دشمن اشتباهی – 56

امریکا در افغانستان 2001 – 2014

نویسنده: کارلوتا گال

برگردان: جواد زاولستانی

بخش پنجاه و ششم

7

بازگشت طالبان

هجده ماه بعد، در ماه دسامبر سال 2005، من همان محافظان را در هنگام افتتاح پارلمان بار دیگر دیدم. میرولی از ولایت هلمند به مجلس نمایندگان افغانستان راه یافته بود. این محافظان گفتند که اکنون طالبان در گرشک، ‌خیلی قوی شده‌اند. کلان محافظان میرولی،‌ یار محمد به من گفت: «روستایی را که ما در آن رفتیم به یاد داری؟ حالا ما با دو صد نفر هم نمی‌توانیم به آن‌جا برویم.»

در کابل  از دید خیلی‌ها، به شمول ملل متحد، دیپلومات‌های غربی، سازمان‌های حقوق بشری و حکومت کرزی، میرولی یکی دیگر از جنگ‌سالاران بود که موفقانه از پایگاه اصلی‌ و منابع غیرقانونی اخاذی و قاچاق جدا شده بود و امتیاز عضو پارلمان بودن را به دست آورده بودند. اما پس از یک سال، میر ولی نمی‌توانست از موکلانش دیدن نماید. خلایی را که پس از او به وجود آمده بود،‌ طالبان پر کرده بودند. در روستاها، تعادل به نفع آنان تغییر کرده بود. پس از منحل شدن پولیس شاهراه، افراد میرولی بی‌کار شده بودند. تعدادی از آنان از میر ولی یک پرسش داشتند: آیا مناسب است که آنان به طالبان بپیوندند؟

2006. بزرگ‌ترین بند آب افغانستان مانند یک گوهر آبی‌رنگ در میان کوه‌های قهوه‌‌ای رنگ کجکی قرار دارد. کجکی ولسوالی‌ای‌ست که در شمال ولایت هلمند واقع شده است. این ولسوالی، دورافتاده و کم جمعیت است. روستاها و مرکز ولسوالی که شهرک کم جنب‌وجوش و دارای یک سرک است، در میان نوار سبزی از باغستان‌های پر آب و کشت‌زارهای گندم در امتداد دره‌ی رودخانه (هلمند) واقع شده است. دورتر از این نوار سبز، صحرای صخره‌زار است. این ولسوالی پس از سرنگونی طالبان تا حدود زیادی آرام بود. چند پروژه‌ی امدادرسانی به شمول یک کلینیک کوچک صحی در کنار بند آب، به این گوشه‌ی دورافتاده، رسید بود. باوجود سال‌ها غفلت از آن، یک بند ساخت امریکایی‌ها تا هنوز فعال بود و برق تولید می‌کرد. یک شرکت امنیتی امریکایی از توربین بند محافظت می‌کرد و در پایگاه پهلوی آن چند تن محافظ داخلی زندگی می‌کردند. ولسوال این ولسوالی، عبدالرازق، امیدوار بود که کمک‌ها افزایش بیاید. یک برنامه‌ی حکومت ایالات متحده، در نظر داشت که توربین سوم را در آن‌جا نصب کرده و تولید برق را افزایش دهد. در سال 2006،  صلح‌بانان ناتو در جنوب افغانستان در حال افزایش بودند و قرار بود به زودی، سربازان بریتانیایی به هلمند گسیل شوند. رازق یک زمین‌دار محلی بود. او در یکی از روستاهای نزدیک مرکز ولسوالی بزرگ شده و مکتب را در آن‌جا خوانده بود. مانند اکثر دهقانان، پس از حمله‌ی شوروی به صفوف مجاهدین پیوسته بود. او با طالبان مخالفت کرده و با قدرت گرفتن ملایان،‌ فراری شده بود. پس از سقوط آنان در سال 2001، او برگشته بود. عبدالرازق می‌دانست که مردم کجکی از طالبان حمایت نمی‌کنند. کشاورزان در سال‌های حکومت طالبان به دلیل خشک‌سالی هفت ساله و تأثیرات جنگ مداوم،‌ از نگاه اقتصادی دشواری‌های زیادی را تجربه کرده بودند و امیدوار بودند که کمک‌های بین‌المللی آنان را آسوده‌تر کند. او گفت که باشندگان این ولسوالی با اشتراک گسترده به شمول 16 هزار زن، در انتخابات سال 2004، به کرزی رای دادند.

