منبع: رویترز
نویسنده: داکتر کان ارینتام
برگردان: حمید مهدوی
اصطلاح «بازی بزرگ جدید»، به عنوان خلاصهی رقابت بر سر انرژی در سراسر آسیای مرکزی در دورهی پس از شوروی، سالها مورد استفاده قرار گرفته است. در این رابطه، خط لولهی گاز ترکمنستان، افغانستان، پاکستان و هند اساسی به نظر میرسد.
پس از چندین دهه برنامهریزی و فکر کردن در مورد این خط لوله، سرانجام قرار است ساختوساز آن سال آینده آغاز شود.
مجلهی نفت و گاز گفت که «در ماه جنوری 2014، ترکمنستان 600 میلیون بشکه ذخیرهی نفت خام اثبات شده داشت» و ادارهی اطلاعات انرژیکی ایالات متحده (EIA) اضافه میکند که این کشور «(همچنین) ششمین ذخیرهی بزرگ گاز طبیعی در جهان را در اختیار دارد و دومین تولید کنندهی بزرگ گاز طبیعی خشک در اوراسیا است». در واقع، «ترکمنستان به صادر کنندهی پیشتاز گاز طبیعی تبدیل شده است و بیش از نیم صادرات آن به چین است و روسیه و ایران، دیگر وارد کنندگان بزرگ گاز طبیعی ترکمنستان هستند» و مسلما این امر باعث شده است که نیازهای غرب شدید و رفع نشده بمانند. اینجاست که افغانستان، به عنوان کشور همسایهی ترکمنستان، به بازیگر کلیدی در تلاش غرب برای دستیابی به گاز ترکمنستان تبدیل میشود. اما اکنون که ایالات متحده و متحدان ناتویش قرار است این کشور را ترک کنند و تجدید حیات طالبان محتمل به نظر میرسد، یکبار دیگر ساختوساز تاپی در معرض خطر قرار گرفته است.
به نظر میرسد که افغانستان برای مدتی یک عامل عمده در طرحهای سیاست انرژی غرب بوده باشد. حکومت ایالات متحده به رهبری جورج دبلیو بوش در پاسخ به حملات تروریستی یازدهم سپتامبر، اقدام به حمله و اشغال افغانستان کرد. این کشور محاط به خشکهی آسیای مرکزی در دههی 1980 میلادی نیز وضعیت مشابهی را تجربه کرد، زمانی که اتحاد جماهیر شوروی سابق مداخلهی نظامی کرد تا حکومت سوسیالیست را از حملهی مجاهدین بنیادگرا یا «جنگجویان مقدس» نجات دهد. بهدنبال عقبنشینی ننگین شوروی در 15 فبروری 1989، کشور به یک چرخهی دایمی از جنگ داخلی سقوط کرد. جنگ داخلی با پیروزی طالبان، به عنوان جانشینان ایدیولوژیک مجاهدین که در سال 1996 کابل پایتخت را تصرف کردند، پایان یافت؛ اما طالبان هنوز هم با مخالفانی چون ائتلاف شمال تحت رهبری احمد شاه مسعود ستیزه دارند.
بحث نفت در پشت حملهی شوروی به افغانستان
ماجرای نظامی شوروی در افغانستان برای چیزی بیش از نه سال دوام کرد و مسلما اقتصاد شوروی را به زوال نزدیک کرد و در نتیجه مرگ اتحاد جماهیر شوروی سابق را سرعت بخشید. در واقع، اتحاد جماهیر شوروی کمتر از دو سال پس از پایان اشغال افغانستان، یعنی در 26 دسامبر 1991، منحل شد.
