اطلاعات روز

گفتمان جهاد و چالش بحران‌سازی در افغانستان

نویسنده: علی‌سینا محمود، دانشجوی دکتری علوم سیاسی

در طول تاریخ، همواره اسلام منبع شکل‌گیری جهان‌بینی، معنویت و تنها راه نجات و سعادت برای مسلمانان بوده است. در افغانستان هم با توجه به ماهیت دینی جامعه‌ی این کشور، دین همواره در متن زندگی اجتماعی مردم افغانستان قرار داشته است. ولی حضور سیاسی دین در عرصه‌ی زندگی اجتماعی افغانستان از قدمت تاریخی زیادی برخوردار نیست. یعنی اسلام‌گرایی به‌عنوان یک جنبش اجتماعی سیاسی برخوردار از هدف، برنامه و استراتیژی قدمت چندانی در این کشور ندارد؛ اسلام‌گرایی بیشتر در واکنش به افکار و رفتارهای اجتماعی و سیاسی متناقض با ارزش‌های اسلامی و باورهای دینی بروز پیدا کرده است. بیشتر گروه‌های اسلام‌گرا که حامل گفتمان اسلام سیاسی بودند، در جریان اشغال شوروی سابق به افغانستان بروز و ظهور کردند. اگرچه مبانی نظری گفتمان اسلام سیاسی از زمان امان‌الله‌خان وارد افغانستان شد و بیشتر از آموزه‌های جنبش‌های اصلاحی سیدجمال‌الدین، جنبش مشروطه‌خواهی، اندیشه‌های اخوان‌المسلمین به‌ویژه سیدقطب، اندیشه‌های دیوبندی جماعت اسلامی مودودی و سلفی‌گری متأثر بوده است.

خرده‌گفتمان جهاد که در متن گفتمان اسلام سیاسی وجود دارد، به‌عنوان مبارزه در راه دین یکی از مقدس‌ترین عبادات دین اسلام شمرده می‌شود و در شرایطی از واجبات شرعی است. اما از سوی دیگر، در مذاهب مختلف اسلامی تفاسیر گوناگونی از آن ارایه شده است. امروز در جهان اسلام در قالب گفتمان اسلام سیاسی دو نگرش عمده در رابطه به مسأله‌ی جهاد وجود دارد که هر دو در عین تأکید بر جهاد دینی، برداشت و قرائت متفاوت از آن دارند؛ این دو قرائت که در واقع دو نوع اسلام‌گرایی را نمایندگی می‌کنند قرار ذیل است:

