم. قتل فرخنده اوج خشونت و نفرت پنهان و رفتار سادیسمی کسانی است که تمام ارزش‌های اخلاقی و شهری را زیر پاهای‌شان له کردند. این در حالی است که شهر بستر تفکر و نماد خلاقیت بشر امروز است. شهر میراث تمدن و فرهنگ گذشته است. قتل فرخنده، زوال تمام ارزش‌های انسانی، دینی و اخلاقی انسان افغانی بود. در حادثه‌ی قتل فرخنده، موجی از نفرت و خشم جوانان، کهنسالان و کودکان را ترغیب به اعمال خشونت می‌کرد. نفرت و خشونتی که حتا مانع از آن نشد که بر پیکر بی‌جان او رحم کنند. به‌جز در موارد خشونت‌های سازمان‌یافته که عموما توسط گروه‌های رادیکال و بنیادگرا اتفاق می‌افتد، در برخی موارد به‌نظر می‌رسد ما اقدام به خشونت می‌کنیم بی‌آن‌که بدانیم عمل ما نوعی از خشونت است؛ بی‌آن‌که بدانیم رفتار‌ خشونت‌آمیز چگونه اراده و خِرَد ما را در کنترل خود دارد.

سطح دیگری از خشونت نیز در جامعه‌ی ما قابل مشاهده است که در موارد بسیاری، حتا آزاردهنده‌تر از عمل خشونت‌آمیز است. این سطح از خشونت، بی‌تفاوتی به امر خشونت و رویداد خشونت در جامعه است. در حادثه‌ی فرخنده، جمعیت زیادی از افراد بی‌تفاوت به آنچه درحال رخ‌دادن بود، تنها نظاره‌گر ماجرا بودند. قباحت عمل آن‌ها در حدی بود که بسیاری از آنان با موبایل‌های‌شان تنها به این علت ماجرا را دنبال می‌کردند که محتوا و کلیپی برای دوستان فیسبوک‌ و شبکه‌های اجتماعی‌شان تولید کنند. این لایه از خشونت، بخشی جدایی‌ناپذیر از زندگی ماست و به‌وفور قابل مشاهده است. بسیاری از کسانی که در اعدام‌های صحرایی طالبان یا گروه‌های بنیادگرا بدون هیچ احساسی شرکت می‌کنند نیز در همین لایه قابل بحث هستند.

اتفاقی که این لایه از خشونت در فرد و جامعه ایجاد می‌کند، معنازدایی از امر خشونت و عادی‌سازی آن است. به موازات تکرار این لایه از خشونت و بی‌تفاوتی ما در مقابل آن، به مرور افراد و جامعه دچار انباشت خشونت و خشم خواهند شد. این انباشت خشونت به باروتی می‌ماند که هر لحظه می‌تواند رفتارها و نگرش‌های ما تحت‌تأثیر قرار دهد. در این لایه، امر خشونت‌آمیز در جامعه به مرور اعتبار اخلاقی و هنجاری پیدا می‌کند که در نهایت با گذشت زمان موجب همدلی عمومی جامعه و افراد با امر خشونت‌آمیز می‌گردد.