«آی آدمها
آب، رنگِ کاسه را دارد
آدمی رنگ محیطش را»
محمدشریف سعیدی
طالبان بزرگشده و آموزشدیده و تربیتشدهی محیط جنگاند. در جنگ تولد شدهاند، در جنگ تربیت شدهاند و در جنگ آموزش دیدهاند.
این محیطِ سراسر جنگ، ضمن اینکه طالبان را بسیار خشن بار آوردهاند، آنان را به جنگ معتاد هم کردهاند. بسیاری از آنان، چنانکه در ذیل خواهد آمد، نه از سر ضرورت که از روی عرف و عادتی که برایشان ایجاد شدهاند، میجنگند.
شاید بتوان طالبان را بهصورت عموم به دو بخش تقسیمبندی کرد. یکی طالبانی که از ابتدا طالب نبودهاند، اما حالا که با آمدن طالبان فرصت را مهیا دیده در جمع آنان پیوسته و طالب شدهاند.
یکی هم طالبانی که از ابتدا و بهصورت میراثی طالب بودهاند. پدرشان طالب بوده، مادرشان طالب بوده و از همان آغاز هم در مدارس دینی طالبان درس خواندهاند.
برای این گروهی که بهصورت میراثی طالب بوده و در جنگ و بدویت و تفکر و آموزش طالبانی بزرگ شدهاند، جنگ، جزو خاطرات و گزینهی معنابخش زندگیشان اند. درست مثل مردانی که برای بازیهای کودکیشان دق میشوند و اگر جایی در دسترسشان باشند از بازی بد نمیبرند. جنگجویان طالب نیز برای خاطرات پر از جنگِ گذشتهیشان دق میشوند. دوست دارند با جنگ تفریح کنند، دوست دارند برای سرگرمی بکُشند و دوست دارند با قتل و شکنجه خوش باشند.
قتل و کشتار در اوایل دشوار است. بعدها که وظیفه شد یا لااقل آنقدر بیپرسان و بیهزینه بود که آدم را به یاد عاقبت کارش نینداخت، رفتهرفته به لذت و هیجان و تفریح بدل میشود. اینکه یکی از سرگرمیهای معروف پادشاهان تاریخ شکار بوده، از جمله یکی هم دال بر همین است.
البته تنها طالبان نیستند که از جنگ لذت میبرند و برای تفریح آدم میکشند، در تاریخ و ادبیات هم بسیار بوده آدمهایی که از جنگ و کشتار مست میشدهاند. در «جنگ و صلح» تولستوی، حتا مردان عادی، حتا پیرمردانِ ازپاافتادهی ناظر، از جنگ خوشحال میشوند.
در جلد اول «جنگ و صلح»، (ترجمهی سروش حبیبی: ۲۷۶-۲۷۴)، زمانی که قرار است میان ناپلئون و ارتش فرانسه جنگ شروع شود، عموم روسیهای باخبر از جنگ -از جنگجو تا عوام- همه هیجان دارند. همهمهی شروع جنگ است. تولستوی مینویسد: «پرنس آندرهای در دل میگفت: شروع شد، جنگ شروع شد. احساس میکرد که خون با ضربان تندتری به قلبش میریزد. با خود میگفت: “ولی کجا است؟ تولن من کجاست و چگونه ظاهر خواهد شد!”
از میان همان گروهانی که ربع ساعتی پیش از آن کاشا میخوردند و ودکا مینوشیدند میگذشت و همهجا سربازان را میدید که با همان چالاکی به خط میشدند و اسلحهیشان را وارسی میکردند و در همهی چهرهها نشان همان شور و التهابی را مشاهده میکرد که در دل خویش جوشان مییافت. در سیمای یکیکِ سربازان و افسران این احساس خوانده میشد که: شروع شد، جنگ است. چه هولناک و نشاطانگیز است!»
تولستوی در ادامه مینویسد: «احساسِ “شروع شد، جنگ است” حتا در سیمای سیهچرده و همچون سنگ تأثرناپذیرِ پرنس باگراتیون و در چشمان مست و نیمبسته و انگار در آرزوی ساعت خوابش، خوانده میشد. پرنس آندرهای با کنجکاوی و بیقراری در این سیمای سخت و بیحرکت دقیق شد. دلش میخواست بداند که آیا در پشت این چهره هیچ اندیشه و در این سینه هیچ احساسی هست؟ این آدم در این لحظهی [شروعِ جنگ] به چه فکر میکند و چه احساسی در دلش موج میزند؟ چشمدوخته به او در دل میگفت: “آیا در پشت این چهرهی فروبسته اصلا چیزی وجود دارد؟” پرنس باگراتیون به نشان تأییدگذارش به پرنس آندرهای سر فرود آورد و گفت: “بسیار خوب!” و لحنش چنان بود که گفتی تمام آنچه روی میدهد و به اطلاعش میرسانند درست همان است که او از پیش دانسته و پیشبینی کرده است.» یعنی از وقوع جنگ خبر بوده و از همان رو احساس شعف و هیجان داشته است.
