حسیب همایون
عسکری منظم و استوار تفنگاش را به همردیفش داد و از صف دوم به قطار اول آمد. سرباز دیگری در قطار اول زانو زده و تفنگاش را به طرف معترضان نشانه گرفته بود. عسکر پولیس، در مقابل سربازی که تفنگش را به سوی اعتراضکنندگان نشانه گرفته بود قرار گرفت، هر دو دست خود را به شکل متقاطع به روی سینه گذاشت تا رسم احترام ادا کرده و فرصتی ایجاد کند تا جوانان خشمگین و معترض آرام شوند. با آن حرکت سنجیده و خونسرد، عسکر فضایی را شکستاند که دواماش ممکن بود با شلیک عسکر همراهاش بر سینهی معترضان و شروع یک فاجعهی بزرگتر باشد. ظرافت عمل این عسکر، در دهمزنگی که دقایقی قبل، دهها وطندار سلاخی شده بودند، اعتماد به زندهماندن را دوباره ایجاد کرد. و خشمی را که در جوانان زندهمانده از انفجار ۲ اسد ۱۳۹۵ میدان دهمزنگ، فوران میزد فروکش داد. جوانی از همه نترستر،شتافته به سوی سربازی که انگشت بر ماشه نهاده بود، با سینهی باز داد میزد: “بزن ****** تا حال کجا بودین که حالا امنیت میگیرین”. پیراهنی ساده به رنگ سرخ و پتلونی به تن داشت. سوگوار بود، در خشم میجوشید و گویی اصلا چیزی به نام ترس نمیشناخت. بعد از آنکه با ادای احترام عسکر پولیس مواجه شد، سکوت کرد ولی استوار به جای خود ایستاد، تو گویی ناگهان منجمد شد.
آن جوان به سیاستمداران دشنام میفرستاد. به چهرههای سیاسی که در تظاهرات قبلی اشتراک کرده بودند و برای خود “امنیت” گرفته بودند یا برای شان “امنیت” گرفته شده بود. این بار که نیامده بودند، چندان کمربند و تلاشی امنیتی هم نبود. ما چند دوستی که در آن کشتارگاه خود را رسانده بودیم، داد میزدیم هر آنکه در چوک زنده مانده، باید به درمان زخمیها بشتابند. باید به شفاخانهها بروند و خون بدهند اما صدای ما جایی را نمیگرفت. تا آنکه آن عسکر، فضای اختناق و غضب را شکستاند.
در این شب و روزهای تاریک افغانستان که جنگ و وحشت هم در روستاها و هم در مکانهای عمومی شهر به عنوان محلات تمثیل و تمرین آزادیهای ما بیشتر گسترش یافته است، بارها به آن چند ثانیه از تاریخ معاصر وطن برگشتهام. آنچه در ذهنم مانده و در یادداشتهایم از آن روز دارم، این است که در آن لحظات زندگی گم بود. هر طرف خشم و خون و سوختگی، و جسد و پارههای بدن انسان بود. در شهری که همه از خود بودیم، قطبها شکل گرفته و راهها با کانتینرهای بیحس و بیجان بند. انفجار، انسانهای بیشماری را به خاک و خون کشیده بود و آنهایی هم که زنده مانده بودند در مقابل ماشهی تفنگ قرار داشتند.
قبل از انفجار آن روز، گردهمایی جنبش روشنایی در چوك دهمزنگ نمایشی از آزادیها و ارزشهایی بود که افغانستان بعد از ۲۰۰۱ به آنها دست یافته بود. حق تجمع و دادخواهی، تقاضای سیاستگذاریهای انسانمحور و حقمحور، ساز، سرود و شادی و باهمی مرد و زن که شانه به شانهی هم در حرکت بودند. جوانانی که شعار میدادند، شعور نیز داشتند. پسری پیراهنی به تن داشت که از مارتین لوترکینگ در آن نقل قول شده بود: «بیعدالتی در هر کجا که باشد، تهدیدی برای عدالت در جاهای دیگر است.» در یک قسمت از چوک، تعدادی از دختران و پسران بيرق بزرگ سهرنگ افغانستان را بر سرشان چتر ساخته بودند. بیرق افغانستان بالای آن جوانان سایه افکنده و پناهی شده بود در مقابل آفتاب سوزان آن چاشت کابل. جوانان دیگر با رنگهای بیرق افغانستان صورت و تنهاشان را رنگ کرده بودند و شوری داشتند شبیه طرفدارن تیم فوتبالی که از حریف سه گول پیش باشد.