در بهال سال 2006، رازق خود را تحت فشار احساس می‌کرد. هلمند برای مردانی مانند او، هر روز تبدیل به جای خطرناک‌تری می‌شد. در شش ماه گذشته، چهار ولسوال در هلمند به قتل رسیده بودند. طالبان نزدیک به نصف این ولایت را در کنترول داشتند. شش ولسوالی از سیزده ولسوالی هلمند، زیر کنترول طالبان بودند و بر سر راه کاروان‌های دولتی و قرارگاه‌های دورافتاده‌ی پولیس، کمین می‌کردند. در ماه فبروری 2006، آنان حمله‌های هماهنگ را بر ولسوالی همجوار کجکی به راه انداختند. جنگجویان طالبان بر شهر کوچک موسی قلعه حمله کردند، پولیس را به عقب راندند و بر ساختمان‌های دولتی راکت شلیک کردند و ولسوال موسی قلعه، حاجی عبدالقدوس، را در دفترش به قتل رساندند. این جنگ دو روز دوام یافت و باعث کشته شدن 28 تن گردید. بیست تن از کشته‌شدگان پولیس بودند. در عین زمان، سربازان بریتانیایی در ولسوالی سنگین در یک کمین گرفتار شدند و مجبور شدند که کمک هوایی بخواهند. حمله‌ی سومی بر یک قرارگاه پولیس در ولسوالی نوزاد اتفاق افتاد. جنگجویانِ طالبان مکررا سرک بین ولسوالی سنگین و کجکی را بند کرده، موترها را تلاشی و مردم را تهدید می‌کردند و بر سر راه نیروهای دولتی و ناتو کمین می‌زدند. در ماه مارچ، ولسوال سنگین هنگام دیدن از خانه‌اش در موسی قلعه کشته شد.

در کجکی، رازق پنجاه تن پولیس داشت و در کنار آنان، یک واحد کوچک ارتش افغانستان با مشاوران فرانسوی، حضور داشتند. پولیس آن‌جا یک گروه سرسخت بود. آنان در ماه فبروری در موسی قلعه، ضربه‌های سختی را متحمل شده بودند و با فرمانده‌ شان به کجکی عقب‌نشینی کرده بودند. آنان خواستار کمک شده بودند، اما می‌دانستند که نیروهای جدید با کمین بر خواهند خورد. رازق از کمک کردن به آنان خودداری کرد.

در بهار آن سال، نخستین کسانی که وارد ولسوالی شدند نه حافظان صلح بودند و نه کارمندان مؤسسات کمک‌رسانی. بلکه  طالبان نخستین کسانی بودند که وارد شدند. دو فرمانده قدرت‌مند، ملا معروف و ملا جانان از راه رسیدند. رازق هردوی آنان را می‌شناخت. آنان از قبیله‌ی خودش بودند: قبیله‌ی علیزی و مانند او همراه با مجاهدین در برابر نیروهای شوروی جنگیده بودند. اما برخلاف او، آنان به طالبان پیوسته و در حکومت آنان به مقام‌های بلند دست یافته بودند. ملا معروف برادر ملا عبدالرئوف بود. ملا عبدالرئوف در زمان طالبان فرمانده قول اردوی ارتش آنان بود و یکی از اعضای بلندپایه‌ی طالبان بود که در زندان گوانتانامو نگهداری می‌شد.[1] این دو فرمانده طالبان، پیروان خود را نیز با خود آوردند و در خانه‌های شان مستقر شدند. هر دو، افراد و طرفداران شان را در روستاها اجازه‌نامه دادند و به سفر به روستاهای اطراف شروع کردند و در مسجدهای روستا موعظه و تبلیغ می‌کردند. رژیم طالبان مردان را مجبور می‌کردند که روز پنج‌بار برای ادای نماز به مسجد حاضر شوند. در غیر آن، آنان را مجازات می‌کردند. این بار اما، این فرماندهان از مردم دوستانه می‌خواستند که به مسجد بیایند و مردم اطاعت کرده و برای شنیدن موعظه‌های آنان به مسجد می‌رفتند. آنان مردم را از حضور بیشتر نیروهای خارجی در ولایت هلمند هشدار می‌دادند و از آنان می‌خواستند که علیه نیروهای خارجی به مقاومت برخیزند. «ما مسلمانیم، ما نباید با حکومت همکاری کنیم. ما باید به جهاد اقدام کنیم.»[2]

ادامه دارد…


[1] عبدالرئوف در سال 2008 آزاد شد و بار دیگر به نقش کلیدی‌اش در شورش طالبان بازگشت. تعدادی از چهره‌های برجسته‌ی طالبان به دلیل هماهنگی ضعیف بین بازجویان در کابل و خلیج گوانتانامو از زندان آزاد شدند.  مقام‌های دولتی در جنوب افغانستان که می‌شناختند که این چهره‌ها چقدر خطرناک اند، شکایت داشتند که در رابطه به رهایی آنان هیچ‌گاهی با آنها مشوره نشده است.

[2]مصاحبه با عبدالرازق،‌ کجکی، 23 جولای 2007 و توسط تلفن به تاریخ 15 اکتوبر 2012.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *