عکس: India Today

۳۶۰ درجه چرخش خونبار به نقطه‌ی اول

سخیداد هاتف مدیر مسئول

در یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱ میلادی بزرگ‌ترین آرزوی القاعده و طالبان برآورده شد. آنان می‌خواستند روزی دماغ یکی از قدرتمندترین امپراطوری‌های امروزی را به دراماتیک‌ترین شکل ممکن خونین کنند. حمله بر برج‌های نیویارک، آن‌هم با طیاره‌های خود امریکا، چنان چیزی بود. در آن حمله دو هزار و ۹۹۷ نفر جان باختند. رهبران القاعده و طالبان و هزاران سرباز پیاده و میلیون‌ها هوادار افراطی‌شان در سراسر دنیا آن حمله را جشن گرفتند.

اما بدیهی بود که آن جشن به‌زودی به عزا تبدیل خواهد شد. جورج بوش پسر، رییس‌جمهور وقت امریکا و کابینه‌ی جنگ‌طلب محافظه‌کارش فورا تصمیم گرفتند که انتقام آن حمله را از القاعده و طالبان بگیرند و گرفتند. حتا ۲۱ سال بعد رهبر پیر القاعده، ایمن الظواهری، نتوانست صبحدمی را به آرامی در بالکن خانه‌اش در کابل بگذراند. امریکا همان‌جا قطعه قطعه‌اش کرد.

دودهه پیش از امروز، طالبان برای نخستین‌ بار در کل افغانستان قدرت را در دست گرفتند. قریب به هفت سال جنگ خونین‌شان با نیروهای قومی-مذهبی مجاهدان پیشین به نتیجه‌ی دلخواه رسیده بود و دیگر تقریبا نیرویی نمانده بود که بتواند مقاومت جدی‌ای علیه طالبان سازمان بدهد. ترور احمدشاه مسعود (تنها دو روز قبل از حمله‌ یازدهم سپتامبر به نیویارک) عملا به معنای پایان مقاومت بود. 

بنابرگزارش‌های متعدد، در سال‌ها و ماه‌های قبل از یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱، امریکا و کشورهای دیگر غربی تمایل چندانی به مواجهه با طالبان نداشتند و تمام تلاش‌شان این بود که این گروه را متقاعد کنند به‌صورت مستقیم و غیرمستقیم منافع کشورهای غربی را مورد تهدید قرار ندهند. معنای چنین وضعیتی این است که اکثر کشورهای قدرتمند جهان آماده بودند -به شرط تغییر رفتار طالبان- به تدریج به‌سوی نرمال‌سازی روابط خود با حکومت این گروه حرکت کنند. در آن روزگار، طالبان و القاعده از گسترش سریع و روزافزون دامنه‌ی اسلامیسم رادیکال خود مست بودند که توان خطرشناسی و ظرفیت ارزیابی وضعیت را از دست داده بودند. امریکا بر حکومت طالبان حمله کرد و همزمان پیکار گسترده‌ی جدیدی را علیه شبکه‌ی تروریستی القاعده و زیرشاخه‌های متعددش به راه انداخت.

امروز، پس از دودهه، طالبان دوباره در افغانستان به قدرت رسیده‌اند. یعنی همان قدرتی را که در حدود بیست سال پیش از دست داده بودند، باز بدست آورده‌اند. به نظر می‌رسد که باز همان قصه در حال تکرار شدن است. امریکا و کشورهای دیگر غربی با طالبان مذاکره می‌کنند که در رفتار خود تغییر بیاورند و راه را برای به رسمیت شناخته‌شدن حکومت خود هموار کنند. پاسخ طالبان؟ فرد شماره یک القاعده در میهمانخانه‌ی طالبان در پایتخت کشته می‌شود. حق کار و تحصیل زنان رسما توسط امارت پامال می‌شود. قتل و جرح و بازداشت‌های گسترده‌ی شهروندان همچنان در کشور ادامه دارد. آزادی رسانه‌ها در حال نابود شدن است. هر روز گزارش کوچاندن اجباری شهروندان از خانه و سرزمین‌شان به رسانه‌ها می‌رسد. واحدهای محدودکننده‌ی آزادی‌های مدنی شهروندان، گروه‌های خشن امر به معروف و نهی از منکر، فعال شده‌اند و در اکثر مناطق کشور همان فشاری را بر شهروندان وارد می‌کنند که دودهه پیش می‌کردند. مخالفت طالبان با هنر و موسیقی و مظاهر مدرن زندگی عصری هر روز عریان‌تر و گسترده‌تر می‌شود. مقامات طالبان و مبلغان طرفدارشان یکی پی دیگری سخنان تهدیدآمیز به جهان مخابره می‌کنند. به نظر می‌رسد که طالبان در تنگنایی گیر افتاده‌اند که رهایی از آن به آسانی ممکن نیست. طالبان برای این‌که بتوانند مشروعیت داخلی و مقبولیت بین‌المللی پیدا کنند، ناگزیراند دست از سیاست‌ها و رفتارهای بدوی، خشونت‌بار و ناقض حقوق بشری در برابر مردم افغانستان و شهروندان دیگر جهان بردارند. از سویی دیگر، طالبان به نیروهای نظامی و هواداران خود در جامعه‌ی افغانستان وعده داده‌اند که هرگز از چنان رفتارها و سیاست‌های بدوی و خشونت‌بار عقب‌نشینی نکنند. بنابراین، در تنگنا گیر کرده‌اند. اصلاح رفتارشان مساوی است با نارضایتی گسترده در میان سربازان و طرفداران. ادامه‌ی رفتار همیشگی‌شان مساوی است با نارضایتی گسترده در میان شهروندان و جامعه‌ی بین‌المللی. آیا طالبان در ماه‌های پیش رو به خواست جامعه‌ی جهانی و اکثر شهروندان افغانستان تمکین خواهند کرد یا از همه‌ چیز خواهند گذشت و تمام ملاحظات را در پای تندروانی قربانی خواهند کرد که کلاشنیکف در دست و چپلک در پا حاضراند جان‌های خود را فدای امارت اسلامی بکنند؟ یک‌بار همین کار را دودهه قبل کردند: حکومت خود را فدای اسامه بن لادن کردند.