هرچند در ظاهر، این بخش تاریخ همه در مورد ایدیولوژی و مبارزه برای برتری سیاسی بود، در پشت صحنه اما ظاهرا دلیل واقعی یکبار دیگر نفت بوده است یا حداقل چیزی است که سازمان اطلاعات مرکزی امریکا فکر میکرد. در ماه مارچ 1977، ادارهی تحقیقات اقتصادی این سازمان یک یادداشت 14 صفحهای محرمانه را با عنوان «شوروی در آستانهی بحران نفت» منتشر کرد (که بعدا در سال 1990 از حالت محرمانه خارج و منتشر شد). این یادداشت مدعی است که «صنعت نفت شوروی در معرض خطر قرار دارد. تولید نفت شوروی بهزودی، احتمالا اوایل سال آینده، به اوج خود خواهد رسید». در آن زمان سازمان سیا ادعا کرده بود که شوروی «با دو مشکل اساسی مواجه است: یکی مشکل ذخایر و دیگری مشکل تولید». رییس جمهور کارتر در این زمینه دکتورینش را در 23 جنوری 1980، به عنوان بخشی از سخنرانی سالیانهاش، رسما اعلان کرد. در آنچه که دکتورین کارتر خوانده میشود، آمده بود که هرگونه «تلاش توسط هر نیروی خارجی برای تحت کنترول درآوردن منطقهی خلیج فارس، حمله به منافع حیاتی ایالات متحدهی امریکا محسوب خواهد شد». به این ترتیب، به نظر میرسد که کارتر مداخلهی شوروی در افغانستان را به عنوان اولین اقدام در تلاش برای دستیابی به خلیج فارس در نظر گرفته بود و ایالات متحده برای خنثا کردن هرگونه طرح کمونیستها، مصمم بود و رییس جمهور کارتر اظهار داشت: «و چنین حمله به هر وسیلهی لازم، بهشمول نیروهای نظامی، دفع خواهد شد».
عامل برژینسکی
همانطور که من چند سال قبل نوشتم: «در دوران ریاست جمهوری جیمی کارتر (1977 – 1981)، نقش زبیگنیو برژینسکی، مشاور امنیت ملی در این زمینه را نمیتوان دستکم گرفت». برژینسکی به عنوان یک امریکایی لهستانیتبار، یک فرد متعصب ضدکمونیست بود و به مجرد تعیین شدنش به عنوان مشاور امنیت ملی، فورا گروه کاری ملیتها (NWG) را راهاندازی کرد که هدف آن تضعیف اتحاد جماهیر شوروی از طریق شعلهور ساختن آتش تنشهای قومی میان مردم و در درجهی نخست، جمعیتهای مسلمانی بودند که تحت حاکمیت حکومت کمونیستی میزیستند. به نظر میرسد که مشخصا او در وضع افغانستان دخیل بود، افغانستانی که حتا بخشی از اتحاد جماهیر شوروی سابق نبود. در مصاحبهای که توسط وینسنت جاورت، روزنامهنگار مشهور فرانسوی انجام شد و بعد در نوول اوبزرواتور (15 تا 21 جنوری 1988) به نشر رسید، برژینسکی بعضی از ادعاهای حیرتانگیزی را مطرح کرده بود: «نظر به نسخههای رسمی تاریخ، کمک سازمان سیا به مجاهدین در جریان سال 1980 آغاز شد، یعنی پس از تهاجم ارتش شوروی در 24 دسامبر 1979 در افغانستان. اما واقعیت چیز دیگری است. در واقع، به تاریخ 3 جولای 1979، رییس جمهور کارتر نخستین دستورش برای کمک مخفیانه به مخالفان رژیم طرفدار شوروی در کابل را امضا کرد و در همان روز من به رییس جمهور یادداشتی نوشتم و در آن توضیح دادم که به نظر من، این کمک، شوروی را به مداخلهی نظامی تحریک خواهد کرد». او پس از آن از اغراقش اندکی میکاهد: «ما (ایالات متحده) روسها را برای مداخله تحت فشار قرار ندادیم، اما ما آگاهانه احتمال مداخلهی آنها را افزایش دادیم».
در نتیجه، به نظر میرسید که برژینسکی یاداشت 1977 سازمان سیا را کاملا جدی گرفته و افغانستان را به میدان جنگ همیشگی تبدیل کرد، تا از کنترول امریکا بر منطقهی خلیج فارس (مسیر اصلی انتقال نفت) محافظت کرده باشد. نگرانی امریکا در مورد جریان آزاد نفت به حمایت از آن از مجاهدینی انجامید که به طالبان تبدیل شدند. و به این ترتیب، جستوجوی مزیتهای هایدروکاربنی توسط غرب، این کشور را به حالت جنگهای داخلی بیپایان محکوم کرد.
