این بیت سیاوش کسرایی را برای کودکان بخوانید: «هرشب ستارهیی به زمین میکشند و باز/ این آسمان غمزده غرقِ ستارههاست».
ممکن است کودک باهوشی از شما بپرسد: «واقعا؟ هر شب ستارهیی را از آسمان پایین میکشند. چرا؟ چه کسانی این کار را میکنند؟ آن ستارههایی که پایین آورده میشوند، چه میشوند؟».
شما میگویید: «نه، چهگونه توضیح بدهم؟ در اینجا منظور از ستاره همین ستارههایی که در آسمان میبینید نیست. آن ستارهها را که کسی نمیتواند پایین بکشد. منظور از ستارهها در اینجا… شاعر در این بیت از استعاره استفاده کرده».
طبیعی است که توضیح استعاره از سر کودک زیاد است. یک کودک بعید است که بفهمد آن ستارهیی که از آسمان پایین کشیده میشود، ستاره نیست. بعیدتر آن است که کودک بفهمد که منظور از ستاره مثلا فلان آدم است.
از کودکان بگذریم. بزرگان چرا از استعاره استفاده میکنند؟ چه نیازی به زبان و بیان استعاری هست؟ این پرسشها دو پاسخ دارند: یکی، جهان انسانی و زبان بشری بهطور گریزناپذیری با استعاره آمیخته است. ما اکثر پدیدهها و مفاهیم را به مددِ استعاره میفهمیم. دیگری، استعاره چارهی است برای وضعیت خفقان. در این معنای دوم، کسی که نمیتواند آزادانه سخن بگوید و مقصود خود را به روشنی و صراحت بیان کند، به زبان استعاری متوسل میشود. حوزهی زبان فارسی دری پر است از گریزهای بیانی؛ چندان که بخشی بزرگ از گفتوگوهای ادبی مثلا، دربارهی شعر حافظ این بوده که آیا منظور او از شراب و باده و یار و از عیش و عشق و بهار همین پدیدههای زمینی بوده یا همهی اینها نمادهایی از عالم بالایند. پارهیی از این ابهامها و ایهامها حتما ناشی از فضای تنگ و ترسناکی است که شاعر در آن میزیسته. در دوران معاصر نیز شاید شاعر میتوانست بگوید: «هر شب ستارهیی به زمین میکشند»، اما نمیتوانست بگوید: «بیدادگران حاکم هر روز فرزندان برومند مردم را به قتل میرسانند». این دومی جز آنکه خالی از هنر شاعری است، در جامعهای که سخن گفتن آزاد در آن سر انسان را بر باد میدهد، با ریسک بسیار نیز همراه است.
این قصهی امروز ملک ما هم هست. فقط کافی است کسی به شما بگوید: «من در داخل کشور هستم» تا شما دیگر از او نخواهید که چیزی بهنام خود بنویسد. استعارهی زندگی او سکوت است. صنعت ادبییی که او بهکار میبرد، خاموشی است. میگوید: «ببین خاموشی من چه میگوید».
اما امروز قرن هفتم هجری قمری نیست. تکنولوژی قرن بیستویکمی به شاعر خاموش و معترضِ خفقانرسیده و فعالِ فشاردیده مجال میدهد که هر روز مدتی از فیزیک خفقان رها شود و بر بال امواج تکنولوژی دور از دسترس بیدادگر برود و بدون استعاره حرف بزند.
حکومت فعلی افغانستان به کسی گوش نمیدهد. حتا به قدرتمندانی که از به رسمیت شناختن این حکومت خودداری کردهاند، گوش نمیدهد. تحلیلگرانِ وضعیت رسانهها در افغانستان نگراناند که ممکن است حکومت طالبان سرانجام تصمیم بگیرد که ارتباط انترنیتی افغانستان با جهان را قطع کند. اگر این حکومت چنان تصمیمی بگیرد، عرصه را فقط بر مردم افغانستان تنگ نخواهد کرد. زوال خود را نیز تسریع خواهد کرد. مردمی که اقتصادشان فرو پاشیده و آرزوهایشان تبر خورده، اگر نتوانند حرف هم بزنند، با شتاب بیشتر بهسوی گزینهی «هرچه بادا باد» خواهند رفت و از مرز مصلحتهای زندگی عبور خواهند کرد. نشانههای این عبور از مصلحت همین اکنون برجستهتر شده است. خفقان بیشتر مردم را بیشتر خشمگین خواهد ساخت و این خشم تنها با استعاره بیان نخواهد شد.