  1. هدف از جهاد از منظر گفتمان اسلام سیاسی میانه‌رو (معتدل)، تحقق امنیت، صلح، عدالت و دفاع است نه مقابله و پیش‌قدم‌شدن در مبارزه با دگراندیشان. جهاد دینی، جنگ برای وادار کردن دیگران به پذیرش دین یا توحید نیست، زیرا چنین برداشتی با ماهیت اسلام و روح شریعت «سمحه و سهله» که در آن آزادی عقیده در قالب اصل «لا اکراه فی الدین» اعلام شده ناسازگار است. به همین اساس، بنیان جهاد اولاً دفاع است و تعدی و تجاوز نفی می‌شود، ثانیاً حفظ و برقراری صلح و امنیت می‌باشد. چنان‌که اسلام همان‌طوری‌که از نامش پیداست، دین امنیت و صلح است و بر پایه‌های دوستی بنا نهاده شده است. جنگ و جهاد را در شرایط معین تجویز می‌کند نه این‌که به هر بهانه‌ای به جنگ و جهاد اقدام گردد. بنابراین، بر مبنای خوانش اسلام‌گراییِ میانه‌رو از منظر هستی‌شناسی هیچ رابطه‌ی ضروری، وجودی و منطقی میان دعوت دینی و جهاد نظامی و جنگ از یک‌سو و خشونت‌گرایی از سوی دیگر وجود ندارد. زیرا جهاد مبارزه‌ی مقدس و عبادت متعالی است که ابعاد گوناگون نظامی و غیرنظامی را در جهت تکامل و رشد معنوی انسان شامل می‌شود. جهاد سازنده و تصفیه‌کننده‌ی روح و جان انسان است و به تبع، مجاهد هم باید دارای ویژگی‌هایی باشد تا کار او ارزش عبادت را داشته باشد. و بر اساس این مبنا، عنصر دعوت هم به جریان‌انداختن آزادانه‌ی پیام دین و پیام خدا می‌باشد.
  • اما در گفتمان اسلام سیاسی رادیکال، خوانش متفاوتی را در باب جهاد شاهد هستیم. این‌ها با قرائت خشکی که از اسلام دارند، از یک‌سو خود را مقید و ملزم به دعوت دیگران به اسلام می‌دانند و از سوی دیگر، مهم‌ترین ابزاری که برای این هدف تعریف کرده‌اند کاربرد زور و اجبار است. اقدام‌های خشونت‌آمیز، جهاد در راه خدا و جهاد دعوت خوانده می‌شود و از دست‌زدن به هیچ امری در این راه فروگذار نمی‌گردد. این جریان که ذیل جریان کلی «اسلام سیاسی» در واکنش به مسأله‌ی مدرنیته و جهان جدید شکل گرفت، به‌ دنبال بازگشت به سنت اصلی اسلام به دور از هرگونه وسوسه برای انطباق آن با آموزه‌های مدرنیته است. این گرایش که در ادبیات سیاسی با نام غرب‌ستیز و یا تجددستیز مشهور شده است، بر این باور است که اسلام اساساً یک صورت‌بندی الهی است که نمی‌توان آن‌ را با صورت‌بندی‌های مادی و ماتریالیستی مقایسه کرد. از نظر ابوالاعلی مودودی -از نظریه‌پردازان این تفکر- اسلام دینی متمایز، فراگیر و ناسخ شریعت‌ها است و در میان تمدن‌ها یگانه است. اسلام، ناسخ آیین‌های پیش و پس از خود و مسلط بر همه‌ی آن‌ها است و دو حالت بیشتر ندارد: یا بر روی زمین حاکم و مسلط است و یا این‌که در منطقه‌ای برتری می‌یابد و پایه‌اش را محکم می‌کند و آماده‌ی خیزش و گسترش می‌شود؛ حالت میانه‌ی ندارد. اسلام، دموکراسی و لیبرالیسم نیست. اسلام تنها اسلام است و مسلمانان باید تصمیم بگیرند که یا مسلمان ناب باشند و به خدا شرک نورزند یا از رویارویی با جهان بر سر اسلام و مقتضای ایمان خویش اجتناب ورزند.

از این‌جا می‌توان دریافت که شکاف عمیقی میان اسلام سیاسی میانه و اسلام سیاسی بنیادگرا وجود دارد. پیامد این تفسیرهای متعدد از اسلام سیاسی بود که از یک طرف سبب بروز رویکردهای تقابل‌گرا در قبال اسلام سیاسی شد، به‌گونه‌ای که نظریه‌پردازانی چون هانتینگتون و برناردلوئیس معتقدند که اسلام سیاسی همان بنیادگرایی اسلامی است و در تقابل کامل با فرهنگ و تمدن جدید قرار دارند، از طرف دیگر در درون خود کشورهای اسلامی به‌خصوص ما در افغانستان به وضوح تجربه کردیم که از این تفسیرها، رویکرد اسلام‌گرایی رادیکال در حوزه‌ی عمل مانع جدی بر سر راه ملت‌سازی، دولت‌سازی و در کل مانع توسعه در کشور گردید.

حالانکه در قرائت اسلام سیاسی میانه دیده می‌شود که این‌ها با مراجعه و بازخوانی سنت اسلامی در صدد هم‌سازی میان ارزش‌های اسلام و ارزش‌های عقلانی تمدن جدید می‌باشند. و این رویکرد را نه تنها تسلیم و تقلید از غرب نمی‌دانند، بلکه با این چند و چون چهره‌ی که از اسلام ارایه می‌شود چنین می‌نماید که این دین دارای ظرفیت گسترده و نظام اخلاقی روشن و شفاف است که بر منظومه‌ی اخلاقی و فکری غربی برتری هم دارد. نمونه‌ی بارز آن را در افغانستان پسا ۲۰۰۱ مشاهده نمودیم. گفتمان جهانی‌شدن و سکولاریسم در افغانستان بعد از سال ۲۰۰۱، گفتمان اسلام سیاسی میانه‌رو را به بازسازی دال‌های خود روبه‌رو ساخت و به این ترتیب دال‌هایی چون آزادی، دموکراسی، حقوق بشر، حقوق زن و تجارت آزاد وارد آن شد. در واقع حضور جامعه جهانی در افغانستان در بازه زمانی بیست‌ساله به نوعی موجب تقویت و گسترش اسلام سیاسی میانه در قبال اسلام سیاسی بنیادگرا گردید. بنابراین، گفتمان اسلام سیاسی به‌عنوان یک جریان کلی به مثابه پدیده‌ی مدرن و بدیل هویتی و تلاش سیاسی در برابر دنیای جدید است اما اسلام‌گرایی هرگز جریان منسجم و یک‌پارچه نیست. این گونه‌‌شناسیِ اسلام سیاسی در جامعه‌ی با تکثر قومی و تنوع فرهنگی افغانستان هم برجسته است و نشان از تکثر اسلام‌گرایی در این کشور دارد. و ما در دوران جهاد مردم افغانستان علیه شوروی سابق شاهد رخ برکشیدن اسلام سیاسی در قالب احزاب جهادی در هردو مدل میانه‌رو و بنیادگرا بودیم. نمایندگان این قرائت‌ها کماکان در مسایل اجتماعی و سیاسی افغانستان نقش برجسته دارند و کنشگری می‌نمایند.