یازدهم سپتامبر و حمله به افغانستان
حاکمیت طالبان توسط حملهی امریکا به رهبری جورج بوش پایان یافت. هرچند اکنون طالبان بیشتر بهخاطر تفسیر سختگیرانهیشان از اسلام و تخریب بودای بامیان مشهورند؛ اما به نظر میرسد که آنها همچنین به تجارت هایدروکاربنها دلچسپی داشتند. همانطور که در جای دیگری نوشتهام: «در حدود سال 1979، طالبان… هیأتی را به تکزاس فرستاد تا در مورد خط لولهای که ممکن سودآور باشد و از قلمرو آنها عبور میکند، گفتوگو کند. سپس جورج دبلیو بوش، فرماندار تگزاس از معاملهی شرکت یونوکال (تگزاسی) با افغانها حمایت کرد. بهدنبال آن، یونوکال و شریکانش برنامهریزی کردند تا خط لولهی گاز بهطول 1000 مایل، از منابع غنی ترکمنستان تا ملتان در پاکستان، که از سرزمین مرکزی طالبان در قندهار میگذرد، را اعمار کند. در سالهای پایانی قرن بیستم، بیبیسی گزارش داد که این معامله بخشی از «یک تلاش جهانی برای نفع بردن از انکشاف منابع غنی انرژی دریای خزر است». به عبارت دیگر، معاملهی یونوکال با طالبان در «بازی بزرگ جدید»، به عنوان یک پدیدهی قرن بیست و یکمی، قابل استفاده بود. بدین ترتیب، بحث خط لولهی گاز به بخش مهم این استدلال تبدیل شد که حکومت بوش به نحوی در رویدادهای یازدهم سپتامبر دست داشته است.
یکی از برجستهترین افرادی که بحث خط لولهی گاز را توسعه داد، مایکل مور، فیلمسازی بود که به منتقد اجتماعی معروف و فعال سیاسی تبدیل شد. مور، در کتابش (مردان سفید احمق)، که در سال 2001 منتشر شد و اکنون احتمالا بدنام است، به شرکت نفت یونوکال، حالی برتون و پروژهی اعمال یک خط لوله از طریق قلمرو طالبان پرداخته است و بهطور قابل توجه پاراگراف را با این پرسش خاتمه میدهد: «معاملهی خط لوله چه شد؟» مور همچنین در مستندی که در سال 2004 ساخت (فارنهایت یازدهم سپتامبر)، به بحث خط لوله پرداخته است.
تاپی و بن لادن
جورج ارنی، خبرنگار پیشین بیبیسی در پاکستان، در 18 سپتامبر 2001 با اطمینان گزارش داد که یک «دیپلمات پیشین پاکستانی به بیبیسی گفته است که حتا پیش از حملات هفتهی پیش، ایالات متحده برای اقدام نظامی علیه اسامه بن لادن و طالبان برنامهریزی میکرد». این دیپلمات پاکستانی، نیاز نایک بود و ظاهرا در جلسهای در یک هوتل در اواسط ماه جولای 2001 در برلین همراه با مقامهای ارشد امریکایی، روسی، ایرانی و پاکستانی شرکت کرده بود. این جلسهی 4 روزهی برلین تحت عنوان «طرح هوشمندانه و فوری در مورد افغانستان» برگزار شد و ظاهرا نتیجهی نگرانیهای حکومت کلینتون در مورد اسامه بن لادن بود.
بهدنبال حملات بر دو سفارتخانهی ایالات متحده در آفریقا (در دارالسلام و نایروبی) در سال 1998، بیل کلینتون بن لادن را به عنوان مجرم اصلی شناخته بود، چیزی که بعدا به حملات هوایی ایالات متحده بر اهدافی در افغانستان و سودان منجر شد و این حملات هوایی به نوبت خود توجه را از کارآموزی بهنام مونیکا لوینسکی منحرف کرد. در ابتدا، بن لادن به ایالات متحده علیه شورویها در دههی 1980 در افغانستان کمک کرده و به اصطلاح «مکتبالخدمه» را تأسیس کرده بود تا برای داوطلبانی که به جنگ خوب میپیوستند، محل اقامت و کمکهای لوجیستیکی فراهم کند.