بعدها که جنگ شروع میشود، تولستوی مینویسد وقتی که نخستین توپ از جانب فرانسویان شلیک شد، اینطرف حتا فرد روسیِ «بیخبر از جنگ» هم از صدای توپ و از شروع جنگ شاداب و شگفتزده شد.
این شور و شعف از جنگ اما فقط خاصِ دنیای داستان و حماسه و رمان نیست. طالبان در عالم واقع، برای وقوع جنگ دق میشوند.
یکی از کارمندان امارت اسلامی میگفت یک صبح که تازه به محل تلاشی دفتر رسیده بوده، یکی از طالبان با کارمندان شوخی میکرده است که: «در دوران جمهوریت بسیار از ما طالبان ترس میخوردید ولی حالا از ما هیچ نمیترسید.»
کارمند که خواست هویتاش محفوظ بماند، اضافه کرد: «ما گفتیم آن زمان که شما فقط جنگ میکردید و ما را میکشتید؛ حالا که شما حکومت هستید و ما بهعنوان کارمندانتان معلوم است که از شما نمیترسیم.»
کارمند افزود که همینطوری کمکم رسیدیم بهجایی که جنگجوی طالب آهی کشید و بهعنوان دردِ دل گفت که برای جنگ دق شده است. «تفنگم را ببینید سیاهتوس و نو و شیک است. پیش از اینکه امارت بیاید تفنگ کهنه داشتم. از وقتی که کابل را گرفتیم و من این تفنگ نو را به دستم گرفتهام حتا یک بار هم جنگ نکردهام. راستش پشت جنگ بسیار دق شدهام.»
شاید بسیاری از طالبان از این اعتراف که برای جنگ و آدمکشی دق شدهاند خودداری کنند، اما در ته ته دلشان، بنا به عرف و عاداتی که دارند و بنا به آنچه که با آن زیستهاند و با آن بزرگ شدهاند، برای جنگ دق شدهاند. اینکه در بسیاری از قتل و کشتارهای طالبان هیچ دلیل دیگری پیدا نمیشوند، یکی هم به همینجا برمیگردد. آنان اگر حتا برای جنگ قومی هم دلیلی نیافتند، برای تفریح و سرگرمی جنگ میکنند. با قتل و غصب و کشتار ارضا میشوند و نماز جماعتِ شکرگزاری میخوانند.
همین چندی پیش در ولسوالی اشترلی دایکندی خانهای را به زور گرفتند، پس از کوچدادن اجباریِ صاحب خانه که از مردم هزاره بوده است، نماز جماعت شکرگزاری خواندند.
در نیلی،َ مرکز دایکندی طرف دعوایی را قتل عام کردند. در میان کشتهها و زخمیها کودکان و زنان هم بودند و بعدتر کشتهشدگان و زخمیها را «بغاوتگر» خواندند.
طبق گفتهی منبعی که همراهش صحبت شد، در حال حاضر (۶ قوس ۱۴۰۱)، در همین شبهای سرد ماه قوس زخمیها روی زمین ماندهاند و مابقی بقیةالسیفِ نسلکشی در کوههای سرد و بعضا برفی سیوک-شیبر دایکندی فراری اند. آنان نه تنها کشتهشدگانشان را دفن نتوانستند و نه تنها زخمیهایشان را به مراکز صحی بیرون از سیوک-شیبر رسانیده نمیتوانند بلکه خودشان نیز در خانه آمده نمیتوانند و در آن کوههای بسیار سرد در معرض یخبستن اند.
جنگ برای طالبان افزون بر نسلکشی و پاکسازی قومی، تفریح و سرگرمی و احیای دوران خوشِ کودکی هم هست. اینطرف اما برای مردمی که کشته و زخمی میشوند، جنگ دیگر شوخی نیست، جسدی بر شانههای زخمیان در معرض یخبستن است؛ برشانههای آنانی که اگر از زخم نمیرند، از سردی و آوارگی و خانهویرانی میمیرند.