با این حال، همین اختلاف قرائت‌ها از جهاد در میان گروه‌های اسلامی بوده است که موجب بحران‌های جدی در کشور ما گردیده و ما از ۱۰۰ سال به این‌سو موفق نشدیم تا به بحران دولت‌سازی که یکی از اساسی‌ترین بحران‌های این کشور است و به‌ نوعی ریشه در قرائت‌های گوناگون از گفتمان جهاد دارد، خاتمه بدهیم. بحران دولت‌سازی یکی از عمده‌ترین مشکلات کشورهای اسلامی و به‌خصوص افغانستان می‌باشد. این بحران بسیار مزمن و پیچیده است و ابعاد گسترده‌ی دارد. در کنار سایر ابعاد آن، چالش مشارکت یکی از مولفه‌های این بحران به شمار می‌رود. مشارکت یعنی امکان شرکت مردم در تعیین سرنوشت اجتماعی و سیاسی شان و انعکاس‌یافتن خواسته‌ها و نقطه نظرات ملت به‌ صورت مستقیم و غیرمستقیم در تصیمیم‌گیری‌های کشور؛ که از این طریق رابطه‌ی دولت ملت شکل گرفته و قوام و دوام پیدا می‌کند. به صورت کلی دو گفتمان در خصوص مشارکت مردم در امور سیاسی، ذیل گفتمان‌های فوق‌الذکر وجود دارد: گفتمان سنتی و گفتمان نوگرا

طرفداران گفتمان سنتی: مردم به همان ترتیبی که هستی خود را از خداوند می‌گیرند و در مسایل اعتقادی تابع شارع مقدس هستند، در امور سیاسی و حکومتی هم تابع شارع مقدس یا منصوب از سوی او می‌باشند و بنابراین حق ندارند در مسایل سیاسی و حکومتی دخالت نمایند. امیر و خلیفه و فقیه به جای ملت مصلحت این‌ها را تشخیص داده و بهترین‌ها را برای‌شان رقم خواهد زد. حضور مردم مطابق این رویکرد نمایشی و تزئینی است.

طرفداران گفتمان نوگرا: درست است که انسان مکلف در برابر خداوند می‌باشد اما ذی‌حق هم است و براساس همین ذی‌حق‌بودن است که حق مشارکت در تعیین سرنوشت سیاسی خود را دارد. و این در واقع از حقوق طبیعی و فطری انسان‌ها می‌باشد. حضور مردم بر مبنای این رویکرد، تقویت‌کننده و مشروعیت‌بخش نظام‌ها یاد می‌شود.

تجربه‌ی تاریخی افغانستان گواه بر این است که گفتمان سنتی در خصوص مشارکت در این کشور حاکم بوده و ما در این رابطه کارنامه درخشانی نداریم و این خود از عوامل جدی نابسامانی و بی‌ثباتی کشور در چند دهه‌ی گذشته می‌باشد.

دولت‌های شکننده‌ی گذشته قبل از این‌که بیایند بر وحدت ملی تکیه بکنند و هویت مشترک ملی تعریف نمایند و کشور را به سمت ملت‌شدن سوق بدهند، عمداً و سهواً بر طبل نفاق و نفرت کوبیدند، ملت را تکه تکه نموده و با اتکا به بیگانگان، کشور را به عقب برگشتاندند و شاهد بودیم که دولت یکی پس از دیگری سقوط کرده و دچار اضمحلال گردیدند.