پس از ختم جهاد ضدشوروی، این مرد اهل سعودی سرانجام در سال 1992، پس از صحبت علیه دلگرمی عربستان نسبت به ایالات متحده، به سودان رفت. اما به دلیل فشارهای ایالات متحده و عربستان، در سال 1996 به افغانستان برگشت و با ملا محمد عمر، رهبر طالبان، رابطهی نزدیکی برقرار کرد.
جلسهی برلین بخشی از یک سلسله گردهمآییها به هدف ابداع یک استراتژی برای تحت کنترول درآوردن بن لادن و همچنین ظاهرا بحث روی ساختوساز یک خط لولهی گاز بود که دسترسی ایالات متحده به ثروت هایدروکاربنی آسیای مرکزی را ممکن میسازد. نظر به گفتهی نایک، یک نمایندهی امریکایی در این جلسه به طالبان اتمام حجت شومی داشت: «یا اینکه پیشنهاد فرش طلای ما (در بدل بن لادن) را میپذیرید، یا شما را زیر فرش بمب دفن میکنیم». بهدنبال حملات یازدهم سپتامبر و بهویژه از دید شهادت نیاز نایک، چرخهای تیوریپردازی توطئه بهصورت جدی به چرخش آغاز کرد و «بعدا بن لادن تصمیم گرفت ضربهی اول را وارد کند و باعث شود که حملات یازدهم سپتامبر یک عمل خشونتآمیز تروریستی اتفاقی نه، بلکه یک حملهی پیشگیرانه و یک پاسخ حساب شده به عشق ادارهی بوش به نفت و قدرتنمایی غیرمسئولانه در تعقیب آن باشد».
در سال 2009، نایک قربانی شکنجه در محل اقامتش در اسلامآباد شد. شکنجهگران نایک سرانجام او را کشتند و موفق شدند به شهادت او اعتبار بیشتری بدهند و اکنون بهصورت واضح نایک به مردی تبدیل شده بود که در این مورد چیزهای زیادی را میدانست و در نتیجه بهموقع ساکت ساخته شد. اما از آن زمان تاکنون مشخص شده است که قبل از مرگ خشونتبار نایک، او به پرسوجویی در مورد این حقیقت که آیا بحث چنین خط لولهای در آجندای جلسهی برلین شامل بود یا خیر، پاسخ داده است: «نه، قطعا نه».
اما بحث خط لوله به یکی دیگر از تیوریهایی تبدیل شده است که حملهی ایالات متحده به افغانستان را توضیح میدهد. بهرغم این حقیقت که این مسیر ترانزیت، در جریان یک دهه سرمایهگذاری شدید ایالات متحده و ناتو در افغانستان اعمار نشده است. در نهایت، خبرها حاکی از آن اند که بردی محمدوف، رییس جمهور ترکمنستان، اظهار کرده است که در نهایت ساختوساز این خط لوله در سال 2015 آغاز خواهد شد. اسوشتید پرس اخیرا از عشقآباد (ترکمنستان) گزارش داد که «تکمیل این خط لوله با طول 1.735 کیلومتر، حدود 8 میلیارد دالر هزینه خواهد داشت و ظرفیت سالانه 33 میلیارد متر مکعب گاز را خواهد داشت». این خط لوله از شهرهای هرات و قندهار افغانستان خواهد گذشت و در پنجاب هند خاتمه خواهد یافت. بردی محمدوف اعلان کرد که «هدف پروژهی ساختوساز خط لولهی گاز، توسعهی اقتصادی کشورهای شرکت کننده و تقویت ثبات سیاسی در منطقه است».
آیا تکمیل تاپی سرانجام در افغانستان صلح خواهد آورد؟ آیا اکنون افغانستان واقعا به بخش جداییناپذیر آیندهی انرژی غرب تبدیل شده است؟ یا آیا آیندهی پس از 2014 این کشور، تکرار دهههای قبل خواهد بود؟ توسعهی اقتصادی یا جنگ داخلی؟