بعد از انفجار، چوک دهمزنگ آیینهای شد که در آن وحشت و سلاخی که سالهاست در گوشه و کنار افغانستان جریان دارد، به سطح آمد. در افغانستان بعد از ۲۰۰۱، پدیدهی«قتل عام»، با مرور زمان عام شده است. سرعت و تعداد فاجعهها به حدی هستند که مجال حساب و ماتم را از مردم ما گرفتهاند. از بمباران مراسم عروسی در دهراود ارزگان در سال ۲۰۰۲ آغاز میکنیم. و در موارد برجستهی دیگر، انفجار در فابریکهی قند بغلان در سال ۲۰۰۷، حملهی انتحاری در غرب شهر قندهار در سال ۲۰۰۸، بمباران چندین خانه در قریهی عزیزآباد شیندند در ۲۰۰۸، انفجار شفاخانهی ولسوالی ازرهی لوگر در ۲۰۱۱، حمله به مسجدی در میمنهی فاریاب در ۲۰۱۲، ، حمله انتحاری در میدان والیبال یحیاخیل پکتیکا در ۲۰۱۴ و وقوع فجایع مشابه، سرانجام بسیاریها را به مبتلاشدن به مرض ابتذال شر مواجه کردهاند.
بعد از حملهی ۲ اسد در دهمزنگ، آنچه بیشتر شده، قدرت ویرانگری و فراوانی ابزارهای ویرانگری است که جانهای بیشتری را میگیرد. روزی یک دوست روزنامهنگارم با لحن شکایتآمیزی میگفت حالا گپ به جایی رسیده که اگر تعداد قربانیان حمله و انفجاری کمتر از ۵۰ نفر باشد، خبرش به دشواری تبدیل به سرخط یک روزنامهی مطرح و بزرگ میشود. از انفجار در سال ۲۰۱۷ مقابل نوی کابل بانک در شهر لشکرگاه هلمند گرفته تا بمباران در دشت ارچی کندز، از انفجارهای ۲۰۱۹ در هسکه مینهی ننگرهار که اکثر خانهها را از اعضای مرد خانوادهها تهی کرد تا دهها انفجار در غرب کابل که یکی فجیعتر از دیگری بودند، جانهای بیشماری از دست رفتهاند.
برشماری مواردی که همهی آنها مصادیق آشکار قتلعام هستند، تلاشی است برای بیان دردها و آسیبهای مشترک مردم افغانستان. آنچه حمله بر جنبش روشنایی در ۲ اسد را متفاوت میکند، در کنار اندوه از دستدادن ۸۶ انسان، تأثیرات مسموم و ویرانگر این حمله بر حرکتها و سیاستهای مردمی در فضای عمومی افغانستان است. از آن روز خونین به بعد، سیاست و کار سیاسی که تازه اندکی از پستو به فضاهای عمومی کشانده شده بود، مجددا و شدیدتر از گذشته به پشت دیوارهای سمنتی، اندرون خانههایی با دروازههای زرهی و چوکیهای نرم محصور شده است. در حالی که زندگی مردم افغانستان دشوارتر، نا امنتر و تاریکتر شده است و توجیهکردن دسترسی به موتر زرهی-دولتی و ضرورت در اختیارداشتن آن برای بسیاریها کار سادهتری در عوض دادخواهی برای حفظ جان و مال مردم شده است. نمایشهای رسانههای اجتماعی با عکسهای فوتوشاپشده اکنون به جای حمایت از مردم در برابر تهدیدها و کار واقعی و لازمی برای وطن نشسته است.
در «افغانستان ۱۴۰۰» بسیاری از ما همنوا با روش اعتراض خشونتپرهیز و نه گفتن به ظلم در فضاهای عمومی و خیابانها بودیم؛ روشی که جنبش تبسم در پیش گرفت و تا حدی در جنبش روشنایی ادامه یافت. تحرک و روشنگری این جریانها به ما دلگرمی میبخشید. این جریانها فضای عام افغانستان را از انحصار، تاریکی، تصادم و تجلیل این و آن یا دوستی فلان خان با فلانی جان که تا آن زمان مروج بود، بیرون میکرد. آرمان ما این بود که این روش ادامه یابد بلکه روزی در تمام گوشههای افغانستان مردم برای به دست آوردن آنچه را که حق خود میدانند، صدا بلند کنند، به پا ایستند، منسجم شوند و گام بردارند. از نقاطی این صداها بلند شوند که زندگی در آنجاها بیشتر در خطر بود. امید ما این بود که کامیابی جنبش روشنایی، برای همهی مردم به عنوان یک روش درست و مفید برای پیگیری مطالبات و طرح خواستههای شان الهامبخش شود. فراتر از آن، حتا جنگجویانی که تفنگ به دست دارند و گویا در پی به دستآوردن حقی هستند، راه رسیدن به حقوقشان را در نظم و خشونتپرهیزی ببینند. اما جنبش روشنایی و همهی آن چشماندازها در چهارراه دهمزنگ به انفجار بسته شد. و بیشتر پی بردیم که تا زمانی که انفجار و انتحار و بمب، جزء رویکردهای طرفهای مسائل افغانستان، چه خود، چه همسایه و چه بیگانه باشد، همهی حرکتها، آرمانها و نهالهامان در خطر جدی قرار دارد.
در دههای که جنبش روشنایی در آن تمرین شد، درسهای بزرگی برای آیندهی افغانستان نهفته است. هنگامی که فضای عام از دود و آتش جنگ پاک شود و یا حتا عزم پاکشدن این فضا جزمشدن بگیرد، آن درسها به کار خواهند رفت.
فضای پنج سال بعد از فاجعهی ۲ اسد ۱۳۹۵، مخلوطی از روشنی و تاریکی افغانستان بعد از ۲۰۰۱ است. از دسترفتن جانهای دهها هزار انسان توسط جنگ و تروریزم در افغانستان فاجعه است اما هنوز هم، در کنار این رخ تاریک و سیاه و مسموم، پهنهی روشن و نورانی کماکان جان دارد و به کل از نفس نیفتاده است. تلاطم و تحولات سالهای پس از ۲۰۰۱ در افغانستان، هر آنچه در این خاک از دیرباز مانده و انباشت شده بود را قلبه کرده است. این کشتزار قلبهشده و آمادهی رویش و سبزینگی، بذر و نهال میخواهد. برماست که انتخاب کنیم و از خود بپرسیم: در سر و دست برای غرسکردن چه داریم؟ باغ و قبرستان، پرورده و ساختهی ذهن و دست انسان است اما بدبختانه در افغانستان دیروز و امروز، ناخودآگاه یا آگاهانه، بازار قبرستانسازی گرم بوده است. با این حال، این امکان و زمینه کماکان از دست نرفته است که در ذهن خود، در زمان خود و مکان خود، انتخابهایی کنیم که از وسعت قبرستانها بکاهد و بر دامن باغستانها بیفزاید.
در خاطر و خاطرهی این قلم، آن روز که بیرق افغانستان اول پناه بود و سپس به کفنهای باعزت برای پارههای تن مردم تبدیل شد، ماندگار است. از آن صحنه که عسکری به سینهی بیسپر آن جوان نشانه رفته بود، و عسکری که سپر هموطناش شد، نمیتوان بیاعتنا گذشت. آنچه در ۲ اسد سال ۱۳۹۵ در دهمزنگ اتفاق افتاد، بسیاریها را به این واداشت که بپذیریم قوت سلاخی تاریکی ویرانگر است و توانایی محافظت از مردم در فضای عمومی افغانستان هنوز قابل اتکا نیست. ماهها بعد، «افغانستان ۱۴۰۰» دریای کابل را با بیش از۲۰۰ کیلو رنگ بیضرر سرخ کرد، خواهان متوقفشدن سیلاب جاری خون در وطن شد و پیام داد که «زخمهای این وطن را ختم جنگ، آغاز درمان است». و به رسم ارجگذاری به یاد تلفات ملکی، سال بعد در ۲۶ ولایت کشور نهال و گل کاشت.
حتا زمانی که نابسامانیها و خونریزیها، یأس پخش میکند، نجاتدادن زندگی و جلوگیری از وقوع فاجعههای بیشتر ممکن است. آن عسکر منظم در ۲ اسد ۱۳۹۵ که جان ها را نجات داد و از فاجعهی بزرگتر جلوگیری کرد، انتخاب داشت و انتخاب زندگیمحور کرد. همهی ما انتخاب داریم. حق انتخاب حق ذاتی هر انسان است. و از آن هم ذاتیتر، حق زندگی است. ذهن و دست و گامها را برای انتخاب زندگی و انتخاب نوع و سبک زندگی فعال کنیم. همهی وطنداران، به شمول طالب، باید از خود سوال کنیم که انتخابهای ما، راههای ما، گورستانها را بیشتر میکند یا با روگردانی از گورستانها، باغستان خلق میکنیم. به یاد هر انسان از دست رفته در جنگ و تروریزم و هرچیز ارزشمندی که جنگ و تروریزم از افغانستان گرفته، نهال و گل بکاریم. باغستانهایی از آزادیهای مدنی افغانستان بعد از ۲۰۰۱ بپرورانیم، برای همه.