حالانکه تجربه‌ی کشورهای توسعه‌یافته و موفق نشان از این دارد که این‌ها پیش از این‌که نخبگان شان به دولت‌سازی اقدام نمایند، از انسجام ملی برخوردار بوده‌اند، از آگاهی لازمه برای ایجاد دولت برخوردار بوده‌اند و لذا هیچ‌وقت با چالش‌ها و موانع دولت‌سازی مواجه نشدند. در کشوری که همبستگی ملی در آن‌جا وجود داشته باشد و همه‌چیز بر اساس عقلانیت و شایسته‌سالاری پیش برود، مناسبات اجتماعی و سیاسی از دل تعاملات جامعه‌ی آن برخاسته باشد، این جامعه دچار سقوط و شکست نمی‌شود. این امری بوده که هیچ‌وقت در سیاست افغانستان مدِنظر نبوده و ما تبعات شوم آن‌ را تا هنوز لمس می‌کنیم.

اما در آخر به صورت کلی دو راه برون‌رفت وجود دارد:

اول: یک راهکار این است که می‌توانیم از وحدت‌گرایی به‌عنوان یک راهبرد در دو سطح استفاده نماییم: در سطح ملت ملت به صورت عرضی و در سطح ملت دولت به صورت طولی.

اما در سطح ملت ملت تا اقوام باهم برادر افغانستان باهمدیگر قفل نشویم و همدیگر را نپذیریم، هیچ‌کاری از پیش برده نمی‌شود، نه می‌توانیم ملت بشویم و نه هم به دولت‌سازی موفق خواهیم شد. زمانی آن فرا رسیده است که همه‌ی اقوام باهم برادر کشور با تکیه بر آرمان مشترک که همانا ساختن افغانستان آباد، آزاد و امن است گرد هم جمع شده و وحدت و یک‌پارچگی خود را در عمل به نمایش بگذاریم. قوم، گروه، زبان و مذهب نباید مانع این بشود که به همدیگر خدمت کرده و یا فرصت‌های این ملت و این کشور بیشتر از پیش بسوزد.

در سطح ملت دولت هم ما نیازمند به انسجام و وحدت ملی هستیم. تجربه‌ی بشری ثابت کرده است که انسجام ملی مقدم بر توسعه و دولت‌سازی است. تا کشوری وحدت و انسجام نداشته باشد، نمی‌تواند ملت بشود و تا ملت نباشد نمی‌تواند به سمت دولت‌سازی حرکت کرده و توسعه را تجربه بکند. کشورهای موفق از تنوع و تکثر قومی و فرهنگی برای رشد و توسعه و سامان حیات سیاسی شان استفاده نموده‌اند. بنابراین اگر می‌خواهیم از بحران‌ها عبور نماییم، باید وحدت ملی را تقویت نماییم؛ حکومت‌ها به همان ترتیبی که می‌توانند هم‌صدایی را تکه تکه نمایند، می‌توانند هم‌افزایی و وحدت‌آفرینی هم نمایند. وظیفه‌ی خطیر رهبران و مسئولان دلسوز کشور است که به این امر دینی و عقلانی همت بگمارند و کشور را نجات بخشند. «واعتصموا بحبل‌الله جمیعا و لاتفرقوا»

دوم: احترام به اصل مقدم پلورالیسم

مراجعه به ملت و فراهم نمودن زمینه مشارکت همه‌ی شهروندان کشور در تصمیم‌گیری‌ها است که زمینه‌ی ملت‌شدن را به‌ وجود می‌آورد و مشروعیت و مقبولیت حکومت را فراهم می‌کند.

به اصل پلورالیسم باور داشته باشیم. همه‌ی شهروندان کشور بتوانند در تصمیم‌گیری‌ها خود را ببینند و آزادانه به اظهارنظر و نقد و دیدگاه خود بپردازند. امروز بخش بزرگی از مشکلات ما در حوزه‌ی عمل، بدلیل حل‌نشدن و اجماع‌ نبودن در حوزه‌ی نظر است. بنابراین، زمان آن فرا رسیده است که در این شرایط که دچار اختلال گفتمانی در رابطه به مسایل چون مشارکت، حقوق شهروندی و نوعیت نظام و بقیه مسایل هستیم و هر گروهی در حوزه‌ی عمل رأی و نظر خود را حق و بقیه را ناصواب می‌شمارد، باب گفت‌وگو و تفاهم باز شده و همه‌ی آرا و نظرات به میدان قضاوت و داوری کشانده شوند و به رأی و انتخاب اکثریت ملت برسد.

به امید افغانستان آرام و